جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ناچرید

ناچرید

ناچرید
نچریده. ناچریده. چیزی نخورده. لب از غذا بسته. لب به آشامیدنی و خوردنی نزده:
غریبان که بر شهر ما بگذرید
چماننده پای و لبان ناچرید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

نابرید

نابرید
پارچه ای که هنوز آن را نبریده باشند، نبریده، بریده نشده، ختنه نشده، برای مِثال چه جامۀ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی - ۶/۹)
نابرید
فرهنگ فارسی عمید

نابرید

نابرید
نابریده: همان گوهر و جامه نابرید زچیزی که شایسته تر برگزید. (شا) ختنه ناکرده غیرمختون: کنون قطع به حرف آن نابرید که درآخر قصه خواهی شنید... (حاجی محمد خان قدسی) مقابل بریده
فرهنگ لغت هوشیار

ناچرند

ناچرند
ناچران: غریبان که بر شهر ما بگذرند چماننده پای ولبان ناچرند... (شا)
فرهنگ لغت هوشیار

ناچریده

ناچریده
چرا ناکرده. چیزی نخورده. دهان یا لب به خوردنی نزده. لب به خوردنی و آشامیدنی نزده. که چیزی نخورده است. گرسنه و تشنه:
دهان ناچریده دو دیده پر آب
همی بود تا سر کشید آفتاب.
فردوسی.
سه روز است تا ناچریده لبان
همی رزم سازم به روز و شبان.
فردوسی.
بدین سان همی رفت روز و شبان
پر از غم دل و ناچریده لبان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

ناچریدن

ناچریدن
چرا نکردن. چیزی نخوردن. لب از خوردن بستن. بر اثر فقر یا نقاهت غذا نخوردن:
گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

نابرید

نابرید
ختنه ناکرده. غیرمختون. (ناظم الاطباء). کسی که ختنه اش نکرده باشند و این در مقام تحقیر و تهوین گویند. (آنندراج) :
کنون قطع به حرف آن نابرید
که در آخرقصه خواهی شنید.
حاجی محمدخان قدسی (از آنندراج).
، پارچه ای که به اندازۀ لباس گرفته و هنوز نبریده باشند. (ناظم الاطباء). نبریده. بریده نشده:
به گنجی که بد جامۀ نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید.
فردوسی.
(کیخسرو) یکی تختۀ جامۀ نابرید
دو آرام دل کودک نارسید.
فردوسی.
چه جامۀ بریده چه از نابرید
که کس در جهان بیشتر ز آن ندید.
فردوسی.
خلعتی سخت بزرگ فاخر راست کرده بودند... از کوس و علامتهای فراخ ومنجوق و غلامان و بدرهای درم و جامه های نابرید. (تاریخ بیهقی ص 156). و بسیار جامۀ نابرید و هر چیزی از جهت خویش فرستاد... لوا و جامۀ دوخته... و جامه های نابرید از هر دستی. (تاریخ بیهقی ص 501). بی اندازه مال از زرینه و سیمینه و جامه های نابرید. (تاریخ بیهقی ص 154)
لغت نامه دهخدا

نامردی

نامردی
پستی و فرومایگی، برای مِثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
نامردی
فرهنگ فارسی عمید