جدول جو
جدول جو

معنی نابرید - جستجوی لغت در جدول جو

نابرید
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
تصویری از نابرید
تصویر نابرید
فرهنگ فارسی عمید
نابرید
(غَ دَ / دِ)
ختنه ناکرده. غیرمختون. (ناظم الاطباء). کسی که ختنه اش نکرده باشند و این در مقام تحقیر و تهوین گویند. (آنندراج) :
کنون قطع به حرف آن نابرید
که در آخرقصه خواهی شنید.
حاجی محمدخان قدسی (از آنندراج).
، پارچه ای که به اندازۀ لباس گرفته و هنوز نبریده باشند. (ناظم الاطباء). نبریده. بریده نشده:
به گنجی که بد جامۀ نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید.
فردوسی.
(کیخسرو) یکی تختۀ جامۀ نابرید
دو آرام دل کودک نارسید.
فردوسی.
چه جامۀ بریده چه از نابرید
که کس در جهان بیشتر ز آن ندید.
فردوسی.
خلعتی سخت بزرگ فاخر راست کرده بودند... از کوس و علامتهای فراخ ومنجوق و غلامان و بدرهای درم و جامه های نابرید. (تاریخ بیهقی ص 156). و بسیار جامۀ نابرید و هر چیزی از جهت خویش فرستاد... لوا و جامۀ دوخته... و جامه های نابرید از هر دستی. (تاریخ بیهقی ص 501). بی اندازه مال از زرینه و سیمینه و جامه های نابرید. (تاریخ بیهقی ص 154)
لغت نامه دهخدا
نابرید
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابسود
تصویر نابسود
ناسفته، دست نخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناامید
تصویر ناامید
کسی که امید به نتیجۀ کاری یا حصول چیزی ندارد، درمانده، مایوس، بیچاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابخرد
تصویر نابخرد
جاهل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کم عقل، گول، غمر، کانا، لاده، خام ریش، ریش کاو، بی عقل، فغاک، انوک، سبک رای، خل، تپنکوز، گردنگل، بدخرد، شیشه گردن، خرطبع، چل، تاریک مغز، دبنگ، دنگل، دنگ، کاغه، کهسله، کردنگ، غتفره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبرود
تصویر انبرود
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، مرود، امبرود، مل، کمّثری، لکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامراد
تصویر نامراد
کسی که به مراد و مقصود خود نرسیده، ناکام، محروم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
نیستی، عدم، نابودی، در تصوف فنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناچرید
تصویر ناچرید
انسان یا حیوان که چیزی نخورده
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
مقابل بدید. (شعوری). غایب. (منتهی الارب). ناپیدا. که دیده نشود. نامرئی. ناپدید. پنهان. و رجوع به ناپدید شود:
بحر عشق یار بی پایان و ساحل نابدید
در مطلب بی شمار و قعر دریا نابدید.
ابوالمعانی (از شعوری).
کاروان گر نابدید از چشم ماست
نک دلیل راه آهنگ دراست.
صهبای سیرجانی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
نچریده. ناچریده. چیزی نخورده. لب از غذا بسته. لب به آشامیدنی و خوردنی نزده:
غریبان که بر شهر ما بگذرید
چماننده پای و لبان ناچرید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
پارچه به اندازۀ لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی ص 44).
بسی چینی نورد نابریده
بجز مشک از هوا گردی ندیده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از انبرود
تصویر انبرود
گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنابری
تصویر قنابری
آسودی تازی گشته غملول برغست (گویش خراسانی) از گیاهان، خارشتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابرویده
تصویر نابرویده
کافر، جمع نابرویدگان: (و خدای (عزوجل) داناست بنابرویدگان)
فرهنگ لغت هوشیار
دست نخورده: اسیران وآن خواسته هرچه بود همیداشت اندرهری نابسود. (شا)، استعمال ناشده نو: (به هیشوی داد آن دگر هر چه بود زدینار و زجامه نابسود. (شا)، سوده نشده نتراشیده: دگر ایزدی هر چه بایست بود یکی سرخ یاقوت بد نابسود. (شا) مقابل بسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابلدی
تصویر نابلدی
راه نشناختن، عدم مهارت ناشیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
نیستی عدم فنا
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بویانیست ظنچه بوی ندارد، آنکه فاقدحس شامه است ویا حس شامه او ضعیف است مقابل بویا
فرهنگ لغت هوشیار
نرسیده (میوه) نارس، نابالغ (کودک) اندک سال: کس اندر جهان کودکی نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده بی نطق و بیان را (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناامید
تصویر ناامید
مایوس، نومید، خائب
فرهنگ لغت هوشیار
کارخانه، کار نکرده ساخت، بافت در بافندگی، استخوان بندی در ساختمان، کار گاه کار خانه، در آمد کلیسا کارخانه. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
صابرون، جمع صابر، : شکیبایان جمع صابر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
باقی پاینده، باقی مانده، گذشته درگذشته، کوکبی که از تربیع تجاوز کرده و به تثلیث نرسیده باشد یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده است، جمع غابرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابرین
تصویر عابرین
جمع عابر، رهگذ ران عابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابریده
تصویر نابریده
نبریده: (و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد دویست هزاردرم و اسبی باستام زر و پنجاه پارچه جامه نابریده. مقابل بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابدید
تصویر نابدید
ناپیدا، نهفته، مخفی: (... که اکنون شمارابدین برزکوه ببایدبدن ناپدید از گروه. (شا)، نامرئی نامشهود: خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید... (شا)، پوشیده مستور: ابا خواهر خویش به آفرید زخون مژه هر دورخ ناپدید. (شا)، معدوم محو: خروشیدچون روی رستم بدید که نام توباد از جهان ناپدید. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنابرین
تصویر بنابرین
بدین مناسبت بدین لحاظ از این رو علی هذا بدین سبب
فرهنگ لغت هوشیار
نبرده حمل ناکرده، تحمل نکرده: نابرده رنج گنج میسرنمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد. (سعدی) مقابل برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابودی
تصویر نابودی
اضمحلال، هلاکت، اتلاف، انهدام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابخردی
تصویر نابخردی
بی تدبیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نابخرد
تصویر نابخرد
بی تدبیر
فرهنگ واژه فارسی سره