جدول جو
جدول جو

معنی مییون - جستجوی لغت در جدول جو

مییون
میان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میلیون
تصویر میلیون
عدی معادل هزارهزار، دو کرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میمون
تصویر میمون
دارای یمن و برکت، مبارک، خجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میگون
تصویر میگون
به رنگ می، همرنگ شراب، سرخ رنگ، برای مثال هردم به یاد آن لب میگون و چشم مست / از خلوتم به خانۀ خمّار می کشی (حافظ۲ - ۶۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملیون
تصویر ملیون
گروهی که انتساب به ملت داشته باشند، ملی گرایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
قرض دار، بدهکار
فرهنگ فارسی عمید
هیئتی مرکب از چند نماینده که به منظور انجام کاری به جای دیگری فرستاده می شوند، هیئت اعزامی
فرهنگ فارسی عمید
پستانداری پشمالو و شبیه انسان با دست های بلند که معمولاً روی درختان زندگی می کند، بوزینه، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، حمدونه، پهنانه، مهنانه، چز، کپی
فرهنگ فارسی عمید
(لَ چَ / چِ)
بوزینه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). جانوری است معروف و آن برزخ است میان انسان و حیوان غیرناطق. (برهان). میمونها خود راسته ای را از پستانداران تشکیل میدهند شکل دست و پای آنها شبیه دست انسان است از اینجهت آنها را ’چهاردستان’ گویند. در بسیاری صفات جسمانی مخصوصاً از نظر دندان بندی به انسان شباهت دارند و عموماً به زندگی روی درختان عادت دارند. میمونها شامل اقسام آدم نماها (شمپانزه، گوریل، اورانگ اوتان، ژیبون) و میمونهای دم دار (میمونهای قارۀ قدیم و میمونهای قارۀ جدید) است. (از حاشیۀ برهان چ معین). مهنانه. (ناظم الاطباء). بوزنه. (آنندراج) (غیاث). انتر. (فرهنگ نظام). قرد. (تحفۀ حکیم مؤمن) (ملخص اللغات). کپی حمدونه. گپی. میمونها پستاندارانی از راستۀ پریمات ها (نخستینان) هستند که داری صورت نسبهً پهن و انگشتان ناخن دار میباشند و اغلب گونه های آنها بدون پوزه است و دارای پستانهای کاملاً سینه ای مشخصند. میمونها معمولاً به زندگی روی درخت عادت دارند و شکل دست و پای آنها شبیه دست انسان است و چون انگشت شست پاهای آنها مانند انگشت شست دست در مقابل سایر انگشتان قرار گرفته بدینجهت با پاهای خود نیز میتوانندمانند دست ها اشیاء را بگیرند از این رو آنها را چهاردستان نیز گویند. میمونها همه چیز میخورند و در بسیاری از صفات خصوصاً از نظر وضع دندان بندی به انسان شباهت دارند. میمونها پستاندارانی عالی و باهوشند و از لحاظ تقسیم بندی جانوری بلافاصله بعد از انسان قرار دارند و دارای زندگی اجتماعی میباشند. جنس ماده در هر دفعه یک نوزاد به دنیا می آورد و ندرتاً ممکن است دوقلو بزاید مادر از نوزادش تا سن بلوغ بخوبی محافظت میکند و در اکثر گروهها جنس نر نیز با شجاعت بی نظیر از خانواده اش دفاع میکند. میمونها را به سه دسته تقسیم می کنند: 1- میمونهای با منخرین فاصله دار، این میمونها مخصوص جنوب قارۀ جدید (امریکای جنوبی) میباشند. سوراخهای بینی آنها از همدیگر دور هستند و جدار ضخیمی آنها را از هم جدا میکند. دم این دسته از میمونها دراز و گیرنده است. میمونهای مزبور هنگام غروب بطور دسته جمعی حرکت میکنند وزوزه های موحش بلند میکشند. نمونۀ این دسته از میمونها می ستس (میست) میباشد. 2- میمونهای با منخرین نزدیک، جدار حد فاصل بین منخرین این دسته از میمونها نازک است و دم آنها کوتاه تر از افراد دستۀ قبل میباشد و گیرنده نیست. فرمول دندان آنها شبیه انسان است. نمونۀ این دسته از میمونها انتر (عنتر) است که در آسیا میزید. 3- میمونهای آدم نما، این دسته از میمونها از لحاظ صفات تکاملی از سایر میمونها جلوترند و در سلسلۀ جانوری از لحاظ تکامل اندامها و وضع نیمکره های مغزی بلافاصله بعد از انسان قرار دارند. میمونهای آدم نما بدون دم هستند. از نمونۀ این دسته یکی اورانگوتان است که در جزایر سند میزید و دیگر شمپانزه است که محل زیستش در افریقاست، دیگر گوریل است که آنهم مخصوص افریقا است و بالاخره ژیبون که در جزایر سوماترا و هندوستان میزید. (از لاروس بزرگ و دائره المعارف کیه) :
کند از خست او همی پنهان
همچو میمون نخود در آکپ خویش.
خسروانی.
- مثل میمون، زشت. کریه.
- امثال:
میمون در حمام بچه اش را زیر پاش می گذارد.
میمون را کون سوخت بچه را به زیر گرفت.
میمون کونش بر زمین سوخت بچه اش را زیر کون گذاشت. (فرهنگ نظام).
میمون که به تنگ می آید بچۀ خودرا زیر کون می گذارد. (آنندراج).
میمون هرچه زشت تر است بازیش بیشتر است. (فرهنگ نظام)
گیاهی است از تیره میمونیان و از راستۀ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که میوه اش کپسول است و با دو شکاف بازمیشود و یکی از گیاهان زینتی است و گلهایش غالباً به رنگ سفید و بنفش و قرمز است. انف الثور. انف العجل. گل میمون. تم الذئب. واق واق چیچکی. ارسلان اغزی. (از گیاه شناسی گل گلاب) (از فرهنگ گیاهی). وجه تسمیۀ این گیاه به مناسبت شکل ظاهری جام گل این گیاه به قیافۀ میمون است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قصبه ای است جزء دهستان رودبار قصران بخش افجۀ شهرستان تهران، واقع در 25هزارگزی شمال افجه کنار راه شوسۀ شمشک به تهران. هوای کوهستانی سرد و خوبی دارد و در تابستان گردشگاه مردم تهران است. این قصبه در حدود 2375 تن جمعیت دارد و آب آن از رود خانه شمشک تأمین می شود. دارای راه شوسه و قلمستان و باغهای زیبا و میوه های گوناگون است. غلات و ارزن وعسل آن شهرت دارد. مزرعۀ هملون جزء این قصبه است وامامزاده ای دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَعْ)
چشم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم زده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چشم خورده. چشم زخم رسیده. عین الکمال رسیده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) ، ماء معیون، آب روان و روشن و پاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماء معین. (اقرب الموارد). رجوع به معین و ترکیبهای ماء شود
لغت نامه دهخدا
(مَدْ)
مرد وامدار. مرد بسیاروام. (منتهی الارب). قرض دار. (غیاث اللغات). بدهکار. وامدار. غریم. مقروض. داین. نعت است از دین:
بس کس از عقد زنان قارون شده
دیگری از عقد زن مدیون شده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ماده گاوی بود که فریدون را شیر می داد و او را برمایون هم می گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، نام گاو فریدون است، (آنندراج) (انجمن آرا)، گاوی که فریدون به شیر آن پرورده شد لیکن نام آن گاو برمایون است نه مایون، (فرهنگ رشیدی)، در شاهنامه این صورت نیامده، مصحف ’برمایون’ است، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به برمایون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کودک خوش قامت نیکوروی. (منتهی الارب، مادۀ م ی س) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام دختر بجدل، مادر یزید بن معاویه بن ابی سفیان. (از ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب). بنت بجدل الکلبی، زوجه معاویه و مادر یزید. (از حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 241) (از العقدالفرید ج 5ص 123 و 137 و 140 و 154) (از تاریخ الخلفاء ص 137)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
به رنگ می. سرخ همچون شراب. که چون شراب سرخ باشد. آنچه رنگ شراب دارد:
نه نه می نگیرم که میگون سرشکم
که خود زین می کم بها می گریزم.
خاقانی.
هر دم به یاد آن لب میگون و چشم مست
از خلوتم به خانه خمار می کشی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(یُنْ)
این نام به مواد مختلف معدنی قرمزرنگی گفته میشود که در نقاشی بکار میروند بنابراین میتوان کلمه مزبور را در موارد زیر بکار برد. 1- شنگرف یا شنجرف که سولفور دو ظرفیتی جیوه است و فرمولش SHg میباشد و به نام های سینابر و مسینیون و مسینون و مینیون جیوه و حجرالزیبق و زنجفر مخلوق و زنجفر طبیعی و زنجفر معدنی نیز مشهور است. رجوع به هر یک از کلمات فوق شود. (از دائره المعارف کیه). 2- اکسید ملحی سرب را گویند که فرمولش Pb3O4 است و به صورت گردی سرخ رنگ است که در آب غیر محلول است و در اثر حرارت به اکسید قلیائی سرب که فرمولش PbO میباشد و به نام ماسیکو مشهور است تبدیل میشود. مادۀ اخیر به صورت بلورهای قرمز نارنجی متبلور میگردد و آن را لیتارژ مینامند و رنگ ظاهری آن شبیه شنگرف است و همان مورد استعمال را در نقاشی دارد. در صنعت نقاشی هر وقت ذکر کلمه مینیون بشود بالأخص همین اکسید ملحی سرب موردنظر است. (از دائره المعارف کیه). 3- غیر از دو مورد بالا موارد دیگری نیز هستند که تحت عنوان مینیون خوانده میشوند از قبیل مینیون آلومینیوم که مخلوطی از بوکسیت و اکسید آهن است و مینیون آهن و مینیون منگنز و مینیون روی و مینیون تیتان که تمامی آنها کم و بیش شنگرفی رنگ هستند و جزء ترکیبات معدنی عناصر مزبورند. (از دائره المعارف کیه).
- مینیون جیوه، شنگرف را گویند. رجوع به مینیون در معنی اول و رجوع به شنگرف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مو / مِ مو)
قریه ای واقع در سه فرسنگ و نیمی میانۀ شمال و مغرب اصطهبانات. (فارس نامۀ ابن البلخی)
لغت نامه دهخدا
(یُنْ)
هیأت مأمورین. هیئت اعزامی. هیئتی مرکب از چند تن که به منظوری خاص (تبلیغات مذهبی، امور سیاسی، فرهنگی و غیره) به جایی اعزام شوند: میسیون نظامی، مأموریت. فرستادگی. اعزام. نمایندگی، مأموریت موقتی و معین از طرف دولت، مأموریت برای مطلع ساختن مردم از مسائل دینی
لغت نامه دهخدا
(مَ مو)
ابن نجیب واسطی، طبیبی فاضل و حکیم بوده. وی از اطباء و ریاضی دانان معروف عهد غزالی و همدست خیام در رصد و اصلاح تقویم جلالی بود. منطق و طبیعیات و الهیات شفا را بخوبی میدانست. پدرش از واسط به اهواز مهاجرت کرد و میمون آنجا متولد شد و یک چند در بغداد و چندی در هرات اقامت کرد و کمتر با ارباب جاه و مال می آمیخت. نزد شرف الدین ظهیرالملک علی بن حسن بیهقی حاکم هرات تقرب و احترامی شایان داشت. از گفته های اوست: خردمند کسی است که هرگاه حادثه ای بر او وارد شود بهت زده نشود و از جستجوی چاره بازنماند. (از تتمۀ صوان الحکمه) (از غزالی نامۀ همائی). و رجوع به تاریخ الحکمای شهرزوری شود
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته سربار اکسید ملحی سرب را گویند وبصورت گردی (پودری) سرخ رنگ و درآب غیرمحلول است. در برابر حرارت به اکسید قلیایی سرب میباشد وبنام ماسیکومشهوراست تبدیل میشود. ماده اخیربصورت بلورهای قرمزونارنجی متبلور میگردد و آنرا لیتارژ نامند چون رنگ ظاهری آن شبیه شنگرف است (شنگرف سولفور دوظرفیتی جیوه است) و همان مورد استعمال را درنقاشی دارد. دراغلب ماخذ قدیم آنرا باشنگرف اشتباه کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میلیون
تصویر میلیون
فرانسوی وسان سد بیور هزارهزار دوکرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمون
تصویر میمون
مبارک، دارای یمن و برکت، خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسون
تصویر میسون
جوان زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسیون
تصویر میسیون
هیئت اعزامی، هیئت مامورین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملی، کشوریکان پا ترمیان، جمع ملی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) یا حزب ملیون. حزب طرفدار ملیت هزارهزار دوکرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
بدهکار، وامدار، مقروض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میگون
تصویر میگون
آنچه رنگ شراب دارد برنگ می سرخ رنگ: (اسد (دلالت کند بر) تمام بالالله میگون موی.:) هردم بیاد آن لب میگون و چشم مست از خلوتم بخانه خمار میکشی. (حافظ)، نوعی اسب: (نامهای اسپان بزبان پارسی: الوس چرمه. . میگون)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میگون
تصویر میگون
((مِ))
سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میمون
تصویر میمون
((مِ))
فرخنده، خجسته، جمع میامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میمون
تصویر میمون
بوزینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میلیون
تصویر میلیون
((دِ))
ملیون، هزار هزار (1000000)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
((مَ))
قرض دار، بدهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میمون
تصویر میمون
خجسته، همایون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدیون
تصویر مدیون
بدهکار، وام دار
فرهنگ واژه فارسی سره