جدول جو
جدول جو

معنی میرزایی - جستجوی لغت در جدول جو

میرزایی
صفت و حالت و پیشۀ میرزا، نویسندگی ومنشی گری، سلوک و رفتار مانند میرزا، گستاخی و غرور و تکبر، (ناظم الاطباء)،
- میرزایی کشیدن، نازبرداری کردن، (غیاث)،
،
منسوب به میرزا، آنچه یا آن که به میرزا نسبت دارد، قبای دراز با آستین های فروهشته و گشاد، جبه و بالاپوش دراز آستین بلند، (ناظم الاطباء)، قسمی خربزه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
میرزایی
نویسندگی، منشی گری، امیرزادگی
تصویری از میرزایی
تصویر میرزایی
فرهنگ فارسی معین
میرزایی
نویسندگی، کاتبی، منشی گری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میرزاد
تصویر میرزاد
میرزاده، امیرزاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیرایی
تصویر گیرایی
گیرنده بودن، تاثیر، نفوذ، حالت مخصوص در سیمای شخص که دیگران را مجذوب سازد، جذابیت، فریبندگی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل، واقع در 7هزارگزی شوسۀ اردبیل به آستارا با 555 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
عمل گیرا، حالت و چگونگی گیرا، صفت گیرا، قوت گیرندگی، قبض و تصرف و توانایی گرفتن و ضبط کردن، (از ناظم الاطباء) : تن گوید بار خدایامرا بیافریدی بمانند پارۀ هیزم، در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 301)، گرفتگی، (ناظم الاطباء)، ابتلاء وگرفتار شدن، تأثیر، جذب:
سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع
با همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست،
سعدی،
- گیرایی در چشم داشتن، جاذب بودن: چشمان او گیرایی خاص داشت، خاصیت جاذبیت در او بود، رجوع به گیرا شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به مینا، لاجوردی، همچون مینا، به رنگ مینا، سبزرنگ، مینائی:
تا باغ پدید آرد برگ گل مینایی
تا ابر فروبارد ثاد و نم آزاری،
منوچهری،
رجوع به مینائی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز، واقع در 20هزارگزی باختری اسکو با 143 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 21هزارگزی شمال خاوری نورآباد با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
سست رایی، ضیلولت، (نصاب الصبیان)، ناصوابی رای:
وگر بگذری زین و جنگت هواست
سرت پر ز بیرایی و کیمیاست،
فردوسی،
از سر بیخودی و بیرایی
در سر کار شد به رسوایی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن زین العابدین همدانی. از تحصیل کردگان در فرانسه و طبیب حضور ناصرالدین شاه و حکیمباشی نایب السلطنه و معلم کل طب و تشریح مدرسه دارالفنون و رئیس کل اطبا و جراحان و داروسازان ایران و مدیر مجلس حفظ صحت نظامی و مردی فاضل و آشنابه علوم عربیه و ادب و ریاضی و فنون علمی و زبان فرانسه بوده است و آثاری گرانبها از تألیف و ترجمه دارد که از آن جمله است: کتاب جواهرالتشریح که از فرانسه ترجمه و با بهترین صورت مصور کرده و در 1306 ه. ق. در طهران به چاپ سنگی رسیده است. و نیز رجوع به مقدمۀ جواهرالتشریح معروف به تشریح میرزاعلی شود
لغت نامه دهخدا
شغل و پیشۀ میراب، عمل میراب، عمل مباشرت و نظارت بر تقسیم آب:
خضر نتواند به آب زندگی از ما خرید
منصب میرابی سرچشمۀ آئینه را،
میرزاصائب،
رجوع به میراب شود،
حقی که به جهت تقسیم آب به میرابها دهند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تشکیل یاختۀ جنسی نر در بیضه است. این عمل در طی چندین مرحله صورت میگیرد. رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان هنام و بسطام بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، واقع در 18هزارگزی خاور الشتر با 120 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منسوب و متعلق به میراث، مال موروثی و ارثی، (ناظم الاطباء)، مال میراث، مرده ریگ، مرده ری، مال که از دیگری به نسب یا سبب پس از مرگ او رسیده باشد، مقابل مکتسب:
مال میراثی ندارد خود وفا
چون بناکام از گذشته شد جدا،
مولوی،
، میراث برنده، ارث بر، وارث، که میراث از مرده برد: چون امیرمحمود بشرب و عیش و اتلاف و طیش چنانک شیوۀ میراثیان باشد، (تاریخ جهانگشای جوینی)،
مرد میراثی چه داند قدر مال
رستمی جان کند مجان یافت زال،
مولوی،
و رجوع به میراث خوار شود
لغت نامه دهخدا
عمل میرزا، نویسندگی
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
دهی است از بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، دارای 250 تن سکنه. آب آن از باران و محصول عمده اش حبوبات، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شِ گُ تَ / تِ)
مخفف امیرزاده. رجوع به میر و میرزاد و میرزا شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
مخفف میرزاده، امیرزاده، (از یادداشت مؤلف) :
این، چو روز بار لشکر پیش میر میرزاد
وان چوروز عرض پیلان پیش شاه شهریار،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 28)،
با دهش دست و دین و داد همی باش
میر همی باش و میرزاد همی باش،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
یعنی کفش، و این موضوع اهل هند است، در ولایت دو قسم باشد یکی کفش چپا و آن بلند بود و دوم را سرپایی و راسته گویند، (آنندراج)، مقابل باری: قاطری زیرپایی، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، چیزی از چوب که در زیر میز نهند و گاه نشستن پای بر آن گذارند تا سردی و رطوبت کف اطاق به پای نرسد، (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، چیزهایی است جعبه مانند از چوب که روی آن کاملاً بسته نیست و شکافهای موازی دارد و زیر میز کار و میز تحریر میگذارند تا پشت میزنشین پای خود را روی آن بگذارد، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منسوب به فیرزان که نام اجدادی است. (سمعانی). ظاهراً مخفف فیروزانی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیریایی
تصویر بیریایی
عمل و حالت بیریا خلوص صداقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرواری
تصویر میرواری
باج و خراجی که از راه گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایی
تصویر پیرایی
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
فرهنگ لغت هوشیار
قوت گیرندگی توانایی گرفتن: تن گوید: بار خدایا مرا بیافریدی بمانند پاره ای هیزم در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود، جذابیت فریبندگی، تاثیر نفوذ، صید کردن، اسارت گرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میشایی
تصویر میشایی
همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
میرزاده: آمدی روزی بمکتب میرداد کودکی را دید پیش میرزاد. (منطق الطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده رخنی مانداکی رخنیک منسوب به میراث، ارث برنده وارث مرد میراثی چه داند قدر مال ک رستمی جان کند مجان یافت زال. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل میراب، حقی که به جهت تقسیم آب بمیرابها دهند، دایره میاه
فرهنگ لغت هوشیار
سیری: گرگی بود که از پاره کردن و خوردن سیرابی نداشت. (صبحی افسانه های کهن 108: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیرایی
تصویر گیرایی
جذابیت، گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میرزاده
تصویر میرزاده
((دِ))
امیرزاده، شاهزاده، سید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیرایی
تصویر گیرایی
جذبه، درک، جذابیت
فرهنگ واژه فارسی سره
چای مخلوط با شیر
فرهنگ گویش مازندرانی