میدان دارنده. آنکه استیلا بر میدان دارد. کنایه از سوار و مرد جنگ آزموده و دلیر که یکه تاز میدان باشد، در زورخانه، پهلوان پیش کسوت یا زورمندتر و هنرمندتر که حرکات کشتی گیران به اشارۀ او و به تبع او باشد
میدان دارنده. آنکه استیلا بر میدان دارد. کنایه از سوار و مرد جنگ آزموده و دلیر که یکه تاز میدان باشد، در زورخانه، پهلوان پیش کسوت یا زورمندتر و هنرمندتر که حرکات کشتی گیران به اشارۀ او و به تبع او باشد
صفت و حالت میداندار. میداندار بودن: چرخچیان (از دو طرف) به میدان داری مشغول و صدای توپ و تفنگ عرصۀ میدان را فروگرفته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25). و رجوع به میدان دار شود
صفت و حالت میداندار. میداندار بودن: چرخچیان (از دو طرف) به میدان داری مشغول و صدای توپ و تفنگ عرصۀ میدان را فروگرفته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25). و رجوع به میدان دار شود
دهی است از دهستان ایزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه، واقع در 65هزارگزی عجب شیر و 45 هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ مراغه به دهخوارقان با 634 تن سکنه. آب آن از قلعه چای و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان ایزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه، واقع در 65هزارگزی عجب شیر و 45 هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ مراغه به دهخوارقان با 634 تن سکنه. آب آن از قلعه چای و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
وساطت، میانجیگری، وساطت و توسط و شفاعت، (ناظم الاطباء) : پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من در دکان خود فروشی چند دلالی کنم، محسن تأثیر، بوی و گل دست در گریبانند به میانداری صبا سوگند، میرزا طاهر وحید، بکار خلق تفاوت ز هیج سر مگذار چو گژ موافق حق باش در میانداری، اسیر، - میانداری کردن، وساطت، پا در میانی، شفاعت، میان دو تن یا دو گروه آشتی دادن: میان نداری و دارم عجب که هر ساعت میان مجمع خوبان کنی میانداری، حافظ، ای جوان لطف نما با همه دلداری کن با میانی که تو را هست میانداری کن، میرنجات، ، (اصطلاح زورخانه) صفت و عمل میاندار، داور، (ازیادداشت مؤلف)، به اصطلاح کشتی گیران دو کسی که با هم کشتی گیرند آنها را از هم وا کردن و نگه داشتن که با هم زور نکنند، (غیاث) : بهر کشتی آسمان سفله با افتادگان کرده پا را در میانداری چو پرگاراستوار، شفیع اثر
وساطت، میانجیگری، وساطت و توسط و شفاعت، (ناظم الاطباء) : پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من در دکان خود فروشی چند دلالی کنم، محسن تأثیر، بوی و گل دست در گریبانند به میانداری صبا سوگند، میرزا طاهر وحید، بکار خلق تفاوت ز هیج سر مگذار چو گژ موافق حق باش در میانداری، اسیر، - میانداری کردن، وساطت، پا در میانی، شفاعت، میان دو تن یا دو گروه آشتی دادن: میان نداری و دارم عجب که هر ساعت میان مجمع خوبان کنی میانداری، حافظ، ای جوان لطف نما با همه دلداری کن با میانی که تو را هست میانداری کن، میرنجات، ، (اصطلاح زورخانه) صفت و عمل میاندار، داور، (ازیادداشت مؤلف)، به اصطلاح کشتی گیران دو کسی که با هم کشتی گیرند آنها را از هم وا کردن و نگه داشتن که با هم زور نکنند، (غیاث) : بهر کشتی آسمان سفله با افتادگان کرده پا را در میانداری چو پرگاراستوار، شفیع اثر
دهی است از دهستان بالا تجن بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 8هزارگزی جنوب باختری شاهی با 370 تن جمعیت. آب آن از نهر هتکه رود خانه تالا و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بالا تجن بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 8هزارگزی جنوب باختری شاهی با 370 تن جمعیت. آب آن از نهر هتکه رود خانه تالا و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
کسی که در سرای خود مهمان دارد. میزبان، کسی که از تعهد و پرستاری و تیمار مهمان نهراسد. میهماندار که مهمان را پذیرا باشد، مهماندوست. دوستدار مهمان: سغد ناحیتی است... با آبهای روان... و مردمانی مهماندار و آمیزنده و نعمتی فراخ. (حدود العالم). بوسفیان گفت ما قومی مهمانداران و مهمان دوستانیم. (کشف الاسرار ج 2 ص 539) ، آن که از جانب شاه یا امیر و یا دستگاهی مأمور تیمارداری و خدمت مهمان است، آن که خدمت مسافران را در هواپیما بر عهده دارد
کسی که در سرای خود مهمان دارد. میزبان، کسی که از تعهد و پرستاری و تیمار مهمان نهراسد. میهماندار که مهمان را پذیرا باشد، مهماندوست. دوستدار مهمان: سغد ناحیتی است... با آبهای روان... و مردمانی مهماندار و آمیزنده و نعمتی فراخ. (حدود العالم). بوسفیان گفت ما قومی مهمانداران و مهمان دوستانیم. (کشف الاسرار ج 2 ص 539) ، آن که از جانب شاه یا امیر و یا دستگاهی مأمور تیمارداری و خدمت مهمان است، آن که خدمت مسافران را در هواپیما بر عهده دارد
دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان، واقع در 70 هزارگزی جنوب خاوری سراوان با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ درازایی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان، واقع در 70 هزارگزی جنوب خاوری سراوان با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ درازایی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
واسطه و مصلح و دلال، (ناظم الاطباء)، دلال و واسطه میان دو کس، (آنندراج)، (اصطلاح زورخانه) استاد زورخانه، (ناظم الاطباء)، استاد که دیگر ورزشکاران با اشارات او و همراه او حرکات ورزشی آغاز و بدان عمل کنند، پهلوان مباشر هماهنگ ساختن حرکات ورزشی به گاه ورزش، در گود زورخانه حاکم میان مصارعان، قاضی (داور)، آن که مانع شود از ایذاء دو حریف یکدیگر را، (یادداشت مؤلف)، به اصطلاح کشتی گیران، کسی است که چون دو حریف با هم کشتی گیرند اوآنها را از هم وا کند و نگذارد که با هم زور کنند، (آنندراج)، (اصطلاح تعزیه خوانی) آن که در میان صف سینه زنان یا زنجیرزنان قرار می گیرد و مباشر و مسؤول هم آهنگی و یکنواختی و نظم کار آنهاست، (از یادداشت مؤلف)، کشخان، قواد، قرمساق، اطلاق میاندار بر دلاله که زنان عفیفه را به فسق و فجور ترغیب کنند نیز شده است، (آنندراج) : تنبان چو مهر کرد کهن سال مادرت پوشید کفش و گشت میاندار خواهرت، حکیم شفائی
واسطه و مصلح و دلال، (ناظم الاطباء)، دلال و واسطه میان دو کس، (آنندراج)، (اصطلاح زورخانه) استاد زورخانه، (ناظم الاطباء)، استاد که دیگر ورزشکاران با اشارات او و همراه او حرکات ورزشی آغاز و بدان عمل کنند، پهلوان مباشر هماهنگ ساختن حرکات ورزشی به گاه ورزش، در گود زورخانه حاکم میان مصارعان، قاضی (داور)، آن که مانع شود از ایذاء دو حریف یکدیگر را، (یادداشت مؤلف)، به اصطلاح کشتی گیران، کسی است که چون دو حریف با هم کشتی گیرند اوآنها را از هم وا کند و نگذارد که با هم زور کنند، (آنندراج)، (اصطلاح تعزیه خوانی) آن که در میان صف سینه زنان یا زنجیرزنان قرار می گیرد و مباشر و مسؤول هم آهنگی و یکنواختی و نظم کار آنهاست، (از یادداشت مؤلف)، کشخان، قواد، قرمساق، اطلاق میاندار بر دلاله که زنان عفیفه را به فسق و فجور ترغیب کنند نیز شده است، (آنندراج) : تنبان چو مهر کرد کهن سال مادرت پوشید کفش و گشت میاندار خواهرت، حکیم شفائی
دهی است از دهستان چهاردانگۀ بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 11هزارگزی شمال باختری هوراند با 310 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهاردانگۀ بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 11هزارگزی شمال باختری هوراند با 310 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
تاخت و تاز و کارزار کردن: (مهران خدمت کرد گفت: ای شاهزاده، دانی که از بنده کاری نیاید میدان داری نتوانم کردن و دیگراز بیم سمک عیار در ین لشکرگاه نتوانم بودن، ) ساخت و پات توطئه: (گفت: پس بگوی که این همه تلبیس و میدان داری که درمیان افکندی از بهر فرزند خویش می کوشیدی)
تاخت و تاز و کارزار کردن: (مهران خدمت کرد گفت: ای شاهزاده، دانی که از بنده کاری نیاید میدان داری نتوانم کردن و دیگراز بیم سمک عیار در ین لشکرگاه نتوانم بودن، ) ساخت و پات توطئه: (گفت: پس بگوی که این همه تلبیس و میدان داری که درمیان افکندی از بهر فرزند خویش می کوشیدی)
کسی که در سرای خود مهمان دارد، آنکه از مهمانان پذیرایی کند، ماموری متصدی پذیرایی فرستادن خارجی و غیره که موظف بود آنان را از میان شهرها و، مهمان دیه ها عبور دهد و بمقصد رساند. نواز: (بوسفیان گفت ما قومی مهمان داران و مهمان دوستانیم)
کسی که در سرای خود مهمان دارد، آنکه از مهمانان پذیرایی کند، ماموری متصدی پذیرایی فرستادن خارجی و غیره که موظف بود آنان را از میان شهرها و، مهمان دیه ها عبور دهد و بمقصد رساند. نواز: (بوسفیان گفت ما قومی مهمان داران و مهمان دوستانیم)
کسی که در سرای خود مهمان دارد، آنکه از مهمانان پذیرایی کند، ماموری متصدی پذیرایی فرستادن خارجی و غیره که موظف بود آنان را از میان شهرها و، مهمان دیه ها عبور دهد و بمقصد رساند. نواز: (بوسفیان گفت ما قومی مهمان داران و مهمان دوستانیم)
کسی که در سرای خود مهمان دارد، آنکه از مهمانان پذیرایی کند، ماموری متصدی پذیرایی فرستادن خارجی و غیره که موظف بود آنان را از میان شهرها و، مهمان دیه ها عبور دهد و بمقصد رساند. نواز: (بوسفیان گفت ما قومی مهمان داران و مهمان دوستانیم)