جدول جو
جدول جو

معنی واشدن

واشدن((شُ دَ))
باز شدن، شکفته شدن، پراکنده شدن، برطرف شدن، جدا شدن، بند آمدن، دست برداشتن
تصویری از واشدن
تصویر واشدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با واشدن

واشدن

واشدن
باز شدن. مفتوح و گشاده شدن. از هم باز شدن: انجبا، واشدن عمامه. (زوزنی). تفکیک از هم. واز شدن. (زوزنی) ، پراکنده شدن. (ناظم الاطباء) : انقشاط و تقشط، پراکنده و واشدن ابر از هوا. انعقاق، واشدن و بازماندن ابر. (منتهی الارب) ، روشن شدن. (ناظم الاطباء) ، از حجاب برآمدن. (آنندراج) ، ناپدید شدن. غایب گشتن. بر طرف شدن. (ناظم الاطباء) : انجلاء، واشدن غم و ابر و آنچه بدان ماند. انسراء، واشدن غم. (تاج المصادر بیهقی). تسلی، واشدن اندوه و تاریکی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تقشع، واشدن میغ. انقشاع، واشدن میغ. افشاع، واشدن میغ. انظام، واشدن میغ. اقهام، واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی) :
آنچه دولت خوانیش برق نگاهی بیش نیست
اعتبارات جهان تا دیده ای وامی شود.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، جدا شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منفصل گشتن. (ناظم الاطباء) :
بی ضیافت ز خلق وانشود
نیش ناخورده آشنانشود.
یحیی شیرازی (از آنندراج).
، بند آمدن: اشجذالمطر، واشد باران سپس پیوسته و بسیار بارید. (منتهی الارب) ، دست برداشتن. جدا شدن: امیر انکار میکرد و از من وانمیشد که تو هم سخنی بگوی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 495) ، از تکلیف برآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شکفته شدن. باز شدن. از غنچه برآمدن. خندیدن:
آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
از هر طرف هزار گل فتح واشود.
خاقانی.
صد خنده بلبل از گل تصویر درکشید
آن غنچه لب هنوز به من وانمیشود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پاشدن

پاشدن
برخاستن: باو نگفته از آنجا پاشو اینجا بنشین، پاشدن از خانه ای (منزلی)، تخلیه کردن آن و سکونت در خانه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار

شاشدن

شاشدن
شاشیدن، میزیدَن، چامیدَن، شاریدَن، شاش زَدَن، میختَن، گُمیختَن، اِدرار کَردَن، گُمیزیدَن، گُمیز کَردَن
شاشدن
فرهنگ فارسی عمید

وا شدن

وا شدن
باز شدن مفتوح گشتن از هم باز شدن: (تا بود که قفل این در وا شود زشت را در بزم خوبان جا شود) (مثنوی)، شکفته شدن: (آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود از هر طرف هزار گل فتح وا شود) (خاقانی)، پراکنده شدن، ناپدید شدن برطرف شدن: (انجلا وا شدن غم و ابرو آنچه بدان ماند)، جدا شدن، بند آمدن: (اشجذ المطر واشد باران وسپس در پیوسته و بسیار بارید)، دست برداشتن: (امیر انکار میکرد و از من وا نمیشد که توهم سخنی بگوی)
وا شدن
فرهنگ لغت هوشیار

واردن

واردن
چوبی کمه دو سر آن باریک و میانش ضخیم است و خمیر نان را بوسیله آن تنک سازند
فرهنگ لغت هوشیار