معنی انبرود - فرهنگ فارسی عمید
معنی انبرود
انبرود
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، مرود، امبرود، مل، کمّثری، لکل
تصویر انبرود
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با انبرود
انبرود
انبرود
امرود. (هفت قلزم) (آنندراج) : در ربع طبس انبرودی باشد شیرین. (تاریخ بیهق). انبرود تریاق وی است (تریاق سماروق) خاصه برگ درخت انبرود که در بیشه و صحرا روید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عصارۀ برگ انبرود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، در داروهای بازدارندۀ خون آمدن از بینی). انواع انبرود از ملحی و غیر آن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 65). انبرودش که قند از آن خجلست از حلاوت حیات بخش دلست. شهابی کاشانی. انبرود است مایۀ شادی مال از قید محنت آزادی. صاحب کامل التعبیر (از شعوری ج 1 ورق 103 ب) ، عطا کردن: انبعق فلان بالجود، عطا کرد فلان. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، سخت فروریختن ابر باران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکافته شدن ابر بوسیلۀ باران. (از اقرب الموارد). شکافته شدن میغ بباران. (تاج المصادر بیهقی) ، ناگاه بسخن درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زیاده گویی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انبعاق در کلام، اندفاع. (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: ’ان الله تعالی یکره الانبعاق فی الکلام و رحم الله عبداً اوجز فی کلامه’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
امبرود
امبرود
گُلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، اَمرود، مُرود، اَنبَرود، مُل، کُمَّثری، لِکَل
فرهنگ فارسی عمید
انبروه
انبروه
شتر ریخته موی که انبره نیز گویند. (از شعوری ج 1 ورق 129 ب). و رجوع به انبره شود، سکوت و خاموشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
انبروت
انبروت
امرود. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به امرود شود، شکافته شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (آنندراج). شکافته شدن ابر. (ناظم الاطباء) ، انبعج علی بالکلام، تَدَفَّق َ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اندرود
اندرود
دهی است از بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد با 313 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، رسن ستبر درشت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به اندرین شود
لغت نامه دهخدا
انبرو
انبرو
امرود. (ناظم الاطباء) : فروناگذشته بگیرد گلو چو ناپخته باشد هنوز انبرو. میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 126 الف). و رجوع به امرود شود، فرستاده شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برخاستن: انبعث فلان لشأنه، یعنی برخاسته بکار خود رفت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندفاع. (از اقرب الموارد) ، روان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.