جدول جو
جدول جو

معنی میدان داری

میدان داری
تاخت و تاز کردن در میدان
تصویری از میدان داری
تصویر میدان داری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با میدان داری

میدان داری

میدان داری
تاخت و تاز و کارزار کردن: (مهران خدمت کرد گفت: ای شاهزاده، دانی که از بنده کاری نیاید میدان داری نتوانم کردن و دیگراز بیم سمک عیار در ین لشکرگاه نتوانم بودن، ) ساخت و پات توطئه: (گفت: پس بگوی که این همه تلبیس و میدان داری که درمیان افکندی از بهر فرزند خویش می کوشیدی)
میدان داری
فرهنگ لغت هوشیار

میان داری

میان داری
میان دار بودن، شاخص و رهبر بودن در میان جمعی
میان داری کردن: کنایه از در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلب توجه کردن، برای مِثال میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میان داری (حافظ - ۸۸۸)
میان داری
فرهنگ فارسی عمید

میدانداری

میدانداری
صفت و حالت میداندار. میداندار بودن: چرخچیان (از دو طرف) به میدان داری مشغول و صدای توپ و تفنگ عرصۀ میدان را فروگرفته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25). و رجوع به میدان دار شود
لغت نامه دهخدا

میدان دادن

میدان دادن
کنایه از به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار می خواهد بکند
میدان دادن
فرهنگ فارسی عمید