جدول جو
جدول جو

معنی نارستانه - جستجوی لغت در جدول جو

نارستانه
(سَ)
دهی است از دهستان خاروطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود. در جنوب شرقی بیارجمند و جنوب جادۀ شوسۀ شاهرود به سبزوار، در دشت شنزاری واقع است. هوایش خشک و معتدل است و 70 تن سکنه دارد. قنات کم آبی دارد و محصولش مختصری غلات و لبنیات است. راه مالرو دارد. سنگسریها و بلوچها زمستان را برای تعلیف اغنام خود به حدود این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ص 929)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناردانه
تصویر ناردانه
(دخترانه)
دانه انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارستان
تصویر کارستان
کار بزرگ و برجسته، محل کار، کارگاه، قصه، حکایت، داستان، برای مثال خم زلف تو دام کفر و دین است / ز کارستان او یک شمّه این است (حافظ - ۱۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارستان
تصویر نارستان
انارستان، باغ انار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارستان
تصویر مارستان
بیمارستان، جایی که بیماران را پرستاری و معالجه می کنند، مریض خانه، بیمار خانه
شفا خانه، مستشفی، دار الشّفا، بیمارسان، هروانه گه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انارستان
تصویر انارستان
باغی که دارای درختان انار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارپستان
تصویر نارپستان
دختر یا زنی که پستان های برآمده و گرد مانند انار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگارستان
تصویر نگارستان
جایی که دارای انواع نقش و نگار و صورت ها و کارهای نقاشی باشد، کارگاه نقاشی، برای مثال این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم / خاک در او بودی دیوار نگارستان (خاقانی - ۳۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
دهی است از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار، واقع در 36 هزارگزی شمال باختر لنگه، کنار راه فرعی لنگه به بندرچارک. دامنه، گرمسیر و مالاریایی. دارای 196 تن سکنه، آب آن از چاه و باران، محصول آنجا غلات، خرما، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان واقع در 44 هزارگزی شمال باختری زنجان با375 تن سکنه. آب آن از رود خانه چال و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ)
دهی است از دهستان دیزمار غربی بخش ورزقان شهرستان اهر، در 23هزارگزی مغرب ورزقان، در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 511تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات وحبوبات و میوه های سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ)
جای نقش و نگار. محل پرنقش وتصویر. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از باغ پرگل وگیاه رنگارنگ:
خجسته خواجۀ والا در آن زیبا نگارستان
گرازان روی سنبل ها و تازان زیر عرعرها.
منوچهری.
از وفا رنگی نیابی در نگارستان چرخ
رنگ خود بگذار بوئی هم نخواهی یافتن.
خاقانی.
گشتی از نعل او شکارستان
نقش بر نقش چون نگارستان.
نظامی.
حاجت صورت نبودآئینه هست
گر نگارستان تماشا می کند.
سعدی.
کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن
تا همه خلق ببینند نگارستان را.
سعدی.
در تماشای پری رویان اقلیم خیال
دیده گر بر هم نهی چشمت نگارستان شود.
حکیم (از آنندراج).
، نقاش خانه. (یادداشت مؤلف). کارگاه نقاشی. (فرهنگ فارسی معین) :
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گرچه نبود در نگارستان خط مشکین غریب.
حافظ.
، خانه به نقش و نگار آراسته شده و نقاشی کرده شده. (ناظم الاطباء). کاخ منقوش و مصور. (فرهنگ فارسی معین). خانه به نگارکرده. خانه منقش. خانه مزین به نقش ها. (یادداشت مؤلف) :
این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان.
خاقانی.
تا نگارستان نخوانی طارم ایام را
کز برون سو زرنگار است از درون سو خاکدان.
خاقانی.
در نگارستان صورت ترک حظ نفس کن
تا شوی در عالم تحقیق برخوردار دل.
سعدی.
جمله شیران و شکاران نگارستانت
فارغ از حمله و ایمن ز کمند و ز کمین.
سلمان ساوجی.
- نگارستان چین، نگار خانه چین. نگارستان چین را در داستانها موضعی در چین پنداشته اندپر از تصاویر طرفه و نقش و نگار بدیع، و همان است که به نام نگارخانه خوانده اند. در داستان ’دژ هوش ربا’نگارستان شهری پرنقش ونگار در سرحد چین معرفی شده است. این شهرت از آنجا پیدا شده که چینیان در انواع نقاشی و مخصوصاً مینیاتور از دیرباز مهارتی خاص داشته اند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
هست آن پر در نگارستان چین
اطلبوا العلم ولو بالصین ببین.
عطار
لغت نامه دهخدا
(پِ)
دختر یا زنیرا گویند که هنوز پستانهای او سخت باشد، یعنی آویزان و افتاده نباشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لغهً به معنی دارای پستان مانند انار. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). زنی که پستانش آویخته نشده باشد. (فرهنگ نظام) (آنندراج) (انجمن آرا). زن نوبر و سخت پستان. زنی که پستانش نو برآمده باشد و همچو انار سخت باشد. (شمس اللغات). کاعب. (دهار). دختر بکر را گویند که پستانهای او گرد و کوچک است. از (شعوری) :
بتی نارپستان به دست آورد
که بر نار بستان شکست آورد.
نظامی.
کرده بر هر طرف گل افشانی
سیم ساقی و نارپستانی.
نظامی.
وز آنسو آفتاب بت پرستان
نشسته گرد او ده نارپستان.
نظامی.
همه نارپستان به بالا چو تیر
ز پستان هریک شکرخواره شیر.
نظامی.
هر یک بسان لعبتان نازنین نارپستان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 25)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ نَ)
شهر ’جی’ اصفهان را که در دومیلی خاور یهودیه واقع بوده است بگفتۀ مقدسی المدینه می نامیدند که عربی شهرستانه است. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 220). قسمتی از اصفهان. (دمشقی). رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 356 و تاریخ جهانگشای جوینی و تاریخ مغول و شهرستان شود
شهرستان. شهری نزدیک نسا و انتهای ریگستان جنوبی خوارزم، وطن عبدالکریم شهرستانی مؤلف الملل و النحل. (تاریخ مفصل ایران عباس اقبال ص 30)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
منسوب به شارستان، جامه ای بوده که از آن دستار می کرده اند و احتمال میرود که شارۀ متداول هندوستان مخفف همین کلمه باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ نَ)
دهی است از دهستان درزاب بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در خاور راه شوسۀ قدیمی مشهد به قوچان. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 193 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رِ)
درختستان چنار. (ناظم الاطباء). باغستان چنار. چنارزار. جای کاشتن و روییدن چنار بسیار. مدلبه. (منتهی الارب) : و باید که زمینی مفرد جهت چنارستان معین کنند و شاخ آن درهم نشانند. (از فلاحتنامه). رجوع به چنار و چنارزار شود
لغت نامه دهخدا
(چِ رِ)
دهی جزء دهستان سربندپایین بخش سربند شهرستان اراک که در 42 هزارگزی جنوب باختری آستانه و 42 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 594 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه. محصولش غلات، بنشن، پنبه، انگور و قلمستان. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان با 144 تن سکنه. آب آن از رود خانه چرزه و محصول آن غلات، پنبه، ماش، گردو و انار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
باغ انار. (آنندراج). باغی که همه یا بیشتر آن درخت انار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ نَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان فردوس با 378 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، زیره و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر و در 24هزارگزی جنوب شرقی برازجان و در دامنۀ کوه گیسکان واقع است، هوائی معتدل ومالاریائی دارد و 106 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و بادام و انگور و خرما و مرکبات و سیب است. مردمش به زراعت و بافتن گلیم و قالی مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ص 232)
لغت نامه دهخدا
آنکه رها نتواند شد نجات نیافتنی مقابل رستنی. آنچه نتواند رویید نروییدنی مقابل رستنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارستان
تصویر مارستان
پارسی تازی گشته بیمارستان بیمارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارستان
تصویر شارستان
شهرستان، شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارستان
تصویر خارستان
گلستان، جای پرجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انارستان
تصویر انارستان
باغ و زمینی که در آن درختهای انارکشت شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دختر یا زنی که پستانهای او سخت و آویخته نبود: ... (هر یک بسان لعبتان نازنین نارپستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگارستان
تصویر نگارستان
محل نقش و نگار
فرهنگ لغت هوشیار
دانه انار ناردان: داغها چون شاخهای بسد یاقوت رنگ هر یکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار. (فرخی)، (استعاره) اشک خونین: شد از بادام عنابش روانه بهش نارنج گشت از ناردانه. (وحشی لغ) یا ناردانه دشتی. دانه انار صحرایی را گویند که حب القلقل نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارستان
تصویر نارستان
((ر))
انارستان، باغ انار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارپستان
تصویر نارپستان
((پ))
دختر یا زنی که پستان های او سخت و سفت باشد و آویخته نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگارستان
تصویر نگارستان
((~. ر))
جایی که دارای انواع نقش و نگار و نقاشی باشد، کارگاه نقاشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستانه
تصویر باستانه
عتیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
آتلیه، صورتخانه، نقاشخانه، نگارخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد