- نادی (دخترانه)
- ندا دهنده، ندا کننده
معنی نادی - جستجوی لغت در جدول جو
- نادی
- ندا کننده، باشگاه، انجمن
- نادی
- ندا کننده
- نادی
- ندا کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نادیه در فارسی رخداد (حادثه) (بدینگونه آمده در معین) سوی (بدینگونه آمده در لاروس) حادثه، جمع نادیات
بخلاف حق و دیانت: (وفات یزد جرد در سال هشتم بود از طغیان نادین ناحق عثمان
نادیده ناپدید
نادی، حادثه
پیام آور
همدیگر را خواندن
پختن شیرینی، شیرینی پزی، فروختن شیرینی، شیرینی فروشی، مغازه ای که در آن شیرینی، خشکبار، شکلات و مانند آن به فروش می رسد
غند سازی غندگر ی، شیرینی فروش
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
شیرینی پزی، دکان قناد، دکان شیرینی فروشی
((مُ دا))
فرهنگ فارسی معین
ندا داده شده، خوانده شده، خبری که با جار زدن اعلام می کنند، اسمی که پس از حرف ندا بیاید
تابع مذهب عنادیه
ندا کننده، جارچی
گیتایی
کرامت
معروف
خلوص
منفی
طبیعی
بهنجار
نیازموده