جدول جو
جدول جو

معنی نابیوسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

نابیوسیدن
(کَ)
مقابل بیوسیدن. رجوع به بیوسیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابیوسان
تصویر نابیوسان
ناگاه، ناگهان، برای مثال برآمد یکی نابیوسان نبرد / که دریا همه خون شد و دشت گرد (اسدی - ۱۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع داشتن، برای مثال نکند میل بی هنر به هنر / که بیوسد ز زهر طعم شکر؟ (عنصری - ۳۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
پدید آمدن، موجود گردیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
مقابل بیوسیدنی. که قابل بیوسیدن نیست. که بیوسیدن را نشاید. رجوع به بیوسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فجاءه. ناگهانی:
افسوس که عمر نابیوسی بگذشت
وین عمر چو جان عزیز ازسی بگذشت.
؟ (جهانگشای جوینی ج 1 ص 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ شُ دَ)
مرکّب از: بیوس + یدن مصدری، امید داشتن. (برهان) (ناظم الاطباء)، انتظار بردن. انتظار. چشم داشتن. چشمداشت. توقع. ترصد. امید داشتن. أمل. تأمیل. (یادداشت مؤلف)، تأمیل. (مجمل اللغه) :
که بیوسد ز زهر طعم شکر
نکند میل بی هنر به هنر.
عنصری.
چه آن کز وی بیوسد مهربانی
چه آن کز کور جویددیده بانی.
(ویس و رامین)،
چو تو مهر برادر راندانی
من از تو چون بیوسم مهربانی.
(ویس و رامین)،
ای دل ز فلک چرا بیوسی آزرم
هم با دم سرد ساز و با گریۀ گرم.
انوری.
خدای تعالی ایمن کند ویرا از آنچه می ترسد و بدهد آنچه می بیوسند. (کیمیای سعادت)، چون اعتماد بر فضل خدای تعالی است. داند که از جائی که نبیوسد رساند. و اگر نرساند از آن بود که خیرت وی در آن بود. (کیمیای سعادت) ، امیدوار گردیدن. امید بستن، طمع کردن. (برهان) (ناظم الاطباء)، طمع داشتن. طمع بردن. (یادداشت مؤلف) ، چاپلوس بودن. (برهان) (ناظم الاطباء)، و رجوع به بیوس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ناگاه. غافل. (برهان قاطع). غفلهً. فجاءه. غیرمنتظر. غیر متوقع. غیرمترقب. غیرمترقبه. غیرمترصد. فجائی. مفاجا. نااندیشیده. بدون مقدمه: رای زدند و گفتند که نااندیشیده و نابیوسان چنین حالی بیفتاد و این بخود ستدن محال باشد. (تاریخ بیهقی ص 497). و این مرگ نابیوسان هم یکی از اتفاق بد بود که دیگر کس نیارست گفت اورا که از آب گذشتن علاج نیست. (تاریخ بیهقی ص 577).
برآمد یکی نابیوسان نبرد
که دریا همه خون شد و دشت گرد.
(گرشاسب نامه).
و این (یعنی من حیث لایحتسب بودن رزق) وصفی است روزی را بغایت طیب و راحت که نابیوسان باشد مهناتر بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی). و مردن مفاجا بسبب اندوه و بیم نابیوسان کمتر از آن باشد که از شادی نابیوسان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نابیوسان مفرّج همّی و مفرّح غمی از در دولت خانه جان من درآمد. (سنائی، مقدمۀ حدیقه). محنتی نابیوسان سر برزند. (مرزبان نامه)، ناامید.بی توقع. (آنندراج) (انجمن آرا). بی طمع و توقع. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(غُ چَ / چِ خوا / خا دَ)
روگردان شدن و بی دماغ گشتن. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). بیزار شدن و متنفر گشتن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (غیاث اللغات) :
یحیی گل بوسه ز آن دهان تا چیدم
در باغ جهان غنچۀ بدبو دیدم
با آن همه آرزو، لب لعلش را
یک مرتبه بوسیدم و وابوسیدم.
یحیی شیرازی (آنندراج و فرهنگ نظام).
، دست از کاری کشیدن و ترک عزم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ لَ تَ)
پدید آمدن و ظاهر شدن و موجود گردیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). پدید آمدن وموجود گردیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). موجود گردیدن. تولد. (فرهنگ فارسی معین) : و چیزها بنانبوسید (بنه انبوسید) مگر ازبهر آنک او را قوتی سخت بکار بایست در وقت پدید آمدن آنچ فضل اندروست. (کشف المحجوب ابویعقوب سگزی ص 62 س 6، از یادداشت مؤلف).
بودنت در خاک باشد عاقبت
هم چنان از خاک انبوسیدنت.
(از آنندراج) (از انجمن آرا).
، سختی وارد آوردن زمانه بر مردم. (ناظم الاطباء). بلا و سختی آوردن بر کسی زمانه. (آنندراج). انباق علیم الدهر بالبائقه. (منتهی الارب)، هجوم روزگار با داهیه همانطوری که صوت از بوق خارج میشود. (از اقرب الموارد)، درآمدن کسی بر قومی بدون اذن ایشان. (از منتهی الارب) (ازآنندراج). درآمدن کسی بر کسی بدون اذن. (ناظم الاطباء)، ستم کردن بر کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) : انباق به، ستم کرد بروی. (از منتهی الارب). و رجوع به بوق و انباق شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نشنیدن. مقابل نیوشیدن، نشنودن. نپذیرفتن. قبول ناکردن
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تِ)
غیرمنتظر. غیرمترقبه. انتظار نداشته: سلطان طغرل پادشاهی بود در آشیان دولت زاده و در خاندان اقبال نشو و نما یافته ملکی نابیوسیده بدو رسیده و کسوت ناکوشیده پوشیده. (راحهالصدور). هرآینه هر کار که عواقب آن در اوایل نااندیشیده ماند فتنه هائی که در ابتدا پیدا نیاید نابیوسیده توقع باید کرد. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 99)
لغت نامه دهخدا
(فِ مَ دَ)
نبشتن. نوشتن. نویسیدن: پس این دو نام بر کرانه های او نبیس. (التفهیم). پس پیغامبر علیه السلام علی را گفت بنبیس که این هر دو نام بزرگ خدای عزوجل است. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نابیوسان
تصویر نابیوسان
ناگاه غفله فجاه: (واگراین عزم بنفاذرسانی... تواندبود که هم از آن نظرگاه اومید. . نابیوسان سربرزند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
پدیده آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع
فرهنگ لغت هوشیار
ناگاه ناگهان غفله: افسوس که عمر نابیوسی بگذشت وین عمر چوجان عزیزاز سی بگذشت... (جهانگشای جوینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیسیدن
تصویر نبیسیدن
نوشتن، نبشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابیوسیده
تصویر نابیوسیده
ناگهان غیرمنتظر غیرمترقب مقابل بیوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابیوسان
تصویر نابیوسان
ناگاه، ناگهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وابوسیدن
تصویر وابوسیدن
((دَ))
بازبوسیدن، خاتمه دادن به کشتی، روگردان شدن، متنفر گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوسیدن
تصویر انبوسیدن
((اَ دَ))
بوجود آمدن، تولد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
((بَ دَ))
انتظار داشتن، چشم داشتن، طمع داشتن
فرهنگ فارسی معین
بغتتاً، غفلتاً، غیرمترقبه، غیرمترقب، غیرمنتظره، ناگاه، ناگهانی
متضاد: بیوسیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد