جدول جو
جدول جو

معنی نادرویدن - جستجوی لغت در جدول جو

نادرویدن
(کَ ثَ رَ)
مقابل درویدن. رجوع به درویدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انداویدن
تصویر انداویدن
انداییدن، اندودن، کاهگل کردن بام یا دیوار، گل مالی کردن، آلوده کردن، انداییدن، انداوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادرویش
تصویر نادرویش
آنکه درویش نباشد، کسی که درویش باشد اما خلاف اصول درویشی عمل کند، آنکه با رفیقان و دوستان خود برخلاف مرّوت و انصاف رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگرویدن
تصویر ناگرویدن
ایمان نیاوردن، پیروی نکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگرویده
تصویر ناگرویده
آنکه ایمان نیاورده، کافر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
مقابل روئیدن. رجوع به روئیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کاوش نکردن. نکاویدن. مقابل کاویدن. رجوع به کاویدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ)
مقابل غریویدن
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نیامرزیدن. ناآمرزیدن. نابخشودن. مقابل آمرزیدن، به معنی غفران و مغفرت و عفو و اغتفار و رحمت. رجوع به آمرزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کافر. منکر. (ناظم الاطباء). کسی که ایمان نیارد، یعنی کافر. (آنندراج). ناگرونده، نافرمان. سرکش، آنکه اعتماد نمی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل ورزیدن. رجوع به ورزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ندوشیدن. مقابل دوشیدن. رجوع به دوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
آن که درویش نباشد. (ناظم الاطباء) ، آن که زهد و درویشی را به خود نسبت دهد ولی قلباً درویش نباشد. زاهد دروغی. (ناظم الاطباء) :
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا ندانی که در این خرقه چه نادرویشم.
حافظ.
، نارفیق
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
دروده نشده. دروناکرده. نادرویده
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
چرا نکردن. چیزی نخوردن. لب از خوردن بستن. بر اثر فقر یا نقاهت غذا نخوردن:
گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ندمیدن. مقابل دمیدن. رجوع به دمیدن شود.
- نادمیدن خورشید، طلوع نکردن. طالع نشدن.
- نادمیدن گیاه، نرستن. نروئیدن. سر از خاک برنکردن
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
که دریدنی نیست. که نشاید آن را درید. که نتوان آن را درید
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ندرخشیدن. مقابل درخشیدن. رجوع به درخشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ دَ)
که قابل درویدن نیست. که ازدر درویدن نباشد
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
که درودنی نیست. که قابل درویدن نباشد. که نتوان دروید. مقابل درودنی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
درویده نشده. درو نشده. مقابل درویده. رجوع به درویده شود
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ)
پیروی نکردن. از پی نرفتن. (ناظم الاطباء) ، کفر. (ترجمان القرآن). بی دین شدن. نگراییدن. (ناظم الاطباء). کفر. کفران. (دهار) (از منتهی الارب) ، انکارکردن، اعتماد نکردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
ندرودن. نادرویدن. مقابل درودن
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ایمان نیاوردن. متابعت نکردن. مقابل گرویدن. رجوع به گرویدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
درودن. درویدن. دوباره درو کردن. دیگر بار درویدن کشته را:
کآرد دو سه تخم را به آغاز
چون کشته رسیدبدرود باز.
نظامی.
و رجوع به درویدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ رَ)
تاختن:
اندردوید و مملکت او بغارتید
با لشکری گران و سپاهی گزافه کار.
منوچهری.
و رجوع به دویدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
در تداول، نارفاقتی. بی صفائی. ناتلنگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگرویده
تصویر ناگرویده
نافرمان، سرکش، ناگرونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابرویده
تصویر نابرویده
کافر، جمع نابرویدگان: (و خدای (عزوجل) داناست بنابرویدگان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندارسیدن
تصویر ندارسیدن
نداآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروزدن
تصویر ناروزدن
ناجوانمردانه رفتارکردن باشد کردن حقه زدن بدوست و آشنا: (چون فهمید باو ناروزده اند بسیار عصبانی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
درویش و صوفی نبودن، ظاهرا درویش و صوفی بودن و برخلاف اصول درویش و، برخلاف مروت و انسانیت با دوستان و معاشران رفتار کردن، مقید و متکلف و اهل آداب و رسوم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداویدن
تصویر انداویدن
انداییدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه درویش وصوفی نباشد، آنکه ظاهرا درویش وصوفی است ولی برخلاف اصل درویشی عمل کند: اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا تا ندانی که درین خرقه چه نا درویشم، (حافظ)، کسی که برخلاف مروت و انسانیت با دوستان و معاشران رفتار کند نا رفیق، آدم مقید و متکلف و اهل اتیکت و آداب و رسوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادرویش
تصویر نادرویش
((دَ))
ناجوانمرد، نارفیق
فرهنگ فارسی معین