ناپسندیده. (آنندراج). مذموم. ذمیم. نامحمود. ناپسندیده. ذمیمه. مذمومه. نکوهیده. نامستحسن. ناخوب. نامقبول: گفتم زندگانی خداوند دراز باد در کارها غلو کردن ناستوده است. (تاریخ بیهقی). و اخلاق ناستوده به یک بار از وی دور شد. (تاریخ بیهقی). پیغام داد که قانون نهاده بگردانیدن ناستوده باشد. (تاریخ بیهقی). و این عذر ظاهر است و طریق ناستوده نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چو رسم پارسیان ناستوده دید همی به رسم تازی جشنی نهاد خسرو راد. مسعودسعد. و ناستوده است نزدیک ارباب الباب... تدبیر زنان را منقاد و ممتثل بودن. (سندبادنامه ص 257). گفت در نسل ناستودۀ ما هست یک خصلت آزمودۀ ما. نظامی. اگرچه مار خوار و ناستوده است عزیز است و ستوده مهرۀ مار. ؟ ، پست. فرومایه. دون. (ناظم الاطباء). بی ارزش: اگر ترک باشد ببرم سرش به خاک افکنم ناستوده برش. فردوسی. ، کمینه. حقیر. ذلیل. (ناظم الاطباء) ، نالایق. (آنندراج) ، نادان. گول. ابله، بدکار. بدعمل. (ناظم الاطباء) ، بیهوده. (آنندراج)