جدول جو
جدول جو

معنی میرغضب - جستجوی لغت در جدول جو

میرغضب
(عَ ضَ)
جلاد. سیاف. دژخیم. روزبان. دژخی: مثل میرغضب، سخت بی رحم و قسی القلب. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
میرغضب
دژخیم جلاد
تصویری از میرغضب
تصویر میرغضب
فرهنگ لغت هوشیار
میرغضب
((غَ ضَ))
جلاد، مأمور اجرای حکم
تصویری از میرغضب
تصویر میرغضب
فرهنگ فارسی معین
میرغضب
جلاد، دژخیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرغوب
تصویر مرغوب
پسندیده، خواسته شده، دارای کیفیت برتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میر غضب
تصویر میر غضب
کسی که مامور اجرای حکم اعدام است، جلاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میر شب
تصویر میر شب
کسی که در شب گردش می کند، شوکار، عسس، شبگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میراب
تصویر میراب
کسی که آب را به خانه ها و کشتزارها تقسیم می کند، نگهبان آب، آبیار
فرهنگ فارسی عمید
مباشر و ناظر تقسیم آبها، (ناظم الاطباء)، باغبان که آب رسانی ذمۀ او باشد، (از غیاث)، آبران، آبرانه، قلاّد، آب بخش، آبیار، اویار، آن که آب را بخشد، (یادداشت مؤلف)، آن که بر سهمیۀ هر خانه یا باغ یا کشتزار از آب رود یا نهر یا قنات یا چشمه نظارت دارد و شغل او رساندن سهم آب هرکس به اوست در موعدهای مقرر:
چند بینی گردش دولاب را
سر برون کن هم ببین میراب را،
مولوی،
می شکافد سینه ام را عاقبت همچون صدف
می دهد گر قطره ای میراب این دریا مرا،
کلیم کاشی (از آنندراج)،
در بیان تفصیل شغل میراب دارالسلطنۀ اصفهان تعیین مادی سالاران و تنقیۀ انهار و جداول و رسانیدن آب زاینده رود به تمامی محال اصفهان که از آب رودخانه شرب می شود، (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 50)، داروغۀ گذر دریاکه کشتیها به اختیار او باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
در تداول خراسانیان، آب اندک چون چشمه یا قناتی خرد. آب کم. چشمۀ کم آب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رغب و رغبه. خواهش نموده شده. (غیاث) (آنندراج). خواهانی نموده. (از منتهی الارب). خواسته شده. و درخواست کرده شده و آرزو شده. (ناظم الاطباء) : از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده و همه به نجاح مطلوب و رواج مرغوب رسیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 337). رغیبه، امر مرغوب. (منتهی الارب).
- مرغوب ٌ الیه، مورد درخواست. خواسته شده. مطلوب: شراب (قریۀ) میم در آن زمان بس مرغوب الیه بوده است. (تاریخ قم ص 247).
- مرغوب ٌ عنه، اعراض شده و روی گردان شده از آن. (ناظم الاطباء).
- مرغوب ٌ فیه، متمایل شده بدان خواسته شده. آرزو شده. (ناظم الاطباء).
