- ناب
- خالص
معنی ناب - جستجوی لغت در جدول جو
- ناب
- خالص، بی غش، بی آمیزش، غیرمخلوط
- ناب
- دندان نیش، جمع انیاب
- ناب
- خالص، پاک و بی غش، چیلان
- ناب
- صاف و پاک، خالص، بی غش
دندان نیش که دارای تاج تیز و یک ریشه است و در کنار ثنایا قرار گرفته
عاج
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خلوص
تیرانداز، مقابل حابل، پود
نورسته، نونهال، تازه روییده، تازه سبزشده
گریخته، فربه
نام آور، گرامی، هوشیار زیرک
جای بلند
خشم، پی (عصب)، تیرانداز
رویاننده، روینده
سرکار
آخرآب، ته آب
دم بند ریسمانی که دم ستور یا اشتر به تنگ می بندد
ریسمان، کمند
درگاه، آستانه خدا کرانه و بیگانه و غریب کرانه و بیگانه و غریب
مشک، بویه (عطر)
نادان گول
دراز شکم، دراز بد بختی
رسن، ریسمان، رشتۀ کلفت
طناب انداختن: کمند انداختن، با کمند کسی را گرفتار ساختن، ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن
طناب انداختن: کمند انداختن، با کمند کسی را گرفتار ساختن، ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن
شرطی که با یکدیگر می بندند، جناغ، برای مثال راست گفتی عتاب او بر من / هست از بهر بردن جناب (فرخی - ۴۵۱)
نایب مناب، جانشین، قائم مقام، خلیفه
میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
عنوان احترام آمیز که پیش از نام اشخاص بزرگ ذکر می شود، آستانه، درگاه
تره کوهی، نانخورشی از خردل و مویز ویژه تازیان نانخورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند. یا صناب بری. گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
ریسمان، خیمه، بند، رشته کلفت
کلان بینی: مرد، فنج در زنان (فنج فتق)، کوه خرد، کوه بزرگ از واژگان دو پهلو، بستگی چوز (چوز فرج زنان) انگور فروش چیلان تبر خون فضل تبر خون نیافت سنجد هرگز گرچه به دیدن چو سنجد است تبر خون (ناصرخسرو) سیلانه سنجد گرگان شیلانه سیب کوهی اون ناف از گیاهان انگور فروش
چنگال شیر، زه کمان
جانشین جانشین کسی شدن نیابت کردن، یا نایب من. جانشین قایم مقام
((صَ))
فرهنگ فارسی معین
نان خورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند
صناب بری: گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
صناب بری: گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند