جدول جو
جدول جو

معنی میسگلی - جستجوی لغت در جدول جو

میسگلی
چیزی اندک، ذره ای بی مقدار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میگل
تصویر میگل
(دخترانه)
مرکب از می (شراب) + گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متسلی
تصویر متسلی
تسلی یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیسگی
تصویر پیسگی
پیسه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلی
تصویر مسلی
تسلی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
نوازش کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَلْ لی)
نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی سوزن کلان در بدنش می خلاند. (آنندراج) (غیاث). المی است که گوئی جوالدوز اندر آن موضع میزنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت مرحوم دهخدا). المی است گوئی جوالدوز اندر می سپوزند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت مرحوم دهخدا). دردی است که صاحب آن پندارد که جوالدوزی در عضو دردناک فرومیبرند. (یادداشت مرحوم دهخدا) .شیخ الرئیس در قانون گوید: سبب الوجع المسلی ه تلک الماده بعینها (أی ماده وجع الثاقب) فی ه مثل ذلک العضو اًلا انها محتبسه وقت تمزیقها. (از یادداشت مرحوم دهخدا)، جوال دوزگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
غم دورشونده از کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). بی اندوه و بی ترس. (ناظم الاطباء). رجوع به انسلاء شود
لغت نامه دهخدا
جذام. (ناظم الاطباء). آن علتی است که به زبان عربی برص گویند. (برهان). لکه هایی است که در بدن ظاهر شود و به تازی برص و بهق خوانند. (از شعوری ج 2 ورق 367). در فرهنگ (جهانگیری و برهان به معنی پیس یعنی ابرص گفته ظاهر آن است که پیسی را که به معنی پیس بودن است میسی خوانده اند و میم با باء (باء فارسی، پ) مشتبه شده. (آنندراج). مصحف پیسی. رجوع به پیسی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ)
دهی از دهستان میانلو است که در بخش شیروان شهرستان قوچان واقع است و 106 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لی)
خورسند و بی غم. (آنندراج). دل نواخته شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) : بجهت آن که هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود. (انوار سهیلی). و رجوع به تسلی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مسیل. رجوع به مسیل شود.
- دیر مسیلی، دیر بر گذرگاه سیل. کنایه است از دنیای فانی:
به حرمت شو، کز این دیر مسیلی
شود عیسی به حرمت، خر به سیلی.
نظامی (خسرو و شیرین ص 427)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
حالت پیسه. پیسی. برص. لغثه. بلقه. بلق: مجوف، ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
می سوسن، مخفف می سوسن، (یادداشت مؤلف)، رجوع به می سوسن شود
لغت نامه دهخدا
قسمی از برد. (یادداشت مؤلف). گویا نوعی پارچه بوده است که در میسان از بلاد مصر می بافته اند: از وی (از روم جامۀ دیبا و سندس و میسانی و طنفسه و جوراب وشلوار بندهای با قیمت بسیار خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
معرب ساسالیوس است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، رجوع به سیسالیوس و دزی ج 1 ص 713 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی از دهستان چناورد بخش آخورۀ شهرستان فریدن. واقع در 20هزارگزی جنوب خاور آخوره و 12هزارگزی راه عمومی مالرو. کوهستانی، سردسیر. دارای 413 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و تریاک و پشم و روغن. شغل اهالی زراعت و گله داری راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 91هزارگزی جنوب باختر شیراز با 318 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
خالدار، مینکلیغ، منگلی، (سنگلاخ)
لغت نامه دهخدا
منسوب به میکال، رجوع به میکال و میکائیل شود
لغت نامه دهخدا
مزری، بیست و چهارمین ایالت از ایالات متحدۀ امریکا، واقع در مرکز ایالات متحده با 179791 کیلومتر مربع مساحت و 4319000 تن جمعیت، و آن محدود است از شمال به سرزمین پریری و از شمال غربی به رود میسوری واز مشرق به می سی سی پی و از جنوب به کوههای اوزارک
رودی به طول 4370 هزار گز در ایالات متحدۀ امریکا که طویل ترین رود آن کشور و یکی از ریزابه های بزرگ می سی سی پی است که در 27هزارگزی سنت لوئیز بدان می پیوندد
لغت نامه دهخدا
آرامش دهنده، سیمین اسب: در اسپدوانی تسلی دهنده: سبب اعتبار و وسیلت تجربت و سرمایه معیشت ومسلی هموم و مفرح هر مغموم است، سومین اسب مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به میسان، اهل میسان دست میسانی، نوعی پارچه که درمیسان بافته میشد: (چنانک بیکی شهرادیم پیرایند و بیکی شهر دیبا بافند... وبیکی شهرمیسانی بافند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منگلی
تصویر منگلی
خالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسگری
تصویر مسگری
شغل مسگر، دکان مسگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیسگی
تصویر پیسگی
پیسه بودنپیس بودن دو رنگ بودن ابلقی: (و پیسگی پوست پلنگ دلیل است برآنک (آن) مثل است برمردمی که بدل پیسه ومخالف باشند، {برص داشتن پیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مینگلی
تصویر مینگلی
خالدار
فرهنگ لغت هوشیار
همدردی شنیده نوازش دیده، خورسند دل نواخته شده تسلی داده: به جهت آنکه هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میلی
تصویر میلی
گربه سنور. منسوب به میل: (مادر هشت میلی جزیره بودیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلی
تصویر مسلی
((مُ سَ لّ))
تسلی دهنده، سومین اسب مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسلی
تصویر متسلی
((مُ تَ سَ لّ))
تسلی داده، دل نواخته شده
فرهنگ فارسی معین
شغل مسگر، ظروف مسی سازی، کارگاه مسگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به گاوی گویند که شاخ های آن دو قوس به طرف هم داشته باشد، گندم نرسیدای که بریان شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک، نوک تیز داس و سایر ابزار برنده در کشاورزی، تیغه
فرهنگ گویش مازندرانی