جدول جو
جدول جو

معنی متسلی

متسلی((مُ تَ سَ لّ))
تسلی داده، دل نواخته شده
تصویری از متسلی
تصویر متسلی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متسلی

متسلی

متسلی
همدردی شنیده نوازش دیده، خورسند دل نواخته شده تسلی داده: به جهت آنکه هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود
فرهنگ لغت هوشیار

متسلی

متسلی
خورسند و بی غم. (آنندراج). دل نواخته شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) : بجهت آن که هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود. (انوار سهیلی). و رجوع به تسلی شود
لغت نامه دهخدا

متولی

متولی
کسی که کاری به عهدۀ او سپرده شده، سرپرست، کارگردان، سرپرست املاک موقوفه، جانشین
متولی
فرهنگ فارسی عمید

متحلی

متحلی
آراسته زیور یافته آراسته شونده زیور گیرنده، آراسته: متحلی بحیله صدق نبود
فرهنگ لغت هوشیار