جدول جو
جدول جو

معنی نابسزا - جستجوی لغت در جدول جو

نابسزا
(بِ سَ)
نه بسزا. که سزاوار نیست. نه اندرخور. ناروا. ناسزا. ناسزاوار. مقابل بسزا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناسزا
تصویر ناسزا
دشنام، حرف زشت، آنچه سزاوار و شایسته نباشد، ناسزاوار، نالایق، فرومایه، برای مثال ناسزایی را چو بینی بخت یار / عاقلان تسلیم کردند اختیار (سعدی - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابایا
تصویر نابایا
غیر ضروری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابسود
تصویر نابسود
ناسفته، دست نخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابنوا
تصویر نابنوا
ضایع و تباه شده، بینوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابینا
تصویر نابینا
کسی که چشمش نمی بیند، کور، ویژگی چشمی که توانایی دیدن ندارد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
ناسزاوار. نالایق. فرومایه، که سزاوار و لایق نباشد. (ناظم الاطباء). ناقابل. نابرازنده. که برازنده و درخور نباشد. نااهل. ناشایسته. غیرمستحق. نالایق: تا اگر همه ولایتها بشود این یکی به دست شما بماندو به دست غربا و ناسزاآن نیوفتد. (تاریخ سیستان).
ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود
به سزاوار کن آیفت که جاهت دارد.
دقیقی.
گشاید در گنج بر ناسزا
نه زآن مزد یابد نه هرگز جزا.
فردوسی.
بزرگی که بختش پراکنده گشت
به پیش یکی ناسزا بنده گشت.
فردوسی.
منم بنده ای شاه را ناسزا
چنین بر تن خویش ناپارسا.
فردوسی.
سر ناسزایان برافراشتن
وز ایشان امید بهی داشتن.
فردوسی.
مگردان از آزادگان فرهی
مده ناسزا را بر ایشان مهی.
اسدی.
گر هیچ ناسزا را خدمت کنم بدانک
هستم سزای هرچه در آفاق ناسزا.
مسعودسعد.
تا چون نامه نویسد و اسرار صورت کند مهر بدو برنهد تا چشم خائنان و ناسزاآن از وی دور بود. (نوروزنامه).
زناسزایان تخت نیا گرفت بتیغ
نبیره را چه به از مسند نیا دیدن.
سوزنی.
حسن یوسف را حسد بردند مشتی ناسپاس
قول احمد را خطا گفتند جمعی ناسزا.
خاقانی.
هیچ نکرده گناه تا کی باشم بکوی
خستۀهر ناحفاظ بستۀ هر ناسزا.
خاقانی.
به ناسزا چه برم بعد ازین مدایح خویش
سزای مدح توئی و تراست مدح سزا.
انوری.
صبر بر قسمت خدا کردن
به که حاجت به ناسزا بردن.
سعدی.
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است.
حافظ.
، ناشایسته. ناسزاوار. نامناسب. (ناظم الاطباء). بد. کاربد. ناصواب. نابایست. ناشایست. ناروا. خطا:
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار.
فردوسی.
ز کاری که کردی بیابی جزا
چنان چون بود درخور ناسزا.
فردوسی.
تا زنداه ی زی گمرهی سازنده ای با ناسزا.
ناصرخسرو.
همواره از تو لطف خداوندی آمده ست
وز ما چنانکه درخور ما، فعل ناسزا.
سعدی.
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزائی رفت رفت.
حافظ.
، بد. ناخوشایند. نامطبوع:
یکی ناسزا آگهی یافتم
بدان آگهی تیز بشتافتم.
فردوسی.
، ناسزاوار. نه درخور. نه به استحقاق:
هر کجا تاریکی آمد ناسزا
از فروغ ما شود شمس الضحی.
مولوی.
، بدون استحقاق. نابجا. برخلاف واقع. به خلاف حقیقت:
ستاینده ای کو زبهر هوا
ستاید کسی را همی ناسزا.
فردوسی.
، که همال و کفو نیست. که درخورد و قرین و همتا نیست. نادربرابر.نادرخور:
مرا خواستی (بجنگ) کس نبودی روا
که پیشت فرستادمی ناسزا.
فردوسی.
، نانجیب. (یادداشت مؤلف). فرومایه. ناکس:
به تیزیش یک تازیانه بزد
بدانسان که از ناسزایان سزد.
فردوسی.
ترا ناسزا خواند و سرسبک
ورا شاه بی رای و مغزش تنک.
فردوسی.
بدو گفت خسرو که آری رواست
همه بیمم از مردم ناسزاست.
فردوسی.
ناسزائی را که بینی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار.
سعدی.
بود صحبت ناسزا فی المثل
چومستی که افعی نهد در بغل.
نزاری قهستانی.
، ننگین. بد. (یادداشت مؤلف). ناسزاوار:
چو بنهاد بر نامه بر مهر شاه
بفرمود تا دوکدانی سیاه
بیارند با دوک و پنبه دروی
نهاده بسی ناسزا رنگ و بوی.
فردوسی.
فرستاده ای بی منش برگزید
که آن خلعت ناسزارا سزید.
فردوسی.
نبایست آن خلعت ناسزا
فرستاد نزدیک آن پرجفا.
فردوسی.
، دشنام. زشت. فحش. سقط: روز آدینه قائد بسلام خوارزمشاه آمد مست بود و ناسزاها گفت. (تاریخ بیهقی ص 337).
گر هیچ ناسزا را خدمت کنم بدانک
هستم سزای هرچه در آفاق ناسزا.
مسعودسعد.
بر زبان آنکه فحش و ناسزا باشد روان
گر هزارش فحش گوئی نبود او را زان زیان.
؟
- سخن ناسزا،دشنام. ناشایسته: سخنان ناسزا گفتند. (گلستان).
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید.
حافظ.
، بیهوده. ناصواب. نادرست. باطل. ناشایست:
چنین بد از اندیشۀ شاه نیست
جز از ناسزا گفت بدخواه نیست.
فردوسی.
، گستاخ. نادان. ابله. بی ادب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نالایق ناسزاوارغیرمستحق، نانجیب فرومایه، جمع ناسزایان ناسزاآن (قد) مقابل سزاسزاوار، کاربد ناصواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسزا
تصویر ناسزا
فرومایه، نابرازنده، نا اهل، دشنام، حرف زشت
فرهنگ لغت هوشیار
نبسته، بسته نشده، زخمی که بسته نشده و مرهم برآن ننهاده اند، تن پیلتن راچنان خسته دید همه خستگیهاش نابسته دید. (شا)، آزاد، نامقید، مقابل گرفتار، اسیر، جمع نابستگان، وزان زاری و ناله خستگان ببند اندر آیند نابستگان. (شا) مقابل بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابینا
تصویر نابینا
اعمی، کور، مقابل بینا
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بویانیست ظنچه بوی ندارد، آنکه فاقدحس شامه است ویا حس شامه او ضعیف است مقابل بویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابنوا
تصویر نابنوا
ضایع شده، بینوا
فرهنگ لغت هوشیار
دست نخورده: اسیران وآن خواسته هرچه بود همیداشت اندرهری نابسود. (شا)، استعمال ناشده نو: (به هیشوی داد آن دگر هر چه بود زدینار و زجامه نابسود. (شا)، سوده نشده نتراشیده: دگر ایزدی هر چه بایست بود یکی سرخ یاقوت بد نابسود. (شا) مقابل بسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابنوا
تصویر نابنوا
((بِ نَ))
آن چه که ضایع شده و به کار نیاید، تباه، بی نوا، تهیدست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابینا
تصویر نابینا
کور، مقابل بینا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسزا
تصویر ناسزا
((س))
ناشایست، نالایق، دشنام، حرف زشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابسته
تصویر نابسته
نامربوط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناسزا
تصویر ناسزا
توهین، فحش، هتک، ناحق
فرهنگ واژه فارسی سره
بددهانی، دشنام، سب، سقط، شتم، شنیع، فحش، لعن، ناشایست، هتک، بد، ناروا، ناصواب، نافرزام، نکوهیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
Inharmonious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
disharmonieux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
불협화음의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
অসঙ্গত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
असंगत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
disarmonico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
дисгармонійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
disharmonisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
disharmonisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
дисгармоничный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
dysharmoniczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
desarmónico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
desarmônico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناسبتا
تصویر ناسبتا
isiyo ya mfanano
دیکشنری فارسی به سواحیلی