جدول جو
جدول جو

معنی میبس - جستجوی لغت در جدول جو

میبس(مُ یَبْ بِ)
خشک کننده. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح پزشکی) خشکی مزاج آورنده. خشک کننده طبیعت و مزاج. یبوست آور: و البردی مبرد فی الدرجه الثانیه میبس مقبض. (تذکرۀ ابن البیطار ص 87)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملبس
تصویر ملبس
پوشیدنی، جامۀ پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
پنهان و پوشیده، در آمیخته، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبس
تصویر محبس
زندان، جایی که محکومان و تبهکاران را در آنجا نگه می دارند، محبس، بندیخانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَبْ بَ)
پوشیده و پنهان. مختلط و پوشیده، مأخوذ از تازی، لباس پوشیده و زینت یافته. (ناظم الاطباء). پوشیده. در بر کرده. جامه پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گلزار ملبس و ملمع شد
از جامۀ ششتری و نیسانی.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 516).
- ملبس به فلان لباس گردیدن، فلان لباس در بر کردن.
- ، در شاهد زیر به رنگ و لباس عباسیان درآمدن. تیره و سیاه گردیدن: چون شعاع خورشید جهان تاب در جوف زمین متواری گشته زمانه ملبس به لباس عباسیان گردید. (عالم آرا).
- ملبس شدن، پوشیدن. در بر کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملبس کردن، پوشانیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، لغتی مولد است به معنی نقل و آن بادام و جز آن است که به شکر گرفته باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حبس کردن. حبس. بازداشت و بند کردن کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَبْ بِ)
پوشیده شونده و پوشیده کننده. (آنندراج). پوشنده و پوشیده شده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تدبیس. رجوع به تدبیس شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ بِ)
خشک شده و خشک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
شب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بِ)
مختلطکننده و درآمیزنده و پنهان کننده حق و راستی، فریبنده، سوداگر مکار و فریبنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
هر چیزی که از آن برخورداری کنند و تمتع برند. (ناظم الاطباء). ما فی فلان ملبس، ای مستمتع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
امر ملبس، کار مشتبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
اسبی که آن را در راه خدا وقف گردانند. (منتهی الارب) ، در زندان کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ بَ)
هرچه درپوشند. (مهذب الاسماء). جامه و پوشش. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه و پوشش و هر چیز که بدن را بپوشاند. ج، ملابس. (ناظم الاطباء). پوشاک. جامه. پوشیدنی. لباس. لبوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا روزش به شب افلاس رسید و کارش از ملبس حریر و اطلس، با فرش پلاس و فراش کرباس افتاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 62).
پس لباس کبر بیرون کن ز تن
ملبس ذل پوش در آموختن.
مولوی.
، ان فیه لملبساً، یعنی کبر و سالخوردگی در وی نیست. (منتهی الارب) (آنندراج). یعنی در او کبر سن و سالخوردگی نیست. (ناظم الاطباء). یعنی در او کبر نیست یعنی متواضع است و گویند در او کبر و سالخوردگی نیست. (از اقرب الموارد) ، در مثل است: اعرض ثوب الملبس، در حق کسی گویند که تهمت دهندگانش بسیار باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعرض ثوب الملتبس و قیل الملبس، در بارۀ کسی گویند که تهمت زنندگانش در آنچه دزدیده است بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَبْ بِ)
مرد سست چشم سرشتی وفرومایه یا آنکه ناگاه به مردم درآید و فروپوشد آنها را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مطرق یا کسی که ناگاه به مردم درآید و آنان را فروپوشد. (از محیط المحیط). و رجوع به مطرق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسیار تبخترکننده و خرامان رونده. (ناظم الاطباء). خرامنده. (منتهی الارب، مادۀ م ی س)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
سومین طبیب از اطبای کبار یونان قدیم است. مدت زندگیش 84 سال بوده است. (از ابن الندیم ص 398 و 399) (از عیون الانباء جزو اول ص 22) (از دائره المعارف کیه برابر Calien)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
بند و قید. (منتهی الارب). زندان و قید و بند. (ناظم الاطباء). زندان. (مهذب الاسماء). جای بازداشت. حبس. دوستاقخانه. دوستاخانه. بند. سجن. دوستاق. دوستاخ. جای حبس و زندان. (غیاث). ج، محابس: ایشان را نظری بر محبس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 315).
مشورت می کرد شخصی با کسی
کز تردد وارهد وز محبسی.
مولوی.
اول محبس و زندانی که به قم بوده است، حجره ای بوده از سرای یزد که آن دیوان بوده است. (تاریخ قم ص 40)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَبْ بِ)
کسی که محبس (پردۀ بانقش) را به روی فراش میگستراند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حبس کننده عین و تسبیل کننده ثمره در راه خدا. واقف، وقف کننده. (ناظم الاطباء) ، بندکننده. بازداشت کننده. (منتهی الارب). حبس کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
کسی که در زندان می اندازد، کسی که در راه خدا وقف میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَبْ بَ)
حبس شده. زندانی. در بند و قید. محبوس:
در دام توعاشقان گرفتار
در بند تو دوستان محبس.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
پرده ای با نقش که بر روی چیزها کشند، جامه ای که بر روی فراش انداخته بر آن به خواب روند. (منتهی الارب). چادر شب، جامۀ گردپوش. حبس الفراش بالمحبس، پوشید فرش را به گردپوش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بی مدد و عاجز، بی ضبط و ربط. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتابانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَبْ بَ)
روی در هم کشیده. ترشروی. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم، فرهنگ نوادر لغات) :
ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی
این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس.
مولوی.
و رجوع به تعبیس شود.
- روی معبس کردن، روی درهم کشیدن. چهره دژم کردن. روی ترش کردن:
تا بعد نبی کیست سزاوار امامت
بیهوده مخا ژاژ و مکن روی معبس.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکبس
تصویر مکبس
دستگاه فشار منگنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
جامه و پوشش، پوشاک، پوشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در زندان می اندازد بند کننده، حبس کننده حبس کردن، بازداشت و بند کردن کسی را، زندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایبس
تصویر ایبس
خشک، خشکه استخوان ساغ پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میکس
تصویر میکس
ادغام کردن چند منبع تصویری یا صوتی یا هر دو بر روی یک نوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
((مَ یا مِ بَ))
پوشاک، پوشیدنی، جمع ملابس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملبس
تصویر ملبس
((مُ لَ بَّ))
پوشیده، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معبس
تصویر معبس
((مُ عَ بَّ))
ترش رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبس
تصویر محبس
((مَ بَ))
زندان، جمع محابس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبس
تصویر محبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره