جدول جو
جدول جو

معنی نارمنج - جستجوی لغت در جدول جو

نارمنج
(مَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند و در 6هزارگزی جنوب غربی بیرجند در دامنه ای قرار دارد. هوایش معتدل است و 132 تن سکنه دارد. محصولش غلات است و شغل مردمش زراعت و نمدمالی و جاجیم بافی است، آب آن از قنات تأمین می شود. راه مالرو دارد. مزرعۀ تک کلک و مزار میرهاشم جزءاین ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ص 415)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارینه
تصویر نارینه
(دخترانه)
ظریف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارنج
تصویر نارنج
(دخترانه)
میوه ای آبدار و ترش از مرکبات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار داشته باشد، انارستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورسنج
تصویر نورسنج
آلتی برای اندازه گیری درجۀ شدت نور، فوتومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارسنج
تصویر بارسنج
کسی که بار را وزن می کند، ترازودار، قپان دار، هرچه با آن باری را وزن کنند، ترازو، قپان
فرهنگ فارسی عمید
میوه ای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجی رنگ با پره هایی آب دار و ترش، دارای ویتامین های c، درخت این گیاه که خوش منظر و دارای گل های سفید خوش بو است و در مناطق گرم به ثمر می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارمشک
تصویر نارمشک
درختی دارای برگ های دراز و باریک، چوب سخت و سرخ رنگ و گل های سفید خوش بو که از آن عطر می گیرند، میوۀ این گیاه که خوردنی است
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس در 66هزارگزی مشرق حاجی آباد و 12هزارگزی جنوب راه مالرو فارغان به احمدی، در ناحیه ای کوهستانی و گرمسیر واقع است. 85 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ص 406)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
بفتح ’ر’ (و در لهجۀ مرکزی به کسر). کردی، نارنج، نارنگ. گیلکی، نارنج. نارنج معرب ’نارنگ’ است. اصل این لغت هندی است ولی از راه زبانهای ایرانی وارد زبانهای اروپائی شده به صورت ارانژ و آرنج وارنجه و... درآمده و آن از انواع مرکبات است به صورت درختی با میوه های گرد (که در سطح آن فرورفتگی هائی دیده می شود) زردرنگ و ترش مزه. (برهان قاطع چ معین حاشیۀ ص 2095). معرب نارنگ. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (شمس اللغات) (زمخشری). میوه ای است گرمسیری از اقسام مرکبات ترش و گردشکل است نارس آن سبز و رسیده اش زرد می شود، در جنوب و شمال ایران جاهائی که در زمستان یخ زیاد بندد به عمل می آید. (فرهنگ نظام). بادرنگ. (مهذب الاسماء). معرب از نارنگ فارسی است ریشه و پوست درخت و پوست نارنج و شکوفه و تخم او در دوم گرم و خشک و ترشی او در آخر دوم سرد و خشک و با لزوجتی که موافق سینه و نزلات و سرفۀ حار است و در برگ و پوست او تفریح عظیم و جمیع اجزای او در همه امور بهتر از ترنج و ضماد پوست زرد او با سرکه جهت دردسر مجرب است و شرب یک درهم و نیم آن که خشک کرده باشند با آب گرم جهت پیچش و اخراج کرم شکم و قی و غثیان از مجربات و ضماد پختۀ مهرای نارنج بتمامه جهت جرب و حکه و جوششهای سر و نرم کردن موی جلد و بدن بی عدیل و بوئیدن او و برگ آن رافع طاعون و فساد هوا و آب خیسانیده پوست و شکوفۀ او جهت عسر ولادت مجرب و حمول آن مدر حیض و شرب او رافع سم عقرب و هوام و ترشی او با شکر مسهل صفرا و مدر آن و رافع خمار و امراض حارۀ عصب غیرصحیح و اکثار او مضعف جگر ومصلحش عسل و شکر و دو درهم از تخم مقشر او تریاق گزیدن جانوران و به دستور شرب ریشه های باریک درخت او با شراب همین اثر دارد و در سایر منافع مانند ترنج و لیمو است و ضرر نارنج به اعصاب کمتر است و روغن نارنج که پوست او را با شکوفه و روغن کنجد سه هفته در آفتاب گذاشته باشند در جمیع افعال قوی تر از روغن ناردین و دو مثقال آن پادزهر سموم باردۀ حیوانی است و بوئیدن شکوفۀ او مقوی دماغ و محلل زکام و عرق او که مسمی به عرق بهار است در دوم گرم و خشک و جهت ضعف دماغ و تفریح و تقویت اشتها و باه و سدّۀ مصفاه و نزلات و درد سینه و قولنج ریحی و پیچش و خفقان و غشی و مداومت او هفت روز و روزی دو وقیه با شکر و ربع درهم مرجان جهت رفع سپرز از مجربات و با آب کرفس جهت اخراج سنگ مثانه و گرده و شراب او ناشتا جهت قطع اسهال رطوبی نافع و حمول او با پشم جهت اصلاح رحم و با شیر مادیان جهت اعانت بر حمل از مجربات دانسته اند و اکثار بوئیدن او مورث بی خوابی و هوا، مضر عرق بهار است و مصلح او گلاب و قوتش در ظرف مس تا هفت سال باقی است و در شیشه تا یکسال. (تحفه حکیم مؤمن). و حبه حار یابس نافع نهش الهوام. (از بحر الجواهر). تخم نارنج را چون بکوبند روزی یک مثقال با نبات چند روز کفلمه کننددر گزیدگی غریب گز شفاء تمام بخشد و این را من خود تجربه کرده ام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و نیز رجوع شود به ضریر انطاکی ص 336 و گیاه شناسی گل گلاب ص 215و تاج المصادر بیهقی: و از وی (بلخ) ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد. (حدود العالم).
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
فرخی.
آن صنم را ز گاز وز نشکنج
تن بنفشه شد و دو لب نارنج.
عنصری.
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان
نارنج و نار و ارغوان آورد از هر ناحیه.
منوچهری.
نارنچ چو دو کفۀ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلی کرده برون سو.
منوچهری.
از درختان بسیار ترنج و نارنج و شاخهای با بار باز کردند و بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 461). در هر باغی درخت گوز وترنج و نارنج بهم باشد. (فارسنامۀ ابن بلخی).
ز بس نارنج و نار مجلس افروز
شده در حقه بازی باد نوروز.
نظامی.
سبزتراز برگ ترنج آسمان
آمده نارنج به دست آن زمان.
نظامی.
بس طفل کآرزوی ترازوی زر کند
نارنج ازآن خوردکه ترازو کند ز پوست.
خاقانی.
گرچه ز نارنج پوست طفل ترازو کند
لیک نسنجد بدان زیرک زر عیار.
خاقانی.
درختان نارنج را سایه بر وی
چو در چشم عاشق خط سبز دلبر.
خاقانی.
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین
ای که باور نکنی فی الشجر الاخضر نار.
سعدی.
از یکی آفتاب گیرد رنگ
خواه نارنج گیر و خواهی نار.
اوحدی.
و نارنجیان فوق الغصون کأنها
شموس عقیق فی سماء زبرجد.
قاضی عضد.
شد نار ترش شحنه و نارنج میرآب
تا لانه لشکری شد و امرود میر گشت.
بسحاق.
- نارنج بغداد:
ترنج غبغبم را گر کند یاد
زنخ بر خود زند نارنج بغداد.
نظامی.
- نارنج بوی، به بوی نارنج. که بوی نارنج دهد:
چو قارورۀ صبح نارنج بوی
ترنجی شد از آب این سبز جوی.
نظامی.
- نارنج رخ، زردچهره:
شد قیس به جلوه گاه غنجش
نارنج رخ از غم ترنجش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ نِ)
موضعی است در مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 151 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارباج
تصویر نارباج
آش انار: (دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و ناربا کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارعنا
تصویر نارعنا
بدگل، نادرستکار دغا کار آنکه خوش صورت نباشدبدگل: (پیر رعنا بتر از جوان نارعنا)، ناپرهیزگار فاسق و فاجر (دشنامی است زن را و آن در افسانه های عامیانه مانند حسین کرد مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی گلوله انفجاری دستی که پس از در رفتن میترکد، و برای مواضع دشمن بکار میرود نارنج کوچک، نوعی گلوله که بوسیله دست یا نارنجک انداز بروی دشمن پرتاب شود: (توپهای کلان که هر یک را بیست و پنج عدد نارنجک و پول سیاه پر کرده بودند یکی از نارنجکها و گلوله ها بادم و اسب سواران قلعه نرسید. {یا نارنجک دستی. نوعی نارنجک که بوسیله دست پرتاب شود. توضیح نارنجکهای دستی ممکن است تا مسافت 30 الی 40 متری پرتاب شوند. اثرات نارنجکها بر حسب نوع آنها فرق میکند. پاره های نارنجک تعرضی در موقع متلاشی شدن کم است و عمل نارنجک فقط محدود باثر خرج مواد محترقه محتوی آنست و از 8 تا 10 متری نقطه متلاشی شدن تجاوز نمیکند. نارنجک دستی را میتوان در محاربه نزدیک و بالاخص در طی هجوم بکار برد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نارنج آنچه برنگ پوست نارنج باشد زرد که کمی بسرخی زند: آنکه بر پیر کند موزه نارنجی عیب تا نکردست بپا بر ویش انکاری هست. (نظام قاری)، ساخته شده از نارنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارواج
تصویر نارواج
نارواگ نارایج کاسد مقابل رایج
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است زیبا و چتری از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره نارون ها میباشد. برخی ماخذ تیره نارون هارا جزو تیره گزنه ها ذکر میکنند. برگهایش دندانه دار و چوبش بسیار محکم است در حدود 15 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدل نیمکره شمالی زمین میرویند سایه خوش دردار سده پشه دار پشه غال ناژین بوقیصا شجره البق پشه خانه فیلون کنجک گژم پشه دار ناروان ناروند. یا نارون جلگه. اوجا. یا نارون سفید. ملج. یا نارون قرمز. اوجا. یا نارون کوهی. ملج
فرهنگ لغت هوشیار
آشوبزدگی آشفتگی عدم امنیت ظشوب: ... (شما هستید که حیات و موجودیتتان آغشته فلاکت و بدبختی و ناامنی و بی تکلیفی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارمشک
تصویر نارمشک
فاوانیا، کوره آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارنج
تصویر نارنج
پارسی تازی گشته نارنج نارنگ پارسی تازی گشته نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار دارد انارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناردنگ
تصویر ناردنگ
هر غذایی که با رب انار سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
بشکل خار، حقیر، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارسنج
تصویر بارسنج
قپاندار، اسبابی که با آن بار را وزن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمند
تصویر بارمند
باردار، دارای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارنج
تصویر نارنج
((رِ))
درختی است پایا از تیره مرکبات با میوه آب دار، درشت و کروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنج
تصویر نارنج
((رَ))
نیرنگ، جمع نارنجات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنج
تصویر نارنج
نارنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نارنجی
تصویر نارنجی
نارنگی
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر چه نارنج زرد است و نباید میوه خوبی باشد اما بوی خوش دارد و از جمله میوه های بهشت است لاجرم دیدن آن به تاویل نیکو بود در خواب نامه های غربی نیز انواع مرکبات و نارنج را خوب دانسته و از میوه هایی قلمداد کرده اند که ارباب انواع از ماورای دنیای محسوسات ما و از بهشت به زمین آورده و در اختیار انسان خاکی قرار داده اند. حضرت دانیال
اگر بیند نارنج داشت از یکی تا سه عدد، دلیل فرزند بود. اگر بیشتر بیند، دلیل مال بود و نعمت. محمد بن سیرین
دیدن نارنج درخواب چهاروجه است. اول: دوست. دوم: منازعت. سوم: فرزند. چهارم: منفعت.
اگر بیند نارنج به خروار داشت، دلیل که مال حاصل کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نارنج
فرهنگ گویش مازندرانی