جدول جو
جدول جو

معنی نابشسته - جستجوی لغت در جدول جو

نابشسته
(فَ مِ دَ / دِ)
ناشسته. (ناظم الاطباء). نشسته. که شسته و تمیز نشده باشد. مقابل شسته و بشسته
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبسته
تصویر انبسته
غلیظ و بسته شده، به هم بسته، چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون و امثال آن ها، برای مثال خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ / زان که خونابه نماندستم در چشم نبیز (شاکر بخاری - شاعران بی دیوان - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ تَ / تِ)
چیز سرد، بر منبر شدن خطیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بر بالای منبر رفتن خطیب و واعظ، تورم زخم و بلند شدن جای آن. (از اقرب الموارد) ، بازماندن از کار: انتبر عن الامر، بازماند از آن. (منتهی الأرب، ذیل ’ت ب ر’ از باب انفعال)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
ننشستن. جلوس ناکردن. آرام نگرفتن. مقابل نشستن. رجوع به نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نانوشته. نوشته نشده. غیرمکتوب، شفاهی. مقابل کتبی، مقابل نبشته. رجوع به نبشته شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
متواتر. متوالی. پیاپی. قطعناشده. غیرمنقطع:
بر تو دوام نعمت حق ناگسسته باد
وز من دوام نعمت تو باد ناگسل.
سوزنی.
مقابل گسسته. رجوع به گسسته شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
کاسته نشده. کم نشده. (ناظم الاطباء). مقابل کاسته. رجوع به کاسته شود.
- ماه ناکاسته، بدر. ماه تمام. (ناظم الاطباء) :
یکی نامه درخواست آراسته
فروزان تر از ماه ناکاسته.
فردوسی.
به شب ماه ناکاسته چون بود؟
چنان بود اگر مه به افزون بود.
فردوسی.
مجلس خلوت نگر آراسته
روشن و خوش چون مه ناکاسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لُمْ دَ / دِ)
نشکسته. شکسته ناشده. درست. سالم. مقابل شکسته. رجوع به شکسته شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ دَ / دِ)
نبافته. که بافته نشده است. مقابل بافته
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ناشایسته. نامناسب. (آنندراج). نالایق. نارواء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ تَ / تِ)
که برشته نشده باشد. که بو داده نشده باشد. مقابل برشته
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
فطیر. (صراح). ورنیامده (خمیر) : خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته. (سندبادنامه ص 140)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ)
شوم. بدقدم. نافرخنده. مشئوم. نحس. نامبارک. نامیمون. منحوس. که خجسته و فرخنده نیست: جغد را نفرین کرد و برین واسطه مردمان عجم او را شوم دانند بانگ ناخجسته واﷲ که او را هیچ گناه نباشد. (قصص الانبیاء ص 33).
از پیل و بوم شوم تر و ناخجسته تر
دیدار روی اوست به سیصدهزار بار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
ننشسته. ایستاده. قائم. برپا. مقابل نشسته، آرام ناگرفته:
در هر سر موی زلف شستت
صد ف تنه نانشسته داری.
نظامی.
آن قلزم نانشسته از موج
وآن ماه جدافتاده از اوج.
نظامی.
مجنون غریب دل شکسته
دریای ز جوش نانشسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ تَ / تِ)
آنچه ناتمام و نادرست باشد و مرکب غیرتمام الترکیب را نیز گویند و آن کائنات جو است مثل باد و باران و امثال آنها. کذا فی الدساتیر. (آنندراج) (انجمن آرا). ناقص. ناتمام. ناکامل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
که بیخته نشده باشد. مقابل بیخته. رجوع به بیخته شود، آرد نابیخته: آرد جو را نابیخته طعام ساختند و خوردند. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته. رجوع به شسته شود:
روی ناشسته خوشتری بنشین
کآتشی روی تو در آب انداخت.
عطار.
روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی سرمه سیاهش نگرید.
؟
- طفل ناشسته، کودک تازه زائیده شده که هنوز آن را نشسته باشند. (ناظم الاطباء).
، ناتمیز. تطهیرنشده. غیرمطهر. آلوده. مقابل شسته، به معنی تمیز و پاک
لغت نامه دهخدا
(غُرْ ری دَ / دِ)
نبسته، زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) :
تن پیلتن را چنان خسته دید
همه خستگیهاش نابسته دید.
فردوسی.
، آزاد. نامقید. آنکه گرفتار نشده است. مقابل بسته به معنی اسیر و گرفتار:
وزان زاری و نالۀ خستگان
ببند اندرآیند نابستگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناخجسته
تصویر ناخجسته
نحس، شوم، نامبارک، منحوس
فرهنگ لغت هوشیار
قطع ناشده متوالی پیاپی: برتو دوام نعمت حق ناگسسته باد، وزمن دوام نعمت توبادناگسل. (سوزنی) مقابل گسسته
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیر و خون و غیره غلیظ و بسته شده انبسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابسته
تصویر پابسته
آنکه پای وی در قید باشد، محبوس دربند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابایسته
تصویر نابایسته
غیرضروری، نالایق، حرام، مکروه. ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
نبسته، بسته نشده، زخمی که بسته نشده و مرهم برآن ننهاده اند، تن پیلتن راچنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. (شا)، آزاد، نامقید، مقابل گرفتار، اسیر، جمع نابستگان، وزان زاری و ناله خستگان ببند اندر آیند نابستگان. (شا) مقابل بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخاسته
تصویر ناخاسته
آنکه ازجای بلندنشده، ورنیامده (خمیر) : (خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابرشته
تصویر نابرشته
آنچه که برشته نشده مقابل برشته
فرهنگ لغت هوشیار
غیرلازم ناضرور: آری چه بارکشدحبلی گسسته ک وچه بکارآیدکوششی ازبنده نبایسته ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخجسته
تصویر ناخجسته
نا میمون، نامیمون، نامبارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابسته
تصویر نابسته
نامربوط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وابسته
تصویر وابسته
مربوطه، آتاشه، متعلق، مربوط، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابایسته
تصویر نابایسته
حرام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پابسته
تصویر پابسته
مقید
فرهنگ واژه فارسی سره
آلوده، چرک، کثیف، نجس
متضاد: شسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدیمن، شوم، ناهمایون، نحس
متضاد: خجسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیوسته، متصل، ناگسیخته، وصل، پیاپی، متوالی، مداوم
متضاد: گسسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد