جدول جو
جدول جو

معنی میته - جستجوی لغت در جدول جو

میته
مرده، مردار
تصویری از میته
تصویر میته
فرهنگ فارسی عمید
میته
(تَ)
خاکه شپش (در تداول مردم قزوین) ، رشک (در تداول مردم قزوین). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
میته
(عَ)
نوعی از مردن. (منتهی الارب، مادۀ م وت) (آنندراج). نوع مردن. (ناظم الاطباء). هیأت مردن. گویند: مات میته حسنه. (منتهی الارب). و مات میتهالجاهلیه. (از ناظم الاطباء). مات میتهالجاهلیه، در امثال این عبارت اغلب کلمه ’میته’را به فتح میم خوانند ولی صواب آن است که به کسر خوانده شود زیرا برای بیان نوع است. و صیغۀ نوع بر وزن ’فعله’ باشد به کسر فاء، و همین کسره است که واو عین الفعل را به یاء منقلب ساخته است و ’میته’ به فتح میم مخفف ’میته’ به تشدید یاء است یعنی بر وزن ’فیله’ است و به معنی جیفه و لاشه می باشد. این عبارت (مات میتهالجاهلیه) جزء حدیثی است و آن چنین است: ’من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتهالجاهلیه’. جوهری گوید: ’میته ستوری است که به زکات نمرده باشد و میته نوع مردن گویند ’مات فلان میته حسنه’ و در کتاب ’النوادر فی اللغه’ تألیف ابوزید سعید... انصاری (چ بیروت 1894 میلادی ص 92) آمده است: ’و المیته بکسرالمیم الحال التی یکون علیها الشی ٔ، کقولک کریم المیته و حسن الصرعه و الکسر مطرد فی المره هذا الحق عندی الذی لایجوز غیره’. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز شماره 10 ص 37)،
{{اسم}} مرگ. موت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
میته
(مَ تَ)
صورتی از میته که در فارسی متداول است. جیفه. مردار: اکل میته حرام است. در ضرورت اکل میته حلال باشد. از باب اکل میته
لغت نامه دهخدا
میته
(مَ تَ)
مادۀ میت. (مهذب الاسماء). مؤنث میت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) ، مردار. (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97) (مهذب الاسماء). الحیوان الذی یموت حتف انفه. (اقرب الموارد). حیوان مرده که نه به زکات شرعی مرده باشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
میته
(مَیْ یِ تَ)
مؤنث میّت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میته. رجوع به میت شود.
- ارض میته، زمینی ویران. (مهذب الاسماء). ارض میته یا اراضی میته، زمینی یا زمینهای ویران. بایر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
میته
میته در فارسی مرده نسا لاشه، مردار مونث میت، حیوانی که خود مرده باشد یا با ذبحی غیر شرعی کشته شده باشد مردار: (پوشش (مغول) از جلو دکلاب و فارات و خورش از لحوم آن ومیته های دیگر. {توضیح خوردن گوشت چنین حیوانی در غیر ضرورت شرعاجایز نیست
فرهنگ لغت هوشیار
میته
((مَ تَ یا مِ تِ))
حیوانی که خود مرده باشد یا با ذبحی غیرشرعی کشته شده باشد، مردار
تصویری از میته
تصویر میته
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشه
تصویر میشه
(پسرانه)
مشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میره
تصویر میره
فاسق، مردی که با زن شوهردار رابطۀ جنسی دارد، آنکه مرتکب فسق شود، فاجر، گناهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میوه
تصویر میوه
تخمدان بارور شده و رسیدۀ گل که دانه ها را در بر می گیرد، به ویژه درصورتی که دارای گوشته باشد، بار، بر، ثمر
میوۀ دل: کنایه از فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میعه
تصویر میعه
صمغی که از درخت تراوش کند، روانی، سیال بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میله
تصویر میله
جسمی باریک، استوانه ای و معمولاً فلزی، میل، میلۀ باریک فلزی برای بافتنی، میل بافتنی، در علم زیست شناسی رشته ای باریک در زیر پرچم گل، فیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میده
تصویر میده
آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند، نانی که از این نوع آرد پخته شود، برای مثال جوینی که از سعی بازو خورم / به از میده بر خوان اهل کرم (سعدی۱ - ۱۲۹)، نوعی حلوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میاه
تصویر میاه
ماء ها، آبها، جمع واژۀ ماء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیته
تصویر لیته
بادمجان پخته و لهیده، ترشی بادمجان پخته و له شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
هیئتی از افراد که برای رسیدگی، تحقیق و تهیۀ گزارش در مورد موضوعی به کار گمارده شوند، در دورۀ جمهوری اسلامی، سازمانی که برای مبارزه با نیروهای ضدانقلاب و مفاسد اجتماعی تشکیل شد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تَ)
اصل چیزی: یقال اخذ بکمیتته، ای اصله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از بخش ساردوئیه است که در شهرستان جیرفت واقع است و 640 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کُتِ)
اجتماع اعضاء انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت می گیرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
فرزندمرده. مؤنث ممیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
یک نواله از پشم و صوف حلقه کرده. (منتهی الارب). یک قطعه از پشم حلقه شده که در دست گیرند تا آن را بریسند. (از اقرب الموارد). ج، اعمته، عمت، عمیت (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عمائت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دسته هر چیز را گویند، آلت فلزی که در مشت جا میگیرد و در صحافی و کفشدوزی بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میعه
تصویر میعه
میعه در فارسی شفتدار (استرک) از گیاهان استرک: (و نتواند که بوی گل را از بوی میعه جداکند. {یا میعه سائله (سایله)، ماده ای رزینی (از جنس سقز) که از انواع مختلف کاج ها بدست میاید و از تقطیرآن کلفن حاصل میشود. یا میعه یابسه. کلفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میژه
تصویر میژه
مژه و مژگان
فرهنگ لغت هوشیار
لیته ترشی. یا لیته بادنجان. ترشیی است که از بادنجان پخته و له کرده و بعضی مواد دیگر تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیته
تصویر صیته
بلند آوازگی نیکنامی، چکش زرگران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماء، آب ها جمع ماء آبها: دوزخ آشامان دریا در زشیهه رخش او بی خبر گردند و نشناسند نیران از میاه. (عثمان مختاری) یا دایره میاه. دایره میرابی. یا میاه سائله. ماده ای نیمه جامد و صمغی شکل که از جوشاندن پوست گونه ای گل سرخ که در جزایر بحر احمر و سواحل این دریا میروید بدست میاید پوست این گیاه را آن قدر درآب میجوشانند که آب غلظت کافی پیداکند و ماده نیمه جامد مذکور پس از سرد شدن حاصل شود. در طب قدیم این ماده را جهت عفونت های مزمن مجرای ادرار بکار میبردند
فرهنگ لغت هوشیار
اجتماع اعضا انتخاب شده در یک مجمع یا مجلس است که برای مطالعه و بررسی امر خاصی صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیته
تصویر عمیته
باغنده (گلوله پشم گلوله کرک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میله
تصویر میله
مانند میل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
((کُ تَ یا تِ))
انجمن، حزب، هیئتی از افراد که برای رسیدگی، پژوهش، اقدام یا تهیه گزارش در مورد کاری تعیین می شود، کارگروه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمیته
تصویر کمیته
گروه
فرهنگ واژه فارسی سره
انجمن، کمیسیون، مجمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لگد شده
فرهنگ گویش مازندرانی