جدول جو
جدول جو

معنی ناجنبان - جستجوی لغت در جدول جو

ناجنبان
(دِ/ دَ)
ساکن. غیر متحرک. بی حرکت. (ناظم الاطباء). که جنبان و متحرک نیست. اجنبان
لغت نامه دهخدا
ناجنبان
آنکه جنبان نیست غیر متحرک ساکن مقابل جنبان
تصویری از ناجنبان
تصویر ناجنبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرجنبان
تصویر سرجنبان
بزرگ تر صنف یا طایفه، سردسته، مرد متنفذ، معروف و مشهور، سرزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهنبان
تصویر نهنبان
نهنبن، سرپوش دیگ، کوزه، تنور و مانند آن، سر کوزه، سر دیگ، سر تنور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوبان
تصویر ناوبان
افسر نیروی دریایی، نظیر ستوان در نیروی زمینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناندان
تصویر ناندان
جای نان، ظرف نان، کنایه از محل رزق وروزی
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان تازه کند و خضرلو در 97000 گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
رجوع به نایبان شود
لغت نامه دهخدا
باجگیر، باج گیرنده که عبارت از صاحب باج است، کالرصد الذی علی طریق القافله، بمانند باجبان که بسر راه باشد، (فتوح البلدان ص 411 س 11) : مرصاد و مرصد جای رصد باشد که باجبان بایستد، (فتوح البلدان ص 257 س 13)، باج گیرنده که عبارت از صاحب باج است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
آجنقان. قریه ای است از قرای سرخس که به زبان محلی اجنگان و آجنگان گویند. (مراصد الأطلاع)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
بددل یافتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
دو قبیله است: بنوعبس و ذبیان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
سختی و صلابتی که در پوست پدید آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نگهبان غار، چرا که نای به معنی غار آمده است، (آنندراج)، نوازندۀ نای، کبوتر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
جمع فارسی حاجب.
این کلمه در تاریخ بیهقی بسیار آمده است: ’خواجه و حاجبان سوی بلخ برفتند تا بحضرت خلافت برسیدند ببغداد... حاجبان او را به پیش تخت بردند وبنشاندند و باز پس آمدند... حاجبان برفتند و بمیان سرای بغازی رسیدند و چند تن پیش از حاجبان رسیده بودند و این مژده داده... بامدادان در صفۀ بزرگ بار داد و حاجبان برسم میرفتند پیش... و آنچه میانه بود سپاه سالار غازی و حاجبان را بخشید... غلامان را بوثاق آوردند... و سلطان ایشان را پیش خواست و هر چه خیاره تر بود به وثاق فرستاد و آنچه نبایست بحاجبان و سرائیان بخشید... پس امیر سعید و امیر مودود بنشستند و بنوبت حاجبان و ندیمان با ایشان بخوان... بار بگسست خواجۀ بزرگ را باز گرفت با عارض و بونصر مشکان و حاجبان بلکاتکین و بکتغدی... و دیگر روز که بارداد با دستار سپید و قبای سپید بود و همه اولیا وحشم و حاجبان با سپید آمدند... علامت سلطان و مرتبه داران و حاجبان در پیش... حاجبان نیز باز گشتند قاید بانگ بر او زد و دست بقراچولی کرد حاجبان و غلامان در وی آویختند... خواجه علی و حاجبان سوی بلخ فرستاد... حاجبان و مرتبه داران پیش ایشان...’. ’بشربن مهدی و بزمش که حاجبان وی بودند پیش پسر بگذاشت...’ (ترجمه تاریخ یمینی).
شد بجای حاجبان در پیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
نابونده، ناموجود، معدوم: اعدام، نایابان گردانیدن چیزی، (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ جُمْ)
نام دو منارۀ بلند به محلۀ کارلادان بر سر راه نجف آباد به اصفهان که چون یکی را به حرکت آرند دیگری نیز به جنبش آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اصفهان شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
موضعی است از نواحی شاه جهان. متوجه دفع مخالفان گشته (خاقان منصور) باشصت نفر از بهادران به برجی که به طرف کاجنکان است برآمد و مردمی را که در آن طرف فصیل بودند بزخم پیکان دیده منهزم ساخت. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 117)
لغت نامه دهخدا
(نَ مُ دَ / دِ)
که سر تکان دهد. که سر خویش بجنباند. رجوع به سر جنباندن شود، در تداول عامه، رئیس. بزرگ. زعیم. متنفذ. صاحب نفوذ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ملاح، کشتی بان:
بدان ناوبان گفت فیروزشاه
که کشتی برافکن هم اکنون به راه،
فردوسی،
، ستوان نیروی دریائی، (لغات فرهنگستان)، یکی از درجات نیروی دریائی مطابق ستوان در ارتش
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
نپوشیده. نانهفته. آشکار. (ناظم الاطباء). بارز. ظاهر. غیرمستتر. هویدا. پدید. پدیدار. که نهفته و پنهان و مستور نیست:
پرستنده با ماه چهره بگفت
که هرگز نماند سخن در نهفت
مگر آنکه باشد میان دو تن
سه تن نانهان است و چار انجمن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ خوا / خا)
مرکب از ’ا’، علامت نفی + جنبان بمعنی متحرک، و کلمه را بمعنی ساکن و بیحرکت گرفته اند و آن برساختۀ مؤلف دساتیر است. رجوع به برهان قاطع و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
نی انبان را گویند و آن سازی است مشهور و معروف که نای انبان هم خوانندش. (برهان قاطع). سازی است معروف که نی انبان نیز گویند:
آنها که مقیم حضرت جانانند
یادش نکنند و بر لسان کم رانند
آنانکه مثال نای ناانبانند
دورند از او ازآن به بانگش خوانند.
باباافضل.
رجوع به نای انبان شود
لغت نامه دهخدا
(نُ هُمْ / نَ هُمْ / نِ هَمْ)
سرپوش دیگ و طبق و تنور و امثال آن. نهنبن. (جهانگیری) (برهان قاطع) (رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نیز رجوع به نهنبن شود:
لطیف ار شد ز سوزش قطرۀ آبت به دیگ گل
کنی بازش کثیف ار بنهی از طینت نهنبانش.
امیرخسرو (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوبان
تصویر ناوبان
کشتی بان ملاح، ستوان نیروی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهنبان
تصویر نهنبان
سر پوش دیگ و مانند آن: (لطیف ارشد ز سوزش قطره آبت به دیگ گل کنی بازش کثیف از بنهی از طینت نهنبانش) (امیر خسرو رشیدی)، طبق تنور و مانند آن سر تنور، سر کوزه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نهان نیست ظشکارظاهر مقابل نهان: پرستنده باماه چهره بگفت که هرگزنماندسخن درنهفت مگرآنکه باشدمیان دوتن سه تن نانهانست وچارانجمن. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنقان
تصویر اجنقان
اجنگان تازی شده روستائی است در سرخس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایابان
تصویر نایابان
ناموجودمعدوم: اعدام نایابان گردانیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست نی انبان: آنان که مثال نای ناانبانند دورندازاوازآن ببانگش خوانند. (باباافضل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهنبان
تصویر نهنبان
((نَ یا نُ هُ))
سرپوش که روی دیگ، کوزه و مانند آن بگذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوبان
تصویر ناوبان
کشتی بان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرجنبان
تصویر سرجنبان
((~. جُ))
بزرگتر صنف یا طایفه، سردسته
فرهنگ فارسی معین
صفت بانی، رئیس، رکن، رهبر، سرخیل، سردسته، سرسلسله، سرکرده، سلسله جنبان، قاید، مهتر قوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جاشو، کشتیبان، ملاح، ملوان، ناخدا، ناوخدا، ناوران
فرهنگ واژه مترادف متضاد