آرام نداشتن، بی آرام بودن، عدم ثبات، شتاب، عجله، بیقراری، بی صبری، ناشکیبائی، اضطراب، تزلزل خاطر، دغدغه، ناامنی، آشوب، نبودن امنیّت، و نیز رجوع به آرام شود
آرام نداشتن، بی آرام بودن، عدم ثبات، شتاب، عجله، بیقراری، بی صبری، ناشکیبائی، اضطراب، تزلزل خاطر، دغدغه، ناامنی، آشوب، نبودن امنیّت، و نیز رجوع به آرام شود
بدون آرامش، بی ثبات، که آرام و سکون ندارد، شتابگر، عجول، ناآسوده، بی آسایش، بی تاب، بی شکیب، ناراحت، بیقرار، مضطرب، که اطمینان قلب ندارد، آشفته دل، وسواسی، ناامن، بدون امنیت، آشفته، پر آشوب، متشنج، که ایمنی در آنجا نیست، مقابل آرام، رجوع به آرام شود
بدون آرامش، بی ثبات، که آرام و سکون ندارد، شتابگر، عجول، ناآسوده، بی آسایش، بی تاب، بی شکیب، ناراحت، بیقرار، مضطرب، که اطمینان قلب ندارد، آشفته دل، وسواسی، ناامن، بدون امنیت، آشفته، پر آشوب، متشنج، که ایمنی در آنجا نیست، مقابل آرام، رجوع به آرام شود
نقصان و قصور. (ناظم الاطباء). ناتمام بودن. ناقص بودن. کامل نبودن. صفت ناتمام: بدرتمام روزی در آفتاب رویت گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی. سعدی. غمز و نمامی چون اظهار ناتمامی می کرد. (وصاف ص 335)
نقصان و قصور. (ناظم الاطباء). ناتمام بودن. ناقص بودن. کامل نبودن. صفت ناتمام: بدرتمام روزی در آفتاب رویت گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی. سعدی. غمز و نمامی چون اظهار ناتمامی می کرد. (وصاف ص 335)
حالت و چگونگی نافرجام. رجوع به نافرجام شود، بی پایانی. بی انتهایی. انجام نداشتن. پایان نداشتن، بدعاقبتی. بدسرانجامی. بی سرانجامی. فرجام نداشتن. بی سر و سامانی: چون حاصل کار ماست نافرجامی تن دردادیم نیک در بدنامی. کمال الدین اسماعیل
حالت و چگونگی نافرجام. رجوع به نافرجام شود، بی پایانی. بی انتهایی. انجام نداشتن. پایان نداشتن، بدعاقبتی. بدسرانجامی. بی سرانجامی. فرجام نداشتن. بی سر و سامانی: چون حاصل کار ماست نافرجامی تن دردادیم نیک در بدنامی. کمال الدین اسماعیل
ناامیدی. یأس. حرمان. (ناظم الاطباء). ناکامی: نامرادی را بجان دربسته ام خدمت غم را میان دربسته ام. خاقانی. نامرادی مراد خاصان است پس قدم در ره امل منهید. خاقانی. و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. (جهانگشای جوینی). این همه سختی و نامرادی سعدی گر تو پسندی سعادت است و سلامت. سعدی. اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست. سعدی. هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام. (مجالس سعدی). افسوس ز هجر یار جانی افسوس فریاد ز دست نامرادی فریاد. میرزا کافی. نه هجرت غم دهد نی وصل شادی یکی دانی مراد و نامرادی. وحشی. چو دید از یک نظر یک عمر شادی رسیدش نیز عمری نامرادی. وصال. کجا شیرین کجا آن دشت و وادی کجا شیرین و کوی نامرادی. وصال. ، ناخشنودی. (ناظم الاطباء) : چو غوغا کند بر دلم نامرادی من اندر حصار رضا میگریزم. خاقانی. ، هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. (ناظم الاطباء)
ناامیدی. یأس. حرمان. (ناظم الاطباء). ناکامی: نامرادی را بجان دربسته ام خدمت غم را میان دربسته ام. خاقانی. نامرادی مراد خاصان است پس قدم در ره امل منهید. خاقانی. و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. (جهانگشای جوینی). این همه سختی و نامرادی سعدی گر تو پسندی سعادت است و سلامت. سعدی. اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست. سعدی. هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام. (مجالس سعدی). افسوس ز هجر یار جانی افسوس فریاد ز دست نامرادی فریاد. میرزا کافی. نه هجرت غم دهد نی وصل شادی یکی دانی مراد و نامرادی. وحشی. چو دید از یک نظر یک عمر شادی رسیدش نیز عمری نامرادی. وصال. کجا شیرین کجا آن دشت و وادی کجا شیرین و کوی نامرادی. وصال. ، ناخشنودی. (ناظم الاطباء) : چو غوغا کند بر دلم نامرادی من اندر حصار رضا میگریزم. خاقانی. ، هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. (ناظم الاطباء)
فرومایگی. پستی. نامردی. دنائت. ناکسی. نااهلی. بی مروتی. دون و پست فطرت و بدسرشت بودن. آئین مردی و مردمی نداشتن و ندانستن. عمل و صفت نامردم: ترا فضیلت بر خویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی و بی خطری است. آغاجی. همه بد سگالید و با کس نساخت به کژّی و نامردمی سر فراخت. فردوسی. نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی. منوچهری. شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی. سوزنی. ، بی رحمی. سنگدلی. (ناظم الاطباء) : مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا. خاقانی. بسی گور کز دشتبانان گم است ز نامردمیهای این مردم است. نظامی. جداگانه در روغن هر خمی فکنده ز نامردمی مردمی. نظامی. همه تخم نامردمی کاشتی ببین لاجرم تا چه برداشتی. سعدی. ، گستاخی. بی ادبی. درشتی. (ناظم الاطباء) : زآن می ترسم که از ره بدسازی وز غایت نامردمی و طنازی. ؟ (از لباب الالباب). ، بی حمیتی. بی همتی. نامردی: اما بدان که روزه طاعتی است که به سالی یک بار باشد، نامردمی بود تقصیر کردن. (قابوسنامه چ یوسفی ص 18)
فرومایگی. پستی. نامردی. دنائت. ناکسی. نااهلی. بی مروتی. دون و پست فطرت و بدسرشت بودن. آئین مردی و مردمی نداشتن و ندانستن. عمل و صفت نامردم: ترا فضیلت بر خویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی و بی خطری است. آغاجی. همه بد سگالید و با کس نساخت به کژّی و نامردمی سر فراخت. فردوسی. نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی. منوچهری. شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی. سوزنی. ، بی رحمی. سنگدلی. (ناظم الاطباء) : مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا. خاقانی. بسی گور کز دشتبانان گم است ز نامردمیهای این مردم است. نظامی. جداگانه در روغن هر خمی فکنده ز نامردمی مردمی. نظامی. همه تخم نامردمی کاشتی ببین لاجرم تا چه برداشتی. سعدی. ، گستاخی. بی ادبی. درشتی. (ناظم الاطباء) : زآن می ترسم که از ره بدسازی وز غایت نامردمی و طنازی. ؟ (از لباب الالباب). ، بی حمیتی. بی همتی. نامردی: اما بدان که روزه طاعتی است که به سالی یک بار باشد، نامردمی بود تقصیر کردن. (قابوسنامه چ یوسفی ص 18)
انقلاباتی که در جو پدید آید، مانند باد و برف و جز آن. (ناظم الاطباء). مرکبات غیرتامه که کاینات جو باشند، چون برف و باران و باد و مانند آن. (از انجمن آرا) (از آنندراج). از برساخته های دساتیر است.
انقلاباتی که در جو پدید آید، مانند باد و برف و جز آن. (ناظم الاطباء). مرکبات غیرتامه که کاینات جو باشند، چون برف و باران و باد و مانند آن. (از انجمن آرا) (از آنندراج). از برساخته های دساتیر است.
به معنی ناصاف، مقابل آراسته و آراست: زرّیع، آنچه خود بروید از دانۀ افتاده وقت درو در زمین ناهموار ناآراست، (منتهی الارب)، رجوع به آراست و آراسته و ناآراسته شود
به معنی ناصاف، مقابل آراسته و آراست: زرّیع، آنچه خود بروید از دانۀ افتاده وقت درو در زمین ناهموار ناآراست، (منتهی الارب)، رجوع به آراست و آراسته و ناآراسته شود
چادر نادوخته که حاجیان پوشند، قسمی سجاده از پنبه با نقشهای کبود بر زمینه سپید گستردنی کوچک و غالبا با زمینه سپید و گلهای آبی که چون سجاده بر آن نماز گذارند جانماز مصلی
چادر نادوخته که حاجیان پوشند، قسمی سجاده از پنبه با نقشهای کبود بر زمینه سپید گستردنی کوچک و غالبا با زمینه سپید و گلهای آبی که چون سجاده بر آن نماز گذارند جانماز مصلی
فرومایگی پستی دونی دنائت: ترا فضیلت برخویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی وبی خطری است. (آغاجی لغ)، بی رحمی سنگدلی: مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پر کژدم است بوم وسرا. (خاقانی)، گستاخی بی ادبی، بی حمیتی بی همتی (روزه طاعتی است که درسالی یک بارباشد نامردمی بودتقصیرکردن)
فرومایگی پستی دونی دنائت: ترا فضیلت برخویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی وبی خطری است. (آغاجی لغ)، بی رحمی سنگدلی: مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پر کژدم است بوم وسرا. (خاقانی)، گستاخی بی ادبی، بی حمیتی بی همتی (روزه طاعتی است که درسالی یک بارباشد نامردمی بودتقصیرکردن)