جدول جو
جدول جو

معنی میموم - جستجوی لغت در جدول جو

میموم
(مَ مو)
به دریا انداخته شده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجل میموم، مرد به دریا انداخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضموم
تصویر مضموم
جمع شده، گرد آورده شده، در نحو کلمه ای که حرکت ضمه داشته باشد، ضمه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشموم
تصویر مشموم
بوییده شده، آنچه به قوۀ شامه احساس شود، آنچه با بوییدن درک شود، بوییدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میشوم
تصویر میشوم
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نحس، بدقدم، سیاه دست، سبز قدم، مرخشه، تخجّم، نافرّخ، منحوس، شمال، نامبارک، پاسبز، نامیمون، شنار، بدیمن، سبز پا، مشوم، خشک پی، بداغر، بدشگون، مشئوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محموم
تصویر محموم
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میمون
تصویر میمون
دارای یمن و برکت، مبارک، خجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غم زده، غمناک، اندوهگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
زشت، ناپسند، مذمت کرده شده، نکوهیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماموم
تصویر ماموم
کسی که در نماز به پیش نماز اقتدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهموم
تصویر مهموم
اندوهگین، دلتنگ
فرهنگ فارسی عمید
پستانداری پشمالو و شبیه انسان با دست های بلند که معمولاً روی درختان زندگی می کند، بوزینه، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، حمدونه، پهنانه، مهنانه، چز، کپی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مو مَ)
تأنیث میموم. رجوع به میموم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
کشته شده به زهر، زهر داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشموم
تصویر مشموم
بوییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیموم
تصویر دیموم
کویر
فرهنگ لغت هوشیار
پسنماز آنکه پشت سر امام نماز گزارد پس نماز جمع مامومین مقابل امام پیش نماز: در جماعت و احکام آن و حکم امام و ماموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموم
تصویر محموم
تب کرده تبدار تب کرده تب دار: عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمون
تصویر میمون
مبارک، دارای یمن و برکت، خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهموم
تصویر مهموم
محزون، دلتنگ، حزین، غمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضموم
تصویر مضموم
ضمیمه شده و افزوده شده، پیوسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غمگین، اندوهگین، محزون، حزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میشوم
تصویر میشوم
میشوم در فارسی در تازی مشووم: بد شگون مرخشه مشئوم: (و مخدوم یا بتفرس ذهن یا بتجسس ازنیک خواهان مخلص ومشفقان مخالص از خباثت وآگاهی یابدظن میشوم مرجوم لعنت... بقدم تجاسرپیش آید. {توضیح مرحوم قزوینی درحاشیه همین صفحه درباره این کلمه نوشته: (کذافی جمیع النسخو استعمال این کلمه در کتب دیگرنیز از عربی و فارسی دیده شده است و صواب درآن یا} مشووم {است بر وزن مفعول یا} مشوم {بحذف همزه تخفیفا و آن اسم مفعول ازشام است و میشوم بهیچ وجه صحیح نیست چه فعلی از ماده ش م درلغت عرب نیامده است و بنظر این ضعیف چنان می آید که اصل درمیشوم} مشوم {محذوف الهمزه بوده است و بواسطه کثرت استعمال مشوم معا با} میمون {که نقیض آن است من حیث لایشعر و من غیر اداره یایی در مشوم زیاد کرده اند تا هم وزن میمون گردد و هرچند این کلمه بخصوص درکتب لغت مذکور نیست ولی اصل این عمل یعنی حمل کلمه بر مجاورآن لجامع التناسب و الازدواج در کلام عرب متداول است... {کلمه مورد بحث در عربی هم استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
سرزنش شده، مذمت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمون
تصویر میمون
((مِ))
فرخنده، خجسته، جمع میامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهموم
تصویر مهموم
((مَ))
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میمون
تصویر میمون
بوزینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مأموم
تصویر مأموم
((مَ))
آنکه از امامی پیروی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
((مَ))
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
((مَ))
زهرخورده، آلوده به زهر، سمّی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشموم
تصویر مشموم
((مَ))
بوییده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
((مَ))
نکوهیده، سرزنش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محموم
تصویر محموم
((مَ))
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضموم
تصویر مضموم
((مَ))
ملحق شده، ضمیمه شده، واژه ای که دارای ضمه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
نکوهیده، ناروا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میمون
تصویر میمون
خجسته، همایون
فرهنگ واژه فارسی سره