جدول جو
جدول جو

معنی ناآرامی - جستجوی لغت در جدول جو

ناآرامی
آرام نداشتن، بی آرام بودن، عدم ثبات، شتاب، عجله، بیقراری، بی صبری، ناشکیبائی، اضطراب، تزلزل خاطر، دغدغه، ناامنی، آشوب، نبودن امنیّت، و نیز رجوع به آرام شود
لغت نامه دهخدا
ناآرامی
آرام نداشتن، عدم ثبات
تصویری از ناآرامی
تصویر ناآرامی
فرهنگ لغت هوشیار
ناآرامی
تشنج
تصویری از ناآرامی
تصویر ناآرامی
فرهنگ واژه فارسی سره
ناآرامی
آشوب، انقلاب، بحران، تلاطم، تنش
متضاد: آرامش سکون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامردمی
تصویر نامردمی
بی ادبی، فرومایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناآرام
تصویر ناآرام
بی آرام، بی قرار، پرتلاطم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکامی
تصویر ناکامی
ناامیدی، نومیدی، محرومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامرادی
تصویر نامرادی
ناکامی، حرمان
فرهنگ فارسی عمید
بدون آرامش، بی ثبات، که آرام و سکون ندارد، شتابگر، عجول، ناآسوده، بی آسایش، بی تاب، بی شکیب، ناراحت، بیقرار، مضطرب، که اطمینان قلب ندارد، آشفته دل، وسواسی، ناامن، بدون امنیت، آشفته، پر آشوب، متشنج، که ایمنی در آنجا نیست، مقابل آرام، رجوع به آرام شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نقصان و قصور. (ناظم الاطباء). ناتمام بودن. ناقص بودن. کامل نبودن. صفت ناتمام:
بدرتمام روزی در آفتاب رویت
گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی.
سعدی.
غمز و نمامی چون اظهار ناتمامی می کرد. (وصاف ص 335)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
حالت و چگونگی نافرجام. رجوع به نافرجام شود، بی پایانی. بی انتهایی. انجام نداشتن. پایان نداشتن، بدعاقبتی. بدسرانجامی. بی سرانجامی. فرجام نداشتن. بی سر و سامانی:
چون حاصل کار ماست نافرجامی
تن دردادیم نیک در بدنامی.
کمال الدین اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ناامیدی. یأس. حرمان. (ناظم الاطباء). ناکامی:
نامرادی را بجان دربسته ام
خدمت غم را میان دربسته ام.
خاقانی.
نامرادی مراد خاصان است
پس قدم در ره امل منهید.
خاقانی.
و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. (جهانگشای جوینی).
این همه سختی و نامرادی سعدی
گر تو پسندی سعادت است و سلامت.
سعدی.
اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست
مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست.
سعدی.
هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام. (مجالس سعدی).
افسوس ز هجر یار جانی افسوس
فریاد ز دست نامرادی فریاد.
میرزا کافی.
نه هجرت غم دهد نی وصل شادی
یکی دانی مراد و نامرادی.
وحشی.
چو دید از یک نظر یک عمر شادی
رسیدش نیز عمری نامرادی.
وصال.
کجا شیرین کجا آن دشت و وادی
کجا شیرین و کوی نامرادی.
وصال.
، ناخشنودی. (ناظم الاطباء) :
چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم.
خاقانی.
، هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
فرومایگی. پستی. نامردی. دنائت. ناکسی. نااهلی. بی مروتی. دون و پست فطرت و بدسرشت بودن. آئین مردی و مردمی نداشتن و ندانستن. عمل و صفت نامردم:
ترا فضیلت بر خویشتن توانم دید
ولیک فضلت نامردمی و بی خطری است.
آغاجی.
همه بد سگالید و با کس نساخت
به کژّی و نامردمی سر فراخت.
فردوسی.
نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی
ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی.
منوچهری.
شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو
زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی.
سوزنی.
، بی رحمی. سنگدلی. (ناظم الاطباء) :
مساز عیش که نامردمی است طبع جهان
مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا.
خاقانی.
بسی گور کز دشتبانان گم است
ز نامردمیهای این مردم است.
نظامی.
جداگانه در روغن هر خمی
فکنده ز نامردمی مردمی.
نظامی.
همه تخم نامردمی کاشتی
ببین لاجرم تا چه برداشتی.
سعدی.
، گستاخی. بی ادبی. درشتی. (ناظم الاطباء) :
زآن می ترسم که از ره بدسازی
وز غایت نامردمی و طنازی.
؟ (از لباب الالباب).
، بی حمیتی. بی همتی. نامردی: اما بدان که روزه طاعتی است که به سالی یک بار باشد، نامردمی بود تقصیر کردن. (قابوسنامه چ یوسفی ص 18)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
انقلاباتی که در جو پدید آید، مانند باد و برف و جز آن. (ناظم الاطباء). مرکبات غیرتامه که کاینات جو باشند، چون برف و باران و باد و مانند آن. (از انجمن آرا) (از آنندراج). از برساخته های دساتیر است.
لغت نامه دهخدا
مقابل آگاهی، ناآگاه بودن، غفلت، بی خبری، رجوع به آگاهی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
غی. بی راهی. گمراهی. ضلال. نه برراه بودن. نه براه بودن، نابسامانی. روبراه نبودن. بی نظمی
لغت نامه دهخدا
به معنی ناصاف، مقابل آراسته و آراست: زرّیع، آنچه خود بروید از دانۀ افتاده وقت درو در زمین ناهموار ناآراست، (منتهی الارب)، رجوع به آراست و آراسته و ناآراسته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناخرمی
تصویر ناخرمی
ناشاد بودن غمگینی، نادلپسندی نامطبوعی مقابل خرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
ناخرسند آنکه راضی نیست ناخشنود مقابل راضی
فرهنگ لغت هوشیار
چادر نادوخته که حاجیان پوشند، قسمی سجاده از پنبه با نقشهای کبود بر زمینه سپید گستردنی کوچک و غالبا با زمینه سپید و گلهای آبی که چون سجاده بر آن نماز گذارند جانماز مصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکامی
تصویر ناکامی
نومیدی، مایوسی، یاس، ناامیدواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرادی
تصویر نامرادی
ناکامی بی مرادی حرمان یاس: (بمجالست ومنافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی میکردم)، عدم رضایت ناخشنودی، بدبختی
فرهنگ لغت هوشیار
فرومایگی پستی دونی دنائت: ترا فضیلت برخویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی وبی خطری است. (آغاجی لغ)، بی رحمی سنگدلی: مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پر کژدم است بوم وسرا. (خاقانی)، گستاخی بی ادبی، بی حمیتی بی همتی (روزه طاعتی است که درسالی یک بارباشد نامردمی بودتقصیرکردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآراست
تصویر ناآراست
ناصاف: (رس ناهموار و ناراست. {آراسته آراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآگاهی
تصویر ناآگاهی
بی خبری غفلت مقابل آگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابراهی
تصویر نابراهی
گمراهی ضلال، نابسامانی بی نظمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتمامی
تصویر ناتمامی
نافرجامی، خامی ناآزمودگی کیفیت ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
بی پایانی بی انتهایی، شومی مشوومی، بدبختی بدعاقبتی: چون حاصل کار ماست نافرجامی تن در دادیم نیک در بدنامی. (کمال اسماعیل لغ)، بی اثری بیهودگی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آرام و سکون ندارد، شتابنده عجول، ناآسوده بیقرار، ناامن پرآشوب مقابل آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
نا خشنود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناآگاهی
تصویر ناآگاهی
بی خبری، غفلت
فرهنگ واژه فارسی سره
حرمان، مفلوکی، ناامیدی، ناکامی حرمان، یاس
متضاد: توفیق، کامیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی قرار، پریشان، ناراحت، پرآشوب، منقلب، متلاطم
متضاد: آرام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پست فطرتی، پستی، دنائت، فرومایگی، ناکسی، بی رحمی، ددمنشی، دیوخویی، ناتوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی خبری، بی دانشی، غفلت
متضاد: آگاهی بصیرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد