مصدر نتاس باشد بمعنی فراغت کردن و خوشحال بودن و عمر را به فراغت گذرانیدن. (برهان قاطع). خوبی. خوشی. به فراغت گذرانیدن. (انجمن آرا). خوشحال بودن. خرم بودن. کامران بودن. خشنود بودن. راضی بودن. فراغت داشتن. با فراغت و آسایش زیست کردن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصدر منفی از ’تاسیدن’ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به تاسیدن شود
مصدر نتاس باشد بمعنی فراغت کردن و خوشحال بودن و عمر را به فراغت گذرانیدن. (برهان قاطع). خوبی. خوشی. به فراغت گذرانیدن. (انجمن آرا). خوشحال بودن. خرم بودن. کامران بودن. خشنود بودن. راضی بودن. فراغت داشتن. با فراغت و آسایش زیست کردن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصدر منفی از ’تاسیدن’ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به تاسیدن شود
ناشی گری. عدم مهارت. نادانستگی. بی وقوفی. صاحب منتهی الارب آرد: وره ورهاً، نااستادی کرد در کار. توره فی عمله، نادانستگی و نااستادی کرد در کار خویش
ناشی گری. عدم مهارت. نادانستگی. بی وقوفی. صاحب منتهی الارب آرد: وَرِه َ وَرهَاً، نااستادی کرد در کار. توره فی عمله، نادانستگی و نااستادی کرد در کار خویش
نستدن. نستاندن. نگرفتن. نپذیرفتن. مقابل ستدن: چندانکه مروتست در دادن در ناستدن هزار چندانست. انوری. قدرت بخشش اگر نیست مرا باکی نیست قدرت ناستدن هست و ﷲ الحمد. انوری
نستدن. نستاندن. نگرفتن. نپذیرفتن. مقابل ستدن: چندانکه مروتست در دادن در ناستدن هزار چندانست. انوری. قدرت بخشش اگر نیست مرا باکی نیست قدرت ناستدن هست و ﷲ الحمد. انوری
واستدن. بازگرفتن.واپس گرفتن. مسترد داشتن. گرفتن. ستدن: دل بمهر امیر دادستم کس نگوید که داده بازستان. فرخی. و احتیاط مال بکردند آنچه سالار بدیشان داده بود بازستده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236). و وی [بونصر] جملۀ آنرا بداد و در حال به خزانه فرستادند و خط خازنان بازستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و در حال چیزی بیشتر نگفتم [احمد حسن] که امیر را سخت حریص دیدم در بازستدن مال. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). و بدیشان [سیمجوریان] امیران خود و پیلان را که در جنگ رخنه گرفته بودند بازستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). ترسیدند کرمان بازستدندی که لشکرهای ما بر آن جانب بهمدان نیرو میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438). تا جای پدر بازستانند ز دیوان آنها که سزای صلواتند و ثنااند. ناصرخسرو. کرا داد چیزی کزو بازنستد کرا برگرفت اونیفکند بازش. ناصرخسرو. ستاننده چابک ربائی است [دنیا] زود که نتوان ستد باز، هرچ آن ربود. اسدی. گفت وسکاره کش تیان خوانی آنچنان ده که بازبستانی. (از حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). اسفندیار مصاف ایشان بشکست و درفش کابیان بازستد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 52). برد آن برات و بازگرفت، این غرامت است داد آن غلام و بازستد، این تحکم است. خاقانی. هدایت را زمن پرواز مستان چو اول دادی آخر بازمستان. نظامی. چه بخشد مرد را این سفله ایام که یکیک بازنستاند سرانجام بصد نوبت دهد جانی به آغاز به یک نوبت ستاند عاقبت باز. نظامی. باﷲ که دل از تو بازنستانم ور در سر کار خود رود جانم. سعدی (طیبات). چون مرا عشق تو از هر دو جهان بازستد چه غم از سرزنش هر دو جهانم باشد. سعدی (بدایع). وز انعامت همیدون چشم داریم که دیگر بازنستانی عطا را. سعدی (خواتیم). او را از عبداﷲ حکیم بازستدند، زیرا که او کفو او نبود. (تاریخ قم ص 196)
واستدن. بازگرفتن.واپس گرفتن. مسترد داشتن. گرفتن. ستدن: دل بمهر امیر دادستم کس نگوید که داده بازستان. فرخی. و احتیاط مال بکردند آنچه سالار بدیشان داده بود بازستده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236). و وی [بونصر] جملۀ آنرا بداد و در حال به خزانه فرستادند و خط خازنان بازستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و در حال چیزی بیشتر نگفتم [احمد حسن] که امیر را سخت حریص دیدم در بازستدن مال. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). و بدیشان [سیمجوریان] امیران خود و پیلان را که در جنگ رخنه گرفته بودند بازستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). ترسیدند کرمان بازستدندی که لشکرهای ما بر آن جانب بهمدان نیرو میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438). تا جای پدر بازستانند ز دیوان آنها که سزای صلواتند و ثنااند. ناصرخسرو. کرا داد چیزی کزو بازنستد کرا برگرفت اونیفکند بازش. ناصرخسرو. ستاننده چابک ربائی است [دنیا] زود که نتوان ستد باز، هرچ آن ربود. اسدی. گفت وسکاره کش تیان خوانی آنچنان ده که بازبستانی. (از حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). اسفندیار مصاف ایشان بشکست و درفش کابیان بازستد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 52). برد آن برات و بازگرفت، این غرامت است داد آن غلام و بازستد، این تحکم است. خاقانی. هدایت را زمن پرواز مستان چو اول دادی آخر بازمستان. نظامی. چه بخشد مرد را این سفله ایام که یکیک بازنستاند سرانجام بصد نوبت دهد جانی به آغاز به یک نوبت ستاند عاقبت باز. نظامی. باﷲ که دل از تو بازنستانم ور در سر کار خود رود جانم. سعدی (طیبات). چون مرا عشق تو از هر دو جهان بازستد چه غم از سرزنش هر دو جهانم باشد. سعدی (بدایع). وز انعامت همیدون چشم داریم که دیگر بازنستانی عطا را. سعدی (خواتیم). او را از عبداﷲ حکیم بازستدند، زیرا که او کفو او نبود. (تاریخ قم ص 196)
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر و در 24هزارگزی جنوب شرقی برازجان و در دامنۀ کوه گیسکان واقع است، هوائی معتدل ومالاریائی دارد و 106 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و بادام و انگور و خرما و مرکبات و سیب است. مردمش به زراعت و بافتن گلیم و قالی مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ص 232)
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر و در 24هزارگزی جنوب شرقی برازجان و در دامنۀ کوه گیسکان واقع است، هوائی معتدل ومالاریائی دارد و 106 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و بادام و انگور و خرما و مرکبات و سیب است. مردمش به زراعت و بافتن گلیم و قالی مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ص 232)