کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان استاد سرا: از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، متصدی دخل و خرج سرای استاد دار: استادسرا
کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان استادِ سرا: از مناصب عهد خلفای عباسی که مامور رسیدگی و پرداخت مخارج روزانۀ دربار، مطبخ، اسطبل و وظایف و جیرۀ حواشی بوده، متصدی دخل و خرج سرای استادِ دار: استادِسرا
استاد، آنکه علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
استاد، آنکه علم یا هنری را به دیگران تعلیم می دهد، آموزگار، آموزنده، دانا و توانا در علم یا هنری، معلم عالی رتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار، سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی، رئیس در برخی از بازی های کودکان
غیرمحکم. (شعوری). سست. ناپایدار. بی ثبات نامطمئن. ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام، سخن نااستوار و ردی گفت. امر معثلب، کاری نااستوار. (منتهی الارب). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست. بندی نااستوار. سست.پیمانی نااستوار، ناپایدار و بی اعتبار: ببینیم تا گردش روزگار چه بندد بدین بند نااستوار. فردوسی. کسی کاستواری نه کارش بود همه کار نااستوارش بود. درخت از پی آن بود دیرپای که پاش از سکونت نجبند ز جای. گرانسنگ باید چو پولاد گشت خس است آنکه بازیچۀ باد گشت. امیرخسرو. - نااستوار کردن، سفسفه. مردله. (منتهی الارب). ، خائن. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). خوان. (دهّار). خائن و ناقابل آدم. (شعوری). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام. (ناظم الاطباء). خیانتکار. نادرست. غیرامین. غیرمؤتمن: نیایدش (شاه را) دستور نادان به کار دبیران نادان نااستوار. ابوشکور. ششم گردد ایمن به نااستوار همی پرنیان جویداز خاربار. فردوسی. ز نا استواران مجوی ایمنی چو یابی بزرگی میاور منی. اسدی. هر که عهدش سست و شد نااستوار دور شو از وی مدارش دوستدار. میرنظمی (از فرهنگ شعوری)
غیرمحکم. (شعوری). سست. ناپایدار. بی ثبات نامطمئن. ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام، سخن نااستوار و ردی گفت. امر مُعثَلِب، کاری نااستوار. (منتهی الارب). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست. بندی نااستوار. سست.پیمانی نااستوار، ناپایدار و بی اعتبار: ببینیم تا گردش روزگار چه بندد بدین بند نااستوار. فردوسی. کسی کاستواری نه کارش بود همه کار نااستوارش بود. درخت از پی آن بود دیرپای که پاش از سکونت نجبند ز جای. گرانسنگ باید چو پولاد گشت خس است آنکه بازیچۀ باد گشت. امیرخسرو. - نااستوار کردن، سَفْسَفَه. مَرْدَلَه. (منتهی الارب). ، خائن. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). خوان. (دهّار). خائن و ناقابل آدم. (شعوری). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام. (ناظم الاطباء). خیانتکار. نادرست. غیرامین. غیرمؤتمن: نیایدش (شاه را) دستور نادان به کار دبیران نادان نااستوار. ابوشکور. ششم گردد ایمن به نااستوار همی پرنیان جویداز خاربار. فردوسی. ز نا استواران مجوی ایمنی چو یابی بزرگی میاور منی. اسدی. هر که عهدش سست و شد نااستوار دور شو از وی مدارش دوستدار. میرنظمی (از فرهنگ شعوری)
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر و در 24هزارگزی جنوب شرقی برازجان و در دامنۀ کوه گیسکان واقع است، هوائی معتدل ومالاریائی دارد و 106 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و بادام و انگور و خرما و مرکبات و سیب است. مردمش به زراعت و بافتن گلیم و قالی مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ص 232)
دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر و در 24هزارگزی جنوب شرقی برازجان و در دامنۀ کوه گیسکان واقع است، هوائی معتدل ومالاریائی دارد و 106 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و بادام و انگور و خرما و مرکبات و سیب است. مردمش به زراعت و بافتن گلیم و قالی مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ص 232)
بی استعداد. احمق. نادان. (ناظم الاطباء) : استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. (گلستان) ، ناآماده. غیرمهیا. نابسیجیده. که آماده و مستعد نیست
بی استعداد. احمق. نادان. (ناظم الاطباء) : استعداد بی تربیت دریغ است و تربیت نامستعد ضایع. (گلستان) ، ناآماده. غیرمهیا. نابسیجیده. که آماده و مستعد نیست
مقابل افتاده. کاری ناافتاده، امری واقع نشده. اتفاق نیفتاده. رخ نداده: افسوس و غبن است کاری ناافتاده را افزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن. (تاریخ بیهقی ص 257). - کارناافتاده، سر و کار نداشته. گذر ناکرده: می ندانید ارچه بس آزاده اید زآنکه اینجا کارناافتاده اید. عطار
مقابل افتاده. کاری ناافتاده، امری واقع نشده. اتفاق نیفتاده. رخ نداده: افسوس و غبن است کاری ناافتاده را افزون هفتاد و هشتاد بار هزار هزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن. (تاریخ بیهقی ص 257). - کارناافتاده، سر و کار نداشته. گذر ناکرده: می ندانید ارچه بس آزاده اید زآنکه اینجا کارناافتاده اید. عطار
ناشی گری. عدم مهارت. نادانستگی. بی وقوفی. صاحب منتهی الارب آرد: وره ورهاً، نااستادی کرد در کار. توره فی عمله، نادانستگی و نااستادی کرد در کار خویش
ناشی گری. عدم مهارت. نادانستگی. بی وقوفی. صاحب منتهی الارب آرد: وَرِه َ وَرهَاً، نااستادی کرد در کار. توره فی عمله، نادانستگی و نااستادی کرد در کار خویش
آموزنده، معلم، آموزگار، مدرس دانشگاه ها، حاذق، ماهر، سررشته دار در کاری، چیره دست، علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه، چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند، خط یا نق
آموزنده، معلم، آموزگار، مدرس دانشگاه ها، حاذق، ماهر، سررشته دار در کاری، چیره دست، علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه، چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند، خط یا نق