جدول جو
جدول جو

معنی نادری - جستجوی لغت در جدول جو

نادری
(دِ)
کمیابی. (ناظم الاطباء). نادر بودن. رجوع به نادر شود
لغت نامه دهخدا
نادری
(دِ)
از شاعران عثمانی است و در قرن دهم هجری میزیسته است. این مطلع او راست:
جهانک نعمتندن کند و آب و دانه مزیکدر
ایلک کاشانه سندن گوشۀ ویرانه مزیکدر.
(از قاموس الاعلام ج 6)
محمد چلبی بن عبدالغنی از شعرای قرن دهم عثمانی است. (از قاموس الاعلام ج 6)
لغت نامه دهخدا
نادری
(دِ)
منسوب به نادرشاه. (ناظم الاطباء) : جهانگشای نادری. سکۀ نادری. کوس نادری
لغت نامه دهخدا
نادری
در تازی نیامده کمیابی، وابسته به نادر شاه
تصویری از نادری
تصویر نادری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نادره
تصویر نادره
(دخترانه)
مؤنث نادر، آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناداری
تصویر ناداری
فقر، تهی دستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادره
تصویر نادره
شخص نابغه، کنایه از اتفاق عجیب، کنایه از سخن دلنشین، نادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپدری
تصویر ناپدری
شوهر مادر، پدراندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادری
تصویر پادری
کشیش، عالم روحانی مسیحی، مبلّغ مسیحی. پادریان در زمان های قدیم در ایران تبلیغات بسیار برای مسیحیت کرده اند و کتاب هایی هم در رد اسلام نوشته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادری
تصویر پادری
پارچه یا فرشی که در میان دربند اتاق بیندازند، سنگی که پای در بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناصری
تصویر ناصری
از عناوین حضرت عیسی (ع)
مربوط به دورۀ ناصرالدین شاه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دِ)
نسبت است به قنادر. (از لباب الانساب). رجوع به قنادر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ)
محمد بن علی بن یحیی اصفهانی، مکنی به ابوالحسین. از محدثان است. وی از محمد بن علی بن مخلدبن فرقد فرقدی روایت کند از او ابن مردویه روایت دارد. (از لباب الانساب). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
نظارت مراقبت، مباشرت کارگزاری، حق نظارتحق النظاره، در تازی نیامده کار گزاری سرپرستی، دریافتی کار گزاری دریافتی وینار گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصری
تصویر ناصری
ناصری در فارسی وابسته به ناصره، وابسته به ناصرالدین شاه غاجار
فرهنگ لغت هوشیار
فقربی چیزی تهی دستی: سیدمیران مرد بی نزاکت وبددلی میدانستش که باهمه نداری دماغش بالابود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدری
تصویر ناپدری
شوهرمادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادرا
تصویر نادرا
بندرت ندره اتفاقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناداری
تصویر ناداری
تهیدستی فقر، پریشان حالی بی نوایی
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ایست ازرده دولپه ییهای جدا گلبرگ که خاص مناطق گرم زمین است ودرجنوب ایران درنواحی ایرانشهر و عباسی و نیک شهر نیز کشت میشود ناترک بتشک نترک رماخ شت
فرهنگ لغت هوشیار
نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا)، الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: (این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. {ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور: (مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. {ه - بذله لطیفه: (یوم حمی رالله به نادره هاء خنده ناک و بازیهاء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. {و - لطیفه نکته: (سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد، {ز - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو)، جمع نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده توانایی چیرگی، هریک از پیروان عبد القادر گیلانی، جامه چسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندری
تصویر اندری
ریسمان زفت
فرهنگ لغت هوشیار
فرشی که پای در میاندازند، سنگی که پهلوی در میگذارند تا باد در را حرکت ندهد. کشیش و مبلغ مسیحی. در ایران چند پادری مشهورند که کتبی بر رد اسلام نوشته اند و علمای ایران نیز کتبی در رد ایشان تالیف کرده اند از آن جمله میرزا کریم خان و پسر او حاج محمد کریم خان رسایلی در رد پا دریان نوشته اند: (در این اوقات که پادریان عظام فر آنتونی و فر کلیستو و فرجو آن... بدینجا آمده بودند) (نامه شاه عباس کبیر به پاپ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصری
تصویر ناصری
((ص))
منسوب به «ناصره»، عیسی ناصری، مسیحی، نصرانی، جمع نصاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناپدری
تصویر ناپدری
((پِ دَ))
مردی جز پدر شخص، که با مادر او ازدواج کرده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادره
تصویر نادره
((د ر))
بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادری
تصویر پادری
((دَ))
فرشی که پای در می اندازند، سنگی که پای در می گذارند تا باد در را نبندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادری
تصویر پادری
((دُ))
کشیش و مبلغ مسیحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نداری
تصویر نداری
فقر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مادری
تصویر مادری
Maternal, Matronly, Motherly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
maternal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مادری
تصویر مادری
matczyny, macierzyński
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مادری
تصویر مادری
материнский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مادری
تصویر مادری
материнський
دیکشنری فارسی به اوکراینی