جدول جو
جدول جو

معنی نارناباذی - جستجوی لغت در جدول جو

نارناباذی(رَ)
لقب ابوعثمان سعید بن حرب العبدی از راویان حدیث است. وی معاصر عبدالله زبیربوده و از او روایت کرده است. (از الانساب سمعانی). روات در علم حدیث به عنوان افراد با دانش و تجربه در جمع آوری احادیث شناخته می شوند. آنان با سفر به مناطق مختلف برای شنیدن احادیث، دقت در تحلیل اسناد و ملاقات با راویان مختلف، تلاش می کردند که احادیث صحیح و معتبر را از دیگر روایت ها تفکیک کنند. بدون تلاش های این روات، بسیاری از آموزه های اسلامی به درستی به مسلمانان نمی رسید.
قاسم بن مجاشعبن تمیم بن حبیب بن عبید بن عامر المرامی مکنی به ابوسهل، یکی از نقیبان دوازده گانه است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابوالهیثم و بقولی ابوالقاسم بزیعبن هیثم بارناباذی امام محلۀ خود و مولای ضحاک بن مزاحم بود، وی از عکرمه و عمرو بن دینار روایت دارد، (از معجم البلدان)، ظاهراً در اشعار زیر بجای وار یا واره بکار رفته است، اژدهاباره:
فریدون بدان اژدهاباره مرد
هم از قوت اژدهایی چه کرد،
نظامی،
درآمد چنان اژدهاباره ای
فرشته کشی آدمی خواره ای،
نظامی،
و در بیت زیر:
چوسر در قصر شیرین کرد شاپور
عقوبت باره ای دید از جهان دور،
نظامی،
مرحوم وحید آرد: عقوبت باره یعنی باره و حصاری از عقوبت آگنده، (حاشیۀخسرو و شیرین چ وحید دستگردی ص 105)،
زن و بچه، (ناظم الاطباء)، گله و رمه و گاو و گوسفند و اسب و امثال آن، (برهان) (جهانگیری) (دمزن)، بمعنی گله و رمۀ گاو و گوسفندان است وآن گله گوباره نیز گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، رمۀ دواب و ظاهراً صحیح ’پاده’ است (ببای فارسی و دال)، (رشیدی) (از جهانگیری)، رمۀ گاو و گوسفند، (شعوری ج 1 ورق 191)، گله و رمه، (ناظم الاطباء)، گوباره، رمۀ گاو و خر باشد، (معیار جمالی چ دانشگاه طهران ص 427)، گاوباره، (ملوک رستمدار و طبرستان) (حبیب السیر چ قدیم طهران جزو 4 از ج 2 ص 145)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از قرای مرو است. (معجم البلدان). سمعانی آرد: ابوالعباس المعدانی آرد که نارناباذ از قرای مرو است اما من (سمعانی) چنین قریه ای را نشناختم و از جمعی از اهل علم و خبر هم تحقیق کردم آنان نیز اظهار بی خبری کردند، شاید چنین قریه ای در مرو بوده و خراب و فراموش گشته است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به باریاباذ محله ای در مرو نزدیک دروازۀ شارستان، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابوهیثم و بقولی ابوالقاسم یزیغ بن هیثم باریاباذی امام محلۀ خود بود، عبداﷲ بن محمود گفت یزیعبن هیثم مؤذن مسجد من بود و در آن مسجد منزل داشت، وی از چند تن حدیث کرد و چند تن نیز از وی روایت دارند، رجوع به انساب سمعانی شود، در کاری بغور تمام وارسیدن و اندک اندک بکمال خوبی سرانجام دادن، (غیاث)، در کار بغور تمام وارسیدن و بکمال خوبی آنرا سرانجام دادن، غزالی مشهدی گوید:
غزالی شهد نظمت گر خورد عقل
نماید تا ابد انگشت لیسی
دهد سررشتۀ حرفی بکاتب
که مو بشکافد از باریک ریسی
بکوشد تا غلط کمتر نویسد
گر از دستش نیاید خوشنویسی،
(آنندراج) (ارمغان آصفی)،
، پنبه یا پشم را ریسمان باریک رشتن: فلان کار خانه ریسمان بافی، ریسمان باریک میریسد، بچیزی توجه تمام کردن، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بارناباذ)
همان بارناباد باشد. رجوع به بارناباد و معجم البلدان ج 2 شود، و در ترکیب با یک، بصورت یکباره و یکبارگی بمعانی: ناگهان، یکدفعه، غفلهً، یکجا و نیز بمعنی کلاً، طرّاً باشد:
کنون عمر نزدیک هشتاد شد
امیدم بیک باره بر باد شد.
فردوسی.
چون خواجۀ بزرگ احمد دررسیدمقررتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آید. (تاریخ بیهقی). نصر احمد احنف قیس دیگر شد... اخلاق ناستوده بیکبارگی از وی دور شده بود. (تاریخ بیهقی). از آن منشور نسختها نبشته آمد و ظاهر بیکبارگی سپر بیفکند. (تاریخ بیهقی).
پریرخ ز درمان آن چیره دست
از آن تاب و آن تب بیکباره رست.
نظامی.
یکباره بترک ما بگفتی
زنهار نگویی این نه نیکوست.
سعدی (خواتیم).
نه یکباره تن در زبونی نهد.
سعدی (گلستان).
، و در ترکیب با کلمه دگر یا دیگر بمعنی دفعۀ دوم، بار دوم، کرت دوم آید:
برآمد دگرباره بانگ سرود
دگرگونه تر ساخت (باربد) آوای رود
همی سبز در سبز خوانی کنون
بدینگونه سازند مردان فسون.
فردوسی.
دگرباره زی خدمت شاه شد
از او شاه را عمر کوتاه شد.
فردوسی.
دگرباره بر شهریار جهان (کاوس)
همی جادوی ساخت (سودابه) اندر نهان
بدان تا شود با سیاوخش بد
بدانسان که از گوهر بد سزد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا