جدول جو
جدول جو

معنی میساب - جستجوی لغت در جدول جو

میساب
غورۀ خرمای نیم رسیده، (منتهی الارب، مادۀ وس ب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، خرمای نزدیک به رسیدن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میسان
تصویر میسان
(دخترانه)
ستاره ای در صورت فلکی جوزا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میزاب
تصویر میزاب
ناودان، آبراهه
فرهنگ فارسی عمید
لولۀ چوبی باریک و کوتاه که در ته نی قلیان است و سر آن در آب فرو می رود و دود تنباکو را از میان آب عبور می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میراب
تصویر میراب
کسی که آب را به خانه ها و کشتزارها تقسیم می کند، نگهبان آب، آبیار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ستاره ای است از جوزا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نام ستاره ای از جوزامیان معره و مجره و آن یکی از دو ستارۀ هقعه باشد. (از تاج العروس، مادۀ م ی س به نقل از ابن اعرابی). یکی از دو ستارۀ هقعه که منزل ششم از منازل قمر باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مسأب. (اقرب الموارد). رجوع به مسأب شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 37هزارگزی باختری گرمی با 120 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مباشر و ناظر تقسیم آبها، (ناظم الاطباء)، باغبان که آب رسانی ذمۀ او باشد، (از غیاث)، آبران، آبرانه، قلاّد، آب بخش، آبیار، اویار، آن که آب را بخشد، (یادداشت مؤلف)، آن که بر سهمیۀ هر خانه یا باغ یا کشتزار از آب رود یا نهر یا قنات یا چشمه نظارت دارد و شغل او رساندن سهم آب هرکس به اوست در موعدهای مقرر:
چند بینی گردش دولاب را
سر برون کن هم ببین میراب را،
مولوی،
می شکافد سینه ام را عاقبت همچون صدف
می دهد گر قطره ای میراب این دریا مرا،
کلیم کاشی (از آنندراج)،
در بیان تفصیل شغل میراب دارالسلطنۀ اصفهان تعیین مادی سالاران و تنقیۀ انهار و جداول و رسانیدن آب زاینده رود به تمامی محال اصفهان که از آب رودخانه شرب می شود، (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 50)، داروغۀ گذر دریاکه کشتیها به اختیار او باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند، واقع در 27هزارگزی شمال مرند با 176 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
آبریز و ناودان و آب گذر و آبراهه، (ناظم الاطباء)، ناودان، ج، مآزیب، (مهذب الاسماء)، ناودان، این کلمه بی شک فارسی فراموش شده است، از میز (مخفف میزنده یا مادۀ مضارع میزیدن) و آب، و آن در عربی اصلی ندارد و گاهی مزراب گفتن عرب دلیل دیگری است که از عرب نیست، و مزراب در واقع مصحف آن است، این کلمه فارسی است که به زبان عربی رفته و عرب آن را به صورت مئزاب حفظ کرده ولی در فارسی ناودان جای آن را گرفته است، (از یادداشت مؤلف)، ناودان، کلمه ای فارسی است معرب به همزه و دون همزه، ج، مآزیب و میازیب به ترک الهمزه، (منتهی الارب)، ناودان که راه بدر رو آب بام باشد و این معرب است، (غیاث) (از آنندراج)، به قول جوالیقی و فیروزآبادی و جوهری و سیوطی فارسی است و صاحب تاج العروس می گوید: معناه بل الماء، ج، مآزیب، (یادداشت مؤلف)، ناودان، (دهار) (مهذب الاسماء)، نام قسمتی از قرع و انبیق، (یادداشت مؤلف)، لوله ای که مقطر به واسطۀ آن به قابله جاری شود، (از مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
مرد بسیار آب آشامنده، (منتهی الارب، مادۀ وق ب) (از آنندراج)، مردی که آب بسیار آشامد، (ناظم الاطباء)، زن گول، (منتهی الارب) (آنندراج)، زن احمق و گول، (ناظم الاطباء)، زن فرزند احمق زاینده، (منتهی الارب) (آنندراج)، زنی که فرزندان احمق زاید، (ناظم الاطباء)، زن فراخ شرم، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)، سیرالمیقاب، سیر یک شباروز پیوسته، (منتهی الارب) (آنندراج)، سیری که یک شبانه روز پیوسته بود، (ناظم الاطباء)،
- بنوالمیقاب، فحش است مر تازیان را، (ناظم الاطباء)، بنومیقاب دشنام است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا شهرستان نهاوند، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری شهر نهاوند با 761 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
ماشورۀ غلیان که یک سر آن در آب و سر دیگرش متصل به میانه است، (ناظم الاطباء) نی میان کوزۀ قلیان متصل به تنه قلیان، چوبی میان کاواک که در تنه میانۀ قلیان کنند و سر دیگر آن چوب در میان آب کوزۀ قلیان باشد، نای مانند از چوب تراشیده بلندتر از وجبی که در این میانه استوار کنند و درون آب جای گیرد و دود از آن گذرد و در آب درآید و بار دیگر به گلوی قلیان کش برآید، (یادداشت مؤلف)، نی که در گهواره نهند یک سر آن متصل به آلت طفل و سر دیگر در مرغج، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرغی که بال برهم زند هنگام پریدن، ج، میاسیق، مآسیق، (منتهی الارب، مادۀ وس ق) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، آن کبوتر که بال برهم زند در محل پریدن، ج، مآسیق، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عُ هی یَ)
میس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرامیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). تبختر. (یادداشت مؤلف). و رجوع به میس شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
فایده برنده و سودگیرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خواب آلوده و بسیارخواب، (منتهی الارب) (آنندراج)، خواب آلوده و خوابناک، مذکر و مؤنث در وی یکسان است، زنی که از وقار واستواری گویا در حالت چرت می باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از بخش های 5گانه شهرستان بندرعباس است و در مشرق این شهرستان واقع است، از شمال به بخش کهنوج و از مشرق بدهستان بشاکرد و از جنوب به بخش جاسک و از مغرب به بخش مرکزی شهرستان بندرعباس محدود است، قسمت شمال و مشرق آن کوهستانی و قسمت مرکز و مغرب آن جلگه و انتهای غربی آن ساحل دریای عمان است، هوایش گرم و نواحی ساحلی و مرکزی آن مرطوب است، آب اکثر قراء آن از رود خانه میناب تأمین میشود و محصول عمده اش خرما و غلات و مرکبات است، بخش میناب از هشت دهستان زیر تشکیل شده است: 1- دهستان رودخانه شامل 55 آبادی و 7723 نفر جمعیت، 2- دهستان رودان شامل 31 آبادی و 18495 نفر جمعیت، 3- دهستان سیریک شامل 85 آبادی و 14945 نفر جمعیت،
4- دهستان دهوشامل 21 آبادی و 13265 نفر جمعیت، 5- دهستان بهمنی شامل 9 آبادی و 7890 نفر جمعیت، 6- دهستان شهوار شامل 25 آبادی و 3808 نفر جمعیت، 7- دهستان حومه شامل 11 آبادی و 10749 نفر جمعیت، 8- دهستان پائین شهرشامل 10 آبادی و 5900 نفر جمعیت، و قصبۀ میناب که به صورت یک شهر کوچک است مرکز این بخش است، رویهمرفته بخش میناب از 248 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن بالغبر 89934 نفر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)، ناحیۀ میناب عباسی، و رجوع به جغرافیای سیاسی تألیف کیهان شود،
- میناب عباسی، بخش میناب را گویند
لغت نامه دهخدا
(قَ ری یَ)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، دارای 144 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گیفان بخش حومه شهرستان بجنورد، دارای 327 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، بنشن و انگور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ)
گیاهناک شدن زمین، (از ’وس ب’) (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی)، بسیارگیاه شدن زمین، (ناظم الاطباء)، محل توقف وسایل نقلیه (اتومبیل، اتوبوس، قطار)، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میانکوه بخش چاپشلو شهرستان درگز، واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری چاپشلو، با 247 تن سکنه، آب آن از چشمه است و سر راه شوسۀ قوچان - درگز قرار دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند، واقع در 12هزارگزی خط آهن جلفا - مرند، آب آن از چشمه و جمعیت آن 1862 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میزاب
تصویر میزاب
آب راهه آب گذر، ناودان، جمع مازیب موازیب میازیب
فرهنگ لغت هوشیار
میله ای چوبین و مجوف که سرش بمیانه قلیان است و ته آن درآب قلیان قراردارد و دود تنباکو بوسیله آن از میان آب عبور کند و بدهان قلیان کش رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسان
تصویر میسان
باد سار بر منش، خرامان، ستاره درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محساب
تصویر محساب
شمار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میراب
تصویر میراب
آبیار، نگهبان و ناظر تقسیم آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزاب
تصویر میزاب
آب راهه، آب گذر، ناودان، جمع مآزیب، موازیب، میازیب
فرهنگ فارسی معین
میله ای چوبین و مجوف که سرش به میانه قلیان است و ته آن در آب قلیان قرار دارد و دود تنباکو به وسیله آن از میان آب عبور کند و به دهان قلیان کش رسد
فرهنگ فارسی معین
آب پا، آبیار، مقسم آب، نگهبان آب
فرهنگ واژه مترادف متضاد