جدول جو
جدول جو

معنی ناسختگی - جستجوی لغت در جدول جو

ناسختگی
(سَ / سُ تَ / تِ)
سخته نبودن. ناسنجیدگی. مقابل سختگی. رجوع به سختگی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناسخته
تصویر ناسخته
ناسنجیده، وزن نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
چیز جعلی و مصنوعی، آمادگی و آراستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادختری
تصویر نادختری
دختری که از زن یا شوهر دیگر باشد، دختراندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپختگی
تصویر ناپختگی
ناپخته بودن، خامی، ناآزمودگی
فرهنگ فارسی عمید
(پُ تَ)
که قابل پختن نیست. که پختنی نیست، غیرمطبوخ. که پخته نیست. نپختنی. حاضری. غذائی که به پختن احتیاج نداشته باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
سوختگی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) ، سوزناکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ)
که آهیختنی نیست. مقابل آهختنی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
که قابل آموختن نیست. که آموختن را نشاید
لغت نامه دهخدا
(سُتَ)
غیرقابل سفتن. که قابل سفتن نیست. که ازدر سفتن و سوراخ کردن نیست. که نتوانش سفت. که آن را سفتن نتوان. مقابل سفتنی. رجوع به سفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نسوختنی. که قابل سوختن نباشد. که آن را نباید سوخت. که نتوانش سوخت. که ازدر سوختن و آتش زدن نیست
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ / تِ)
رفته نبودن. روفته نبودن. مقابل رفتگی. رجوع به روفتن و رفتگی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ / تِ)
بیداری. شب زنده داری:
به ناخفتگیهای غمخوارگان
به درماندگیهای بیچارگان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
بسته نبودن، عدم رفادۀ جراحت که هنوز به روی آن مرهم نگذاشته و آن را نبسته باشند. (ناظم الاطباء) :
بر او گشت گریان و رخ را بخست
بدرید پیراهن او را ببست
بدو گفت مندیش کاین خستگی است
تبه بودن این ز نابستگی است.
فردوسی.
تنش را نگه کرد و آن خستگی
تبه دید خسته ز نابستگی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ)
دختر زن. دختر شوهر. دختندر. ربیبه
لغت نامه دهخدا
(سُ تَ / تِ)
سفته نبودن. نابسودگی. مقابل سفتگی:
دری کو را بود مهر خدائی
دهد ناسفتگی بر وی گوائی.
نظامی.
، بکارت. دوشیزگی. رجوع به سفتگی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
شناسایی و آشنایی و معرفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
ساخته نبودن. آماده و بسیجیده نبودن، نابسامانی. روبراه نبودن. مرتب نبودن، ناسازگاری
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ / تِ)
خامی. پخته نبودن. خامی گوشت و امثال آن. سلغ، کال بودن میوه. نارس بودن، بی تجربگی. ناآزمودگی. ناسنجیدگی، جلفی. بی وقاری. سبکی. سبکسری. بی احتیاطی. بی وقاری
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ تَ)
ناسنجیدنی. که قابل سنجش نباشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناپختگی
تصویر ناپختگی
بی تجربگی، جلفی، بی وقاری، سبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادختری
تصویر نادختری
دختر زن، دختر شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساختگی
تصویر ناساختگی
بی آلت و عدت بودن نامجهز بودن: (و شما در چشم دشمن سست و خوار بودید ازناساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
بسته نبودن، بسته نشدن زخم و مرهم نگذاشتن: تنش رانگه کرد و آن خستگی تبه دید خسته زنابستگی. (شا) مقابل بستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
چگونگی و کیفیت ساخته، ساخته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسفتگی
تصویر ناسفتگی
سوراخ نبودن نابسودگی مقابل سفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاستگی
تصویر کاستگی
کسر کمی، بی رونقی: (نعس کاستگی بازار) (منتهی الارب)
فرهنگ لغت هوشیار
خاکی این جهانی منسوب به ناسوت زمینی ارضی این جهانی. ناسودمند. نامفیدمضرزیان بخش، بی فایده بیحاصل بیهوده مقابل سودمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسخته
تصویر ناسخته
ناسنجیده وزن نشده مقابل سخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسخته
تصویر ناسخته
((سَ تِ))
ناسنجیده، وزن نشده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
((تَ یا تِ))
مجهز بودن، آمادگی، مصنوعی، تقلبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
مصنوعی، تقلبی، کذایی، جعلی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تجربگی، خامی، ناشیگری
متضاد: پختگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
Affected, Factitious, Feigned, Fictitious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
затронутый , искусственный , притворный , вымышленный
دیکشنری فارسی به روسی