مطابق میل نبودن، سختی، دشواری، برای مثال با کمال ناگواری ها گوارا کرده است / محنت امروز را اندیشۀ فردای من (صائب - لغت نامه - ناگواری)، بدهضم بودن غذا
مطابق میل نبودن، سختی، دشواری، برای مِثال با کمال ناگواری ها گوارا کرده است / محنت امروز را اندیشۀ فردای من (صائب - لغت نامه - ناگواری)، بدهضم بودن غذا
بی میل و اراده. بی اختیار. بی خواست. (ناظم الاطباء). ناخواسته. (فرهنگ نظام). کنایه از کاری بود که نه بخواست و اختیار کسی به فعل آید. (انجمن آرا). بدون اراده. کراههً. اجباراً. به طور عدم میل و رغبت. (ناظم الاطباء). کرهاً. - خواه و ناخواه، طوعاً و کرهاً. - ناخواه کسی، برخلاف میل او. به خلاف خواست او. علی رغم او: آن چنان کز عطسه ای و خامیاز این دهان گردد به ناخواه تو باز. مولوی. که کسی ناخواه او و رغم او گردد اندر ملکت او حکم جو. مولوی. چون کسی ناخواه وی بر وی براند خاربن در باغ ملک او نشاند. مولوی
بی میل و اراده. بی اختیار. بی خواست. (ناظم الاطباء). ناخواسته. (فرهنگ نظام). کنایه از کاری بود که نه بخواست و اختیار کسی به فعل آید. (انجمن آرا). بدون اراده. کراههً. اجباراً. به طور عدم میل و رغبت. (ناظم الاطباء). کرهاً. - خواه و ناخواه، طوعاً و کرهاً. - ناخواه کسی، برخلاف میل او. به خلاف خواست او. علی رغم او: آن چنان کز عطسه ای و خامیاز این دهان گردد به ناخواه تو باز. مولوی. که کسی ناخواه او و رغم او گردد اندر ملکت او حکم جو. مولوی. چون کسی ناخواه وی بر وی براند خاربن در باغ ملک او نشاند. مولوی
ناخوش. نادلپسند. غیرمطلوب. (ناظم الاطباء) ، ناخواه. بی میل. که خواستار نیست: هر چند دل سلطان ناخواهان است اریارق را و غازی را خواهان. (تاریخ بیهقی ص 320)
ناخوش. نادلپسند. غیرمطلوب. (ناظم الاطباء) ، ناخواه. بی میل. که خواستار نیست: هر چند دل سلطان ناخواهان است اریارق را و غازی را خواهان. (تاریخ بیهقی ص 320)