جدول جو
جدول جو

معنی ناستودن - جستجوی لغت در جدول جو

ناستودن
(کُ ئو لَ)
مقابل ستودن. رجوع به ستودن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استودان
تصویر استودان
محوطه ای روباز، محصور و معمولاً مرتفع در خارج شهر که زردشتیان استخوان های درگذشتگان خود را پس از متلاشی شدن جسد، در آن قرار می دادند، مقبرۀ زردشتیان، دخمه، گورستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناستوده
تصویر ناستوده
ناپسندیده، نکوهیده، پست، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
نشنودن. مقابل شنودن. رجوع به شنودن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ رَ دَ)
کپان و آن ترازومانندی است که بسته ها و تنگهای بار را بدان سنجند. (برهان) (آنندراج). قپان. ظاهراً مصحف ’گرستون’ و ’کرستون’ است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به گرستون شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
ندرودن. نادرویدن. مقابل درودن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نربودن. مقابل ربودن. رجوع به ربودن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نیاسودن. راحت نکردن. آسایش نداشتن، آرام نگرفتن. آرامش نداشتن، نخفتن. بیدار ماندن. نیارامیدن، شتاب کردن. توقف نداشتن. درنگ نکردن. ماندگی نگرفتن. رفع خستگی نکردن. رجوع به نیاسودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ءَ)
مقابل استاندن. نگرفتن، ناایستاندن، ناایستادن. نااستادن. توقف نکردن. برپانماندن. رجوع به ایستادن و استادن و استاندن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ دَ / دِ)
ستوده نبودن. ناستوده بودن
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مرکّب از: استو، استخوان + دان، پسوند مکان، دخمه و مقبرۀ گبران. (مؤید الفضلاء) (برهان)، ستودان. (انجمن آرا)، ناووس. رجوع به ستودان شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
سترده نشده. محوناشده. رجوع به سترده شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تُ دَ)
محونشدنی. که قابل ستردن نیست. که نتوان آن را سترد و محو کرد. رجوع به ستردنی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
که قابل ستاندن نیست. که نباید آن را گرفت. که درخور پذیرفتن و قبول کردن و گرفتن نیست. مقابل ستدنی
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ نَ)
مقابل سپردن. رجوع به سپردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشخودن. نخراشیدن. مقابل شخودن، به معنی خراشیدن و خارانیدن و آسیب رساندن. رجوع به شخودن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیاسودنی، نسودنی. که درخور سودن نیست. که آن را بسودن نباید. نابسودنی. رجوع به سودنی و بسودنی شود
لغت نامه دهخدا
(تْ وَ)
نام کوهی به اراک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نسزیدن. سزاوار نبودن. شایسته نبودن. مقابل سزیدن. رجوع به سزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ستودن. رجوع به ستودن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ دَ)
که ازدر ستایش و ستودن نیست. که ستودن را نشاید. مقابل ستودنی
لغت نامه دهخدا
(لَ حَ)
مقابل ستودن:
صبر است کیمیای بزرگی ها
نستود هیچ دانا صفرا را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیاسودن. ناآسودن. مقابل آسودن، نسودن. مقابل سودن. رجوع به سودن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نستدن. نستاندن. نگرفتن. نپذیرفتن. مقابل ستدن:
چندانکه مروتست در دادن
در ناستدن هزار چندانست.
انوری.
قدرت بخشش اگر نیست مرا باکی نیست
قدرت ناستدن هست و ﷲ الحمد.
انوری
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ اَ تَ)
ستایش کردن. ستودن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
ناپسندیده. (آنندراج). مذموم. ذمیم. نامحمود. ناپسندیده. ذمیمه. مذمومه. نکوهیده. نامستحسن. ناخوب. نامقبول: گفتم زندگانی خداوند دراز باد در کارها غلو کردن ناستوده است. (تاریخ بیهقی). و اخلاق ناستوده به یک بار از وی دور شد. (تاریخ بیهقی). پیغام داد که قانون نهاده بگردانیدن ناستوده باشد. (تاریخ بیهقی).
و این عذر ظاهر است و طریق ناستوده نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چو رسم پارسیان ناستوده دید همی
به رسم تازی جشنی نهاد خسرو راد.
مسعودسعد.
و ناستوده است نزدیک ارباب الباب... تدبیر زنان را منقاد و ممتثل بودن. (سندبادنامه ص 257).
گفت در نسل ناستودۀ ما
هست یک خصلت آزمودۀ ما.
نظامی.
اگرچه مار خوار و ناستوده است
عزیز است و ستوده مهرۀ مار.
؟
، پست. فرومایه. دون. (ناظم الاطباء). بی ارزش:
اگر ترک باشد ببرم سرش
به خاک افکنم ناستوده برش.
فردوسی.
، کمینه. حقیر. ذلیل. (ناظم الاطباء) ، نالایق. (آنندراج) ، نادان. گول. ابله، بدکار. بدعمل. (ناظم الاطباء) ، بیهوده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ زِ)
ناستوزنن. پادشاه حبشه است. گویا کامبوجیه در زمان او به حبشه حمله کرد
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نسرودن. ناسرائیدن. مقابل سرودن. رجوع به سرودن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ فَ)
نستردن. مقابل ستردن. رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واستادن
تصویر واستادن
بازایستادن، در تداول عوام ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخستوشدن
تصویر ناخستوشدن
انکارکردن انکار مقابل خستو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اقرارنکند منکر: یکی پند خوب آمد از هندوان بران خستوانند نا خستوان... (ابوشکور)، آنکه بوجود خدا معترف نیست کافر مقابل خستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناستوده
تصویر ناستوده
ناپسندیده، مذموم، نامقبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واستادن
تصویر واستادن
((دَ))
ایستادن
فرهنگ فارسی معین
ذمیمه، نکوهیده، ناپسند، نامقبول، پست، حقیر، رذل، فرومایه
متضاد: ستوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد