جدول جو
جدول جو

معنی میناب - جستجوی لغت در جدول جو

میناب
یکی از بخش های 5گانه شهرستان بندرعباس است و در مشرق این شهرستان واقع است، از شمال به بخش کهنوج و از مشرق بدهستان بشاکرد و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به بخش مرکزی شهرستان بندرعباس محدود است، قسمت شمال و مشرق آن کوهستانی و قسمت مرکز و مغرب آن جلگه و انتهای غربی آن ساحل دریای عمان است، هوایش گرم و نواحی ساحلی و مرکزی آن مرطوب است، آب اکثر قراء آن از رود خانه میناب تأمین میشود و محصول عمده اش خرما و غلات و مرکبات است، بخش میناب از هشت دهستان زیر تشکیل شده است: 1- دهستان رودخانه شامل 55 آبادی و 7723 نفر جمعیت، 2- دهستان رودان شامل 31 آبادی و 18495 نفر جمعیت، 3- دهستان سیریک شامل 85 آبادی و 14945 نفر جمعیت،
4- دهستان دهوشامل 21 آبادی و 13265 نفر جمعیت، 5- دهستان بهمنی شامل 9 آبادی و 7890 نفر جمعیت، 6- دهستان شهوار شامل 25 آبادی و 3808 نفر جمعیت، 7- دهستان حومه شامل 11 آبادی و 10749 نفر جمعیت، 8- دهستان پائین شهرشامل 10 آبادی و 5900 نفر جمعیت، و قصبۀ میناب که به صورت یک شهر کوچک است مرکز این بخش است، رویهمرفته بخش میناب از 248 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن بالغبر 89934 نفر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، ناحیۀ میناب عباسی، و رجوع به جغرافیای سیاسی تألیف کیهان شود،
- میناب عباسی، بخش میناب را گویند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیناب
تصویر شیناب
(دخترانه)
شینا، شناوری، سعی و کوشش جد وجهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میناز
تصویر میناز
(دخترانه)
نازنین من، مرکب از م (مخفف من) + ناز (مخفف نازنین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیناب
تصویر تیناب
(دخترانه)
آنچه در خواب دیده می شود، رؤیا
فرهنگ نامهای ایرانی
لولۀ چوبی باریک و کوتاه که در ته نی قلیان است و سر آن در آب فرو می رود و دود تنباکو را از میان آب عبور می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میراب
تصویر میراب
کسی که آب را به خانه ها و کشتزارها تقسیم می کند، نگهبان آب، آبیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزاب
تصویر میزاب
ناودان، آبراهه
فرهنگ فارسی عمید
منار و گلدسته، میل و نشان، (ناظم الاطباء) : احتجر الارض، برگزید آن را برای خود و مینار بر آن نصب کرد تا دیگری در آن تصرف نکند، (منتهی الارب)، فرسخ، (ناظم الاطباء)، صحیح کلمه منار است، (آنندراج)، رجوع به منار شود
لغت نامه دهخدا
مئناث، (آنندراج)، صورتی از مئناث، ج، مآنیث، (مهذب الاسماء)، رجوع به مئناث و مهذب الاسماء شود: و توفی ابنه ابوعلی فی شهور سنه تسع و عشرین و خمسمائه و کان میناثاً، (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 197)
لغت نامه دهخدا
آبگینه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، جوهرالزجاج، (اقرب الموارد)، گوهر آبگینه، (زمخشری) (دهار)، پیرایۀ کاسه، (زمخشری)، مینا، رجوع به مینا شود
مینا، لنگرگاه کشتی ها، رجوع به مینا شود
لغت نامه دهخدا
ماشورۀ غلیان که یک سر آن در آب و سر دیگرش متصل به میانه است، (ناظم الاطباء) نی میان کوزۀ قلیان متصل به تنه قلیان، چوبی میان کاواک که در تنه میانۀ قلیان کنند و سر دیگر آن چوب در میان آب کوزۀ قلیان باشد، نای مانند از چوب تراشیده بلندتر از وجبی که در این میانه استوار کنند و درون آب جای گیرد و دود از آن گذرد و در آب درآید و بار دیگر به گلوی قلیان کش برآید، (یادداشت مؤلف)، نی که در گهواره نهند یک سر آن متصل به آلت طفل و سر دیگر در مرغج، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
غورۀ خرمای نیم رسیده، (منتهی الارب، مادۀ وس ب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، خرمای نزدیک به رسیدن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
دهی است از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 18هزارگزی شمال شرقی تبریز و 4 هزارگزی راه شوسۀ اهربه تبریز. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا شهرستان نهاوند، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری شهر نهاوند با 761 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مرد بسیار آب آشامنده، (منتهی الارب، مادۀ وق ب) (از آنندراج)، مردی که آب بسیار آشامد، (ناظم الاطباء)، زن گول، (منتهی الارب) (آنندراج)، زن احمق و گول، (ناظم الاطباء)، زن فرزند احمق زاینده، (منتهی الارب) (آنندراج)، زنی که فرزندان احمق زاید، (ناظم الاطباء)، زن فراخ شرم، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)، سیرالمیقاب، سیر یک شباروز پیوسته، (منتهی الارب) (آنندراج)، سیری که یک شبانه روز پیوسته بود، (ناظم الاطباء)،
- بنوالمیقاب، فحش است مر تازیان را، (ناظم الاطباء)، بنومیقاب دشنام است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آبریز و ناودان و آب گذر و آبراهه، (ناظم الاطباء)، ناودان، ج، مآزیب، (مهذب الاسماء)، ناودان، این کلمه بی شک فارسی فراموش شده است، از میز (مخفف میزنده یا مادۀ مضارع میزیدن) و آب، و آن در عربی اصلی ندارد و گاهی مزراب گفتن عرب دلیل دیگری است که از عرب نیست، و مزراب در واقع مصحف آن است، این کلمه فارسی است که به زبان عربی رفته و عرب آن را به صورت مئزاب حفظ کرده ولی در فارسی ناودان جای آن را گرفته است، (از یادداشت مؤلف)، ناودان، کلمه ای فارسی است معرب به همزه و دون همزه، ج، مآزیب و میازیب به ترک الهمزه، (منتهی الارب)، ناودان که راه بدر رو آب بام باشد و این معرب است، (غیاث) (از آنندراج)، به قول جوالیقی و فیروزآبادی و جوهری و سیوطی فارسی است و صاحب تاج العروس می گوید: معناه بل الماء، ج، مآزیب، (یادداشت مؤلف)، ناودان، (دهار) (مهذب الاسماء)، نام قسمتی از قرع و انبیق، (یادداشت مؤلف)، لوله ای که مقطر به واسطۀ آن به قابله جاری شود، (از مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند، واقع در 27هزارگزی شمال مرند با 176 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جیش مطناب، لشکر گران و بزرگ. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لشکری بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نهری که از شمال شهر شوشتر زیر قلعۀ سلاسل از شاخۀ غربی کارون جدا کرده اند و جلگۀ میاناب را که از شوشتر تا بندقیر ممتد است سیراب می کند، نام جلگه ای میان دوشاخۀ شطیط و گرگر رود کارون از شوشتر تا بندقیر
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چنگال شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شنا، (یادداشت مؤلف)، شنا و آب ورزی، (برهان) (آنندراج)، آب ورزی باشد و آنرا شنا، شناب و شناه نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، شناوری و سباحت، (ناظم الاطباء)، رجوع به شنا شود، سعی و کوشش و جد و جهد، (ناظم الاطباء)، محنت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش ایذۀ شهرستان اهواز، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قانب. (منتهی الارب). رجوع به قانب شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میل است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و 380 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
چیزهایی باشد که مردم را در حالت مکاشفه دیده میشود، و آن را بعربی معاینه میگویند، (برهان)، چیزهایی که مردم باصفا را در حالت مکاشفه دیده میشود که بعربی معاینه گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، چیزی که در حین مکاشفه دیده میشود و معاینه نیز گویند، (ناظم الاطباء)، رجوع به معاینه و مکاشفه شود
لغت نامه دهخدا
آنچه در خواب دیده میشود و به عربی رؤیا خوانند، (برهان)، رؤیا و آنچه در خواب بینند، (ناظم الاطباء)، به معنی خواب که به عربی آن را رؤیا گویند، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مباشر و ناظر تقسیم آبها، (ناظم الاطباء)، باغبان که آب رسانی ذمۀ او باشد، (از غیاث)، آبران، آبرانه، قلاّد، آب بخش، آبیار، اویار، آن که آب را بخشد، (یادداشت مؤلف)، آن که بر سهمیۀ هر خانه یا باغ یا کشتزار از آب رود یا نهر یا قنات یا چشمه نظارت دارد و شغل او رساندن سهم آب هرکس به اوست در موعدهای مقرر:
چند بینی گردش دولاب را
سر برون کن هم ببین میراب را،
مولوی،
می شکافد سینه ام را عاقبت همچون صدف
می دهد گر قطره ای میراب این دریا مرا،
کلیم کاشی (از آنندراج)،
در بیان تفصیل شغل میراب دارالسلطنۀ اصفهان تعیین مادی سالاران و تنقیۀ انهار و جداول و رسانیدن آب زاینده رود به تمامی محال اصفهان که از آب رودخانه شرب می شود، (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 50)، داروغۀ گذر دریاکه کشتیها به اختیار او باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میزاب
تصویر میزاب
آب راهه آب گذر، ناودان، جمع مازیب موازیب میازیب
فرهنگ لغت هوشیار
میله ای چوبین و مجوف که سرش بمیانه قلیان است و ته آن درآب قلیان قراردارد و دود تنباکو بوسیله آن از میان آب عبور کند و بدهان قلیان کش رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیناب
تصویر قیناب
کوشا، شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیناب
تصویر شیناب
حرکت انسان یا جانور بر روی آب به وسیله تحرک بازوان و پاها سبحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میراب
تصویر میراب
آبیار، نگهبان و ناظر تقسیم آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزاب
تصویر میزاب
آب راهه، آب گذر، ناودان، جمع مآزیب، موازیب، میازیب
فرهنگ فارسی معین
میله ای چوبین و مجوف که سرش به میانه قلیان است و ته آن در آب قلیان قرار دارد و دود تنباکو به وسیله آن از میان آب عبور کند و به دهان قلیان کش رسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیناب
تصویر بیناب
طیف
فرهنگ واژه فارسی سره