جدول جو
جدول جو

معنی میرابو - جستجوی لغت در جدول جو

میرابو
(بُ)
اونوره گابریل ریکتی کنت دو (1749-1791 میلادی). سیاستمدار انقلابی نامی فرانسه، زندگی وی پیش از سال 1789 به یک سلسله زیاده رویها و مشاجرات با پدرش گذشت و بفرمان وی بارها توقیف شد و به زندان افتاد. با آنکه از طبقۀ نجبا و اعیان بود در سال 1789 از طرف طبقۀ سوم ملت فرانسه به نمایندگی انتخاب شد و به علت فصاحت و بلاغتی که داشت بزودی شهرت فراوان یافت. وی خواستار سلطنت مشروطه بود، اما در سال 1789 مخفیانه با شاه و ملکه سازش کرد و میانه روی پیشه کردو از این رو مورد حمله و انتقاد ژاکوبن ها قرار گرفت و پیش از آنکه سازش او با دربار برملا گردد درگذشت
ویکتور ریکتی مارکی دو (1715- 1789 میلادی). سیاستمدار فرانسوی و رهبر فیزیوکرات های آن کشور است و پدر اونوره گابربل ریکتی کنت دو میرابو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میرانه
تصویر میرانه
(دخترانه)
میر (ازعربی) + انه (فارسی) امیرانه، شاهانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرابه
تصویر شیرابه
مایعی که در ساقۀ بعضی از گیاه هان وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
خوراک آبدار مانند آبگوشت که از شکمبه و شیردان گوسفند درست می کنند، شکمبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میراب
تصویر میراب
کسی که آب را به خانه ها و کشتزارها تقسیم می کند، نگهبان آب، آبیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میکادو
تصویر میکادو
نوعی شیرینی خشک به شکل چهارگوش
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
حقوق دان و مرد بافضیلت فرانسه (1480-1558م.) که از دوستان و حامیان رابله بود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
شکنبه، بزرگترین قسمت معده نشخوارکنندگان، سیرآبی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
شیرۀ خشخاش. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، مایعی که در ساقۀ بعضی از گیاهها وجود دارد و گاهی می تراود. (فرهنگ فارسی معین). اگر ساقه یا برگ بعضی از نباتات از قبیل شنگ، انجیر، فرفیون و شقایق را قطع نماییم مایع سفیدرنگی به نام شیرابه از آن خارج می گردد و آن در مجاری مخصوصی به نام لوله های شیرابه قرار دارد. رنگ آن اغلب سفید شیری می باشد ولی گاهی مانند شیرابۀ خرزهره بیرنگ و یا مانند شیرابۀ مامیران نارنجی است. شیرابه دارای مواد مختلفی از قبیل صمغها، چربیها، نشاسته ها، و مواد غیرقابل جذب و استخوانی شکل، گوتاپرکا و کائوچو می باشد و قسمت اعظم آنراآب تشکیل می دهد. (گیاه شناسی ثابتی صص 181- 183).
- لوله های شیرابه، لوله هایی در برخی از گیاهان که شیرابۀ آنها در آن قرار دارد و ترشح می کند. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 181- 185 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه اهل محراب و ملازم آن است.
- زاهد محرابی، پارسا که پیوسته ملازم محراب و مقیم محراب است:
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی.
منوچهری.
، نوعی از شمشیر. (غیاث) (آنندراج). قسمی از شمشیر. (ناظم الاطباء) ، مسجد. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، قوسی. کمانی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ابروان محرابی، کمانی:
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد.
حافظ.
، هر چیز که به شکل محراب باشد.
- ریش محرابی، همانند محراب در هیأت
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
شیری نماینده. (از منتهی الارب). شیر و مانند شیر و شبیه به اسد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترابل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
ماء مترابط، آب که سپری نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، پاینده و دائم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
امپراتور ژاپن. (یادداشت مؤلف). عنوان هر یک از امپراتوران ژاپن
لغت نامه دهخدا
رئیس تشریفات دربار، حاجب بار، آنکه مردم را برای آمدن به حضور پادشاه بار می دهد، (ناظم الاطباء)، آن که مردم را بار دهد برای آمدن به حضور و این را در هندوستان داروغۀ دیوانخانه گویند، (آنندراج) :
داری سپهر هفتم و جبریل معتکف
داری بهشت هشتم وادریس میربار،
خاقانی،
رحمت میربار جلال اوست و عزت پرده دار کمال او، (راحهالصدور راوندی)،
گفته ای ای میربار قصۀ شهری بشاه
حال غریبان بگوی نوبت ایشان رسید،
میرحسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
بدون جلوگیری، محفوظ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
امیرانه. همچون میران. همچون امیران. شاهانه. بمانند میران:
پیچیده یکی لاکی میرانه به سر بر
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 37هزارگزی باختری گرمی با 120 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مباشر و ناظر تقسیم آبها، (ناظم الاطباء)، باغبان که آب رسانی ذمۀ او باشد، (از غیاث)، آبران، آبرانه، قلاّد، آب بخش، آبیار، اویار، آن که آب را بخشد، (یادداشت مؤلف)، آن که بر سهمیۀ هر خانه یا باغ یا کشتزار از آب رود یا نهر یا قنات یا چشمه نظارت دارد و شغل او رساندن سهم آب هرکس به اوست در موعدهای مقرر:
چند بینی گردش دولاب را
سر برون کن هم ببین میراب را،
مولوی،
می شکافد سینه ام را عاقبت همچون صدف
می دهد گر قطره ای میراب این دریا مرا،
کلیم کاشی (از آنندراج)،
در بیان تفصیل شغل میراب دارالسلطنۀ اصفهان تعیین مادی سالاران و تنقیۀ انهار و جداول و رسانیدن آب زاینده رود به تمامی محال اصفهان که از آب رودخانه شرب می شود، (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 50)، داروغۀ گذر دریاکه کشتیها به اختیار او باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
میراب، (ناظم الاطباء)، میرآب که در عرف میربحر گویند، (آنندراج)، و رجوع به میراب شود
لغت نامه دهخدا
منسوب و متعلق به میراث، مال موروثی و ارثی، (ناظم الاطباء)، مال میراث، مرده ریگ، مرده ری، مال که از دیگری به نسب یا سبب پس از مرگ او رسیده باشد، مقابل مکتسب:
مال میراثی ندارد خود وفا
چون بناکام از گذشته شد جدا،
مولوی،
، میراث برنده، ارث بر، وارث، که میراث از مرده برد: چون امیرمحمود بشرب و عیش و اتلاف و طیش چنانک شیوۀ میراثیان باشد، (تاریخ جهانگشای جوینی)،
مرد میراثی چه داند قدر مال
رستمی جان کند مجان یافت زال،
مولوی،
و رجوع به میراث خوار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودخانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 95هزارگزی شمال میناب با 200 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
شغل و پیشۀ میراب، عمل میراب، عمل مباشرت و نظارت بر تقسیم آب:
خضر نتواند به آب زندگی از ما خرید
منصب میرابی سرچشمۀ آئینه را،
میرزاصائب،
رجوع به میراب شود،
حقی که به جهت تقسیم آب به میرابها دهند
لغت نامه دهخدا
(خَرْ)
یابوی بدشکل و قوی هیکل. (یادداشت بخط مؤلف) ، هرچیز بدهیکل ناهموار. (یادداشت بخط مؤلف) ، آلتی که به جهت راه رفتن اطفال سازند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده رخنی مانداکی رخنیک منسوب به میراث، ارث برنده وارث مرد میراثی چه داند قدر مال ک رستمی جان کند مجان یافت زال. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل میراب، حقی که به جهت تقسیم آب بمیرابها دهند، دایره میاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میکادو
تصویر میکادو
عنوان هریک از امپراتوران ژاپن
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده رود ها سازهای زهی زخمه خور، تور انبانی پرنده ای که در تور انبان گرفتار افتد منسوب به مضراب: سازهایی که آنها را بوسیله مضراب (زخمه) نوازند، مرغی که در مضراب گرفتار شده: ز آسیب تو از فلک فرو ریزند انجم چو کبوتران مضرابی. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرابی
تصویر محرابی
مهرابی گونه ای شمشیر منسوب به محراب: ، مسجد، نوعی شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی که در ساقه بعضی از گیاهها وجود دارد و گاهی بیرون می تراود، شیره خشخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرابی
تصویر محرابی
منسوب به محراب، مسجد، نوعی شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرابه
تصویر شیرابه
((بِ یا بَ))
مایعی که در ساقه بعضی از گیاهان وجود دارد و گاهی بیرون می تراود، شیره خشخاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرابی
تصویر سیرابی
شکنبه گوسفند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میراب
تصویر میراب
آبیار، نگهبان و ناظر تقسیم آب
فرهنگ فارسی معین
آب پا، آبیار، مقسم آب، نگهبان آب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکنبه، شکمبه، سیراب
فرهنگ واژه مترادف متضاد