جدول جو
جدول جو

معنی میدان دار

میدان دار
کسی که یک تنه در میدان تاخت و تاز کند
تصویری از میدان دار
تصویر میدان دار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با میدان دار

میدان داری

میدان داری
تاخت و تاز و کارزار کردن: (مهران خدمت کرد گفت: ای شاهزاده، دانی که از بنده کاری نیاید میدان داری نتوانم کردن و دیگراز بیم سمک عیار در ین لشکرگاه نتوانم بودن، ) ساخت و پات توطئه: (گفت: پس بگوی که این همه تلبیس و میدان داری که درمیان افکندی از بهر فرزند خویش می کوشیدی)
میدان داری
فرهنگ لغت هوشیار

میان دار

میان دار
در زورخانه، پهلوانی که میان گود قرار می گیرد و دیگران پا به پای او ورزش می کنند
میان دار
فرهنگ فارسی عمید

میداندار

میداندار
میدان دارنده. آنکه استیلا بر میدان دارد. کنایه از سوار و مرد جنگ آزموده و دلیر که یکه تاز میدان باشد، در زورخانه، پهلوان پیش کسوت یا زورمندتر و هنرمندتر که حرکات کشتی گیران به اشارۀ او و به تبع او باشد
لغت نامه دهخدا

میان داری

میان داری
میان دار بودن، شاخص و رهبر بودن در میان جمعی
میان داری کردن: کنایه از در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلب توجه کردن، برای مِثال میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میان داری (حافظ - ۸۸۸)
میان داری
فرهنگ فارسی عمید

میدان دادن

میدان دادن
کنایه از به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار می خواهد بکند
میدان دادن
فرهنگ فارسی عمید

مهمان دار

مهمان دار
کسی که در قطار یا هواپیما از مسافران پذیرایی می کند، کسی که مهمان دارد و از او پذیرایی می کند، میزبان
مهمان دار
فرهنگ فارسی عمید