، پسندیده و معقول. (غیاث) (آنندراج). نفیس. منفس. نفوس. (از منتهی الارب). خواسته. خوب. نیکو. پسنده و شایسته و دلپسند و مقبول. باقدر و با قیمت و بسیار اعلی. (ناظم الاطباء). همه کس پسند. نوع برتر و بهتر از چیزی
لغت نامه دهخدا
(مَ وَ)
دهی است از دهستان دیهوک بخش طبس شهرستان فردوس، در 90هزارگزی جنوب شرقی طبس و 7 هزارگزی غرب راه طبس، با 206 تن سکنه. آبش از قنات، محصولش غلات و ذرت، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضِ)
مکندۀ آب دهن. (از منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ترضب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَضْ ضِ)
به خشم شونده. (آنندراج). خشمناک و غضب ناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغضب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
آب دهن های خوشمزه. (منتهی الارب). الاریاق العذبه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ ضِ)
آنکه هر چه بیابد می خورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پُ غَ ضَ)
پرخشم. رجوع به غضب شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 37هزارگزی باختری گرمی با 120 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نهری است به مرو شاهجان. (از منتهی الارب). رودخانه ای است که از پهلوی شهر مرو (مرو شاهجان) می گذرد و آن را مرورود (مروالرود) نیز گویند یعنی رود خانه مرو. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام دیگر مروالرود است. (روضهالصفا ج 3 در فصل وفات مهلب بن ابی صفره) (یادداشت مرحوم دهخدا) : و للمرو نهر عظیم... و یعرف هذا النهر بمرغاب ای ماء مرو. (صور الاقالیم اصطخری)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شیخ محمد عثمان بن محمد بن ابی بکر بن عبدالله میرغنی (1208-1268 هجری قمری) ازشهر مکه بود و مذهب حنفی داشت. در ده سلامۀ طایف به دنیا آمد و در مکه به تحصیل علوم فقه و حدیث و تفسیر آن پرداخت و بعد به طریقت صوفیه روی آورد و محضر شیخ سیداحمد بن ادریس و عده ای از مشایخ طریقۀ نقشبندیه و قادریه و شاذلیه و جنیدیه و میرغنیه (که جد او سیدعبدالله میرغنی آن را بنیان نهاده بود) را درک کرد ودر سرزمین حجاز به سیر و سفر پرداخت و سپس به صعید مصر آمد و در منفلوط و اسیوط مدتی اقامت گزید. آنگاه به سودان رفت و در آنجا مقدمش را گرامی داشتند و به طریقۀ او گرویدند و شهرتش همه جا پیچید و سرانجام در طایف درگذشت. جنازه او را به مکه حمل کردند در معلاه به خاک سپردند. آرامگاه وی زیارتگاه علاقه مندان است. از آثار اوست: 1- انوارالمتراکمه - چاپ سنگی مصر 1300. 2- تاج التفاسیر لکلام الملک الکبیر. 3- السرالربانی (اسرارالربانی). 4- فتح الرسول و مفتاح باب الدخول لمن ارادالیه الحصول. 5- مجموع الاورادالکبیر. 6- مجموعه ای شامل دیوان او مسما به ’مجمع الغرائب المفرقات من لطائف الخرافات الذاهبات’. 7- النفحات المدنیه فی المدائح المصطفویه. 8- النور البراق فی مدح بنی المصداق. (از معجم المطبوعات چ مصر ج 2 ص 1828 و 1829)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بیک تاش. برادر خلف بیک و حاکم استرآباد از جانب وی دراوایل قرن دهم هجری. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 395)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی از دهستان آورزمان شهرستان ملایر واقع در 36هزارگزی شمال باختری ملایر و 9هزارگزی جنوب راه شوسۀ ملایر به تویسرکان، کوهستانی، معتدل، مالاریائی. دارای 480 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و صیفی. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ)
صفت و شغل میرغضب. جلادی.
- امثال:
میرغضبی آهسته ببر ندارد. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به میرغضب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان مشهد مرغاب بخش زرقان شهرستان شیراز، در 117هزارگزی شمال شرق زرقان با 585 تن سکنه. آبش از چشمه محصولش: غلات، چغندر، میوه. شغل مردمش زراعت و باغبانی. صنعت دستی قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام رودی به افغانستان و آن یکی از آب راهه های جیحون است و نام ترکی آن آق سو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
برانگیخته برانگیزنده ترغیب شده تشویق شده. ترغیب کننده مشوق جمع مرغبین: بر هر مایه دار بمعنی... که رسیدم او را بر اتما آن مرغب و محرض یافتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغضب
تصویر مغضب
خشم انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که متصدی تقسیم آب مشترک است وآب را بخانه ها باغها مزارع و غیره رساند آبیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغوب
تصویر مرغوب
پسندیده و معقول، خواسته، خوب، نیکو، همه کس، خواسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میر غضب
تصویر میر غضب
دژخیم، بیرحم و قسی القلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میراب
تصویر میراب
آبیار، نگهبان و ناظر تقسیم آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغوب
تصویر مرغوب
((مَ))
پسندیده، مورد قبول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغب
تصویر مرغب
((مُ رَ غَّ))
ترغیب شده، تشویق شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغب
تصویر مرغب
((مُ رَ غِّ))
ترغیب کننده، مشوق، جمع مرغبین
فرهنگ فارسی معین
پسندیده، دلپذیر، دلپسند، خوب، زیبا، دلخواه، مطلوب، مقبول، نیک، نیکو
متضاد: نامرغوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آب پا، آبیار، مقسم آب، نگهبان آب
فرهنگ واژه مترادف متضاد