پوشیده و پنهان. مختلط و پوشیده، مأخوذ از تازی، لباس پوشیده و زینت یافته. (ناظم الاطباء). پوشیده. در بر کرده. جامه پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گلزار ملبس و ملمع شد از جامۀ ششتری و نیسانی. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 516). - ملبس به فلان لباس گردیدن، فلان لباس در بر کردن. - ، در شاهد زیر به رنگ و لباس عباسیان درآمدن. تیره و سیاه گردیدن: چون شعاع خورشید جهان تاب در جوف زمین متواری گشته زمانه ملبس به لباس عباسیان گردید. (عالم آرا). - ملبس شدن، پوشیدن. در بر کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملبس کردن، پوشانیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، لغتی مولد است به معنی نقل و آن بادام و جز آن است که به شکر گرفته باشند. (از اقرب الموارد)
پوشیده و پنهان. مختلط و پوشیده، مأخوذ از تازی، لباس پوشیده و زینت یافته. (ناظم الاطباء). پوشیده. در بر کرده. جامه پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گلزار ملبس و ملمع شد از جامۀ ششتری و نیسانی. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 516). - ملبس به فلان لباس گردیدن، فلان لباس در بر کردن. - ، در شاهد زیر به رنگ و لباس عباسیان درآمدن. تیره و سیاه گردیدن: چون شعاع خورشید جهان تاب در جوف زمین متواری گشته زمانه ملبس به لباس عباسیان گردید. (عالم آرا). - ملبس شدن، پوشیدن. در بر کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملبس کردن، پوشانیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، لغتی مولد است به معنی نقل و آن بادام و جز آن است که به شکر گرفته باشند. (از اقرب الموارد)
هرچه درپوشند. (مهذب الاسماء). جامه و پوشش. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه و پوشش و هر چیز که بدن را بپوشاند. ج، ملابس. (ناظم الاطباء). پوشاک. جامه. پوشیدنی. لباس. لبوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا روزش به شب افلاس رسید و کارش از ملبس حریر و اطلس، با فرش پلاس و فراش کرباس افتاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 62). پس لباس کبر بیرون کن ز تن ملبس ذل پوش در آموختن. مولوی. ، ان فیه لملبساً، یعنی کبر و سالخوردگی در وی نیست. (منتهی الارب) (آنندراج). یعنی در او کبر سن و سالخوردگی نیست. (ناظم الاطباء). یعنی در او کبر نیست یعنی متواضع است و گویند در او کبر و سالخوردگی نیست. (از اقرب الموارد) ، در مثل است: اعرض ثوب الملبس، در حق کسی گویند که تهمت دهندگانش بسیار باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعرض ثوب الملتبس و قیل الملبس، در بارۀ کسی گویند که تهمت زنندگانش در آنچه دزدیده است بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
هرچه درپوشند. (مهذب الاسماء). جامه و پوشش. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه و پوشش و هر چیز که بدن را بپوشاند. ج، ملابس. (ناظم الاطباء). پوشاک. جامه. پوشیدنی. لباس. لَبوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا روزش به شب افلاس رسید و کارش از ملبس حریر و اطلس، با فرش پلاس و فراش کرباس افتاد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 62). پس لباس کبر بیرون کن ز تن ملبس ذل پوش در آموختن. مولوی. ، ان فیه لملبساً، یعنی کبر و سالخوردگی در وی نیست. (منتهی الارب) (آنندراج). یعنی در او کبر سن و سالخوردگی نیست. (ناظم الاطباء). یعنی در او کِبر نیست یعنی متواضع است و گویند در او کِبَر و سالخوردگی نیست. (از اقرب الموارد) ، در مثل است: اعرض ثوب الملبس، در حق کسی گویند که تهمت دهندگانش بسیار باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعرض ثوب المُلتَبِس و قیل الملبس، در بارۀ کسی گویند که تهمت زنندگانش در آنچه دزدیده است بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
مرد سست چشم سرشتی وفرومایه یا آنکه ناگاه به مردم درآید و فروپوشد آنها را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مطرق یا کسی که ناگاه به مردم درآید و آنان را فروپوشد. (از محیط المحیط). و رجوع به مطرق شود
مرد سست چشم سرشتی وفرومایه یا آنکه ناگاه به مردم درآید و فروپوشد آنها را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مُطرِق یا کسی که ناگاه به مردم درآید و آنان را فروپوشد. (از محیط المحیط). و رجوع به مطرق شود
سومین طبیب از اطبای کبار یونان قدیم است. مدت زندگیش 84 سال بوده است. (از ابن الندیم ص 398 و 399) (از عیون الانباء جزو اول ص 22) (از دائره المعارف کیه برابر Calien)
سومین طبیب از اطبای کِبار یونان قدیم است. مدت زندگیش 84 سال بوده است. (از ابن الندیم ص 398 و 399) (از عیون الانباء جزو اول ص 22) (از دائره المعارف کیه برابر Calien)
بند و قید. (منتهی الارب). زندان