جدول جو
جدول جو

معنی ناسترده - جستجوی لغت در جدول جو

ناسترده(گُ دَ / دِ)
سترده نشده. محوناشده. رجوع به سترده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناستوده
تصویر ناستوده
ناپسندیده، نکوهیده، پست، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامبرده
تصویر نامبرده
آنکه نام او در جایی یا در نوشته ای برده شده، ذکر شده، مذکور، نامدار
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پُدَ / دِ)
لگدمال. پای سپر. لگدکوب. پایمال: ضعز، نیک کوفته و پاسپرده کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
نخورده. مقابل خورده. رجوع به خورده و نخورده و خوردن شود:
اگر بچۀ شیر ناخورده سیر
بپیچد کسی در میان حریر.
فردوسی.
تو با رستم شیر ناخورده سیر
میان را ببستی چو شیر دلیر.
فردوسی.
یکی کودکی دوختند از حریر
ببالای آن شیرناخورده سیر.
فردوسی.
نهنگی بما برگذر کرده گیر
همه گنج ناخورده را خورده گیر.
فردوسی.
لذت نعمت اندر آن است که نادیده ببینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه).
چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو
جوی ناخورده گندم خوردم از تو.
نظامی.
اگر سودی نخواهی زو زیان نیست
بود ناخورده یخنی باک از آن نیست.
نظامی.
دل چون بشنید این سخن زو
ناخورده شراب گشت مدهوش.
عطار.
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمرخود ناخورده نیش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شمرده ناشده. بی حساب. نامعدود. که نتوان شمرد از بسیاری:
همان کنجد ناشمرده فشاند
کزین بیش خواهم سپه بر تو راند.
نظامی.
مشمر گام گام همچو زنان
منزل ناشمرده باید شد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(کُ ئو لَ)
مقابل ستودن. رجوع به ستودن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تُ دَ)
محونشدنی. که قابل ستردن نیست. که نتوان آن را سترد و محو کرد. رجوع به ستردنی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
ناسزاوار. نامناسب. نادرخورد. ناشایسته
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ نَ)
مقابل سپردن. رجوع به سپردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
ناسرائیده. مقابل سروده. رجوع به سروده شود
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ / دِ)
آنکه موی سر و ریش را تراشیده باشد. (ناظم الاطباء). موتراشیده، قلندر، کچل و اصلع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
ناآغارده. رجوع به آغارده شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نامدار. (برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی) (از بهار عجم). نام آور. مشهور. (فرهنگ نظام). مشهور. معروف. (از ناظم الاطباء) ، اسم مفعول از ’نام بردن’، نامبرده در افغانستان به معنی ’مذکور’ و ’گفته شده’ استعمال شود. و فرهنگستان هم به همین معنی انتخاب کرده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام کسی که نام او در صدر مذکور شده باشد. مشارالیه. (از آنندراج) (بهار عجم). کسی یا چیزی که نامش گفته شده. مذکور. مشارالیه. مومی الیه. معزی الیه. معظم له. (از فرهنگ نظام). ذکرشده. بیان شده. از پیش بیان شده. مذکور. (از ناظم الاطباء). سابق الذکر. مزبور. سالف الذکر
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
نیفتاده، واقعناشده. رخ نداده. حادث نشده، که مبتلا و ناتوان نشده است. که شکست نخورده است. مقابل افتاده به معنی درمانده:
مستی به نخست باده سخت است
افتادن نافتاده سخت است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ناگسترانده. ناگسترده. گسترده ناشده. مقابل گستریده. رجوع به گستریده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ گُ)
برگشتن. (غیاث اللغات) ، استرباع غبار، بلند شدن گرد. برخاستن گرد، استرباع بعیر در سیر، قوی گردیدن آن در سیر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نانوشیده. صرف ناشده. مقابل گسارده. رجوع به گسارده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
ناپسندیده. (آنندراج). مذموم. ذمیم. نامحمود. ناپسندیده. ذمیمه. مذمومه. نکوهیده. نامستحسن. ناخوب. نامقبول: گفتم زندگانی خداوند دراز باد در کارها غلو کردن ناستوده است. (تاریخ بیهقی). و اخلاق ناستوده به یک بار از وی دور شد. (تاریخ بیهقی). پیغام داد که قانون نهاده بگردانیدن ناستوده باشد. (تاریخ بیهقی).
و این عذر ظاهر است و طریق ناستوده نیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چو رسم پارسیان ناستوده دید همی
به رسم تازی جشنی نهاد خسرو راد.
مسعودسعد.
و ناستوده است نزدیک ارباب الباب... تدبیر زنان را منقاد و ممتثل بودن. (سندبادنامه ص 257).
گفت در نسل ناستودۀ ما
هست یک خصلت آزمودۀ ما.
نظامی.
اگرچه مار خوار و ناستوده است
عزیز است و ستوده مهرۀ مار.
؟
، پست. فرومایه. دون. (ناظم الاطباء). بی ارزش:
اگر ترک باشد ببرم سرش
به خاک افکنم ناستوده برش.
فردوسی.
، کمینه. حقیر. ذلیل. (ناظم الاطباء) ، نالایق. (آنندراج) ، نادان. گول. ابله، بدکار. بدعمل. (ناظم الاطباء) ، بیهوده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ فَ)
نستردن. مقابل ستردن. رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
نستانده. نگرفته
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ دَ / دِ)
سترده که بتازی محلق خوانند. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ/ دِ)
مقابل سپرده. رجوع به سپرده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
دست نخورده. بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده. (یادداشت مؤلف).
- ناسپرده جهان، نیازموده. دنیاندیده. کم سال. جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد:
بدو گفت کای یادگار مهان
پسندیده و ناسپرده جهان.
فردوسی.
ز دست یکی ناسپرده جهان
نه گردی نه نام آوری از مهان.
فردوسی.
پدرمرده و ناسپرده جهان
نداند همی آشکار و نهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
غیرمنبسط. پهن ناکرده. نگسترده. مقابل گسترده
لغت نامه دهخدا
تصویری از نافتاده
تصویر نافتاده
واقع ناشده، رخ نداده، حادث نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناستوده
تصویر ناستوده
ناپسندیده، مذموم، نامقبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسپرده
تصویر ناسپرده
نیازموده، دنیاندیده، کم سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامبرده
تصویر نامبرده
نامدار، مشهور، معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشمرده
تصویر ناشمرده
شمرده نشده، بی حساب نامعدود مقابل شمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرده
تصویر استرده
تراشیده (موی)، پاک کرده، محو ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسپرده
تصویر پاسپرده
لگدمال لگد کوب پایمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخورده
تصویر ناخورده
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامبرده
تصویر نامبرده
مشارالیه
فرهنگ واژه فارسی سره
ذمیمه، نکوهیده، ناپسند، نامقبول، پست، حقیر، رذل، فرومایه
متضاد: ستوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد