نابسامان، بی هنجار، آشفته، بی حساب، نامنظم: اندرین روزگار ناسامان هرکه را علم هست یا هنر است همچو روباه هست کشتۀ دم همچو طاوس مبتلای پر است، محمد بن عبدالملک، ، تبهکار، نابکار، هرزه، پریشان، نامربوط، نابجا: یلدرجی از گفتۀ ناسامان پشیمان شد، (جهانگشای جوینی)، رجوع به نابسامان شود
نابسامان، بی هنجار، آشفته، بی حساب، نامنظم: اندرین روزگار ناسامان هرکه را علم هست یا هنر است همچو روباه هست کشتۀ دم همچو طاوس مبتلای پر است، محمد بن عبدالملک، ، تبهکار، نابکار، هرزه، پریشان، نامربوط، نابجا: یلدرجی از گفتۀ ناسامان پشیمان شد، (جهانگشای جوینی)، رجوع به نابسامان شود
دارا و برخوردار، معقر، مرد بسیار آب و زمین و باسامان (منتهی الارب)، صورتی از بسر شدن بمعنی بپایان رسیدن، رجوع به باسری شدن شود، کنایه از شتافتن برای انجام کاری، سرقدم کردن
دارا و برخوردار، مُعقِر، مرد بسیار آب و زمین و باسامان (منتهی الارب)، صورتی از بسر شدن بمعنی بپایان رسیدن، رجوع به باسری شدن شود، کنایه از شتافتن برای انجام کاری، سرقدم کردن
بی ساز و برگ. (ناظم الاطباء). چیزی که هیچ سامان و اسباب با خود نداشته باشد. (آنندراج). مختل، بی سامان. بی سرانجام. بدون ترتیب و نظم و آراستگی. (ناظم الاطباء). آشفته کار. بی هنجار: ای فلک سخت نابسامانی کژرو و باژگونه دورانی. مسعودسعد. برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا. صائب. ، گمراه. بدکار. فاسد. فاسق: ای نابسامان مگر پنداری که من از تهتک تو در ابواب فسق و فساد و تفریق مال من در وجه مراد و آرزو غافلم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330) ، ناشایست. نامناسب. ناهنجار. شنیع. مذموم. ناپسندیده: وضیع و شریف از این کار نابسامان و حرکت شنیع زبان تعبیر و تعنیف دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 168). چون مشاهده کردند که افعال خورشاه نابسامان است. (رشیدی). و ازافعال ذمیمه و اخلاق نابسامان او همیشه دلتنگ بودی. (تاریخ طبرستان)
بی ساز و برگ. (ناظم الاطباء). چیزی که هیچ سامان و اسباب با خود نداشته باشد. (آنندراج). مختل، بی سامان. بی سرانجام. بدون ترتیب و نظم و آراستگی. (ناظم الاطباء). آشفته کار. بی هنجار: ای فلک سخت نابسامانی کژرو و باژگونه دورانی. مسعودسعد. برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا. صائب. ، گمراه. بدکار. فاسد. فاسق: ای نابسامان مگر پنداری که من از تهتک تو در ابواب فسق و فساد و تفریق مال من در وجه مراد و آرزو غافلم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 330) ، ناشایست. نامناسب. ناهنجار. شنیع. مذموم. ناپسندیده: وضیع و شریف از این کار نابسامان و حرکت شنیع زبان تعبیر و تعنیف دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 168). چون مشاهده کردند که افعال خورشاه نابسامان است. (رشیدی). و ازافعال ذمیمه و اخلاق نابسامان او همیشه دلتنگ بودی. (تاریخ طبرستان)
نام قبیله ای که طبق روایت هرودوت در طرف غربی مملکت لیبیا می زیسته اند. هرودوت آنان را چنین توصیف کرده است: ’اینها در تابستان حشم خود را کنار دریارها کرده به ولایت آوگیل می روند، در آنجا درخت خرما زیاد است، بعلاوه ملخ زیاد گرفته می خشکانند بعد آرد کرده با شیر می خورند، ناسامن ها زنان متعدد دارند و آنها مانند زنان ماساژت ها اشتراکی اند. عادت دیگر این مردم چنین است: وقتی که ناسامنی در دفعۀ اول زن گرفت زن باید با تمام مهمانان نزدیکی کند و هریک هدیه ای به او بدهد، قسم به نام بهترین اشخاص خود می خورند و هنگام یاد کردن قسم دست خود را بر قبر او می گذارند، وقتی که می خواهند تفأل کنند به سر قبر نیاکان خود رفته بعد از دعاخوانی همانجا می خوابند و موافق خوابی که دیده اند رفتار می کنند. در حین بستن قراردادی هریک از متعاهدین خون دست متعاهد دیگر را می آشامد و اگر ظرفی نباشد که خون را در آن بریزند، بر خاک چکانیده خاک را می لیسند. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 572)
نام قبیله ای که طبق روایت هرودوت در طرف غربی مملکت لیبیا می زیسته اند. هرودوت آنان را چنین توصیف کرده است: ’اینها در تابستان حشم خود را کنار دریارها کرده به ولایت آوگیل می روند، در آنجا درخت خرما زیاد است، بعلاوه ملخ زیاد گرفته می خشکانند بعد آرد کرده با شیر می خورند، ناسامن ها زنان متعدد دارند و آنها مانند زنان ماساژت ها اشتراکی اند. عادت دیگر این مردم چنین است: وقتی که ناسامنی در دفعۀ اول زن گرفت زن باید با تمام مهمانان نزدیکی کند و هریک هدیه ای به او بدهد، قسم به نام بهترین اشخاص خود می خورند و هنگام یاد کردن قسم دست خود را بر قبر او می گذارند، وقتی که می خواهند تفأل کنند به سر قبر نیاکان خود رفته بعد از دعاخوانی همانجا می خوابند و موافق خوابی که دیده اند رفتار می کنند. در حین بستن قراردادی هریک از متعاهدین خون دست متعاهد دیگر را می آشامد و اگر ظرفی نباشد که خون را در آن بریزند، بر خاک چکانیده خاک را می لیسند. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 572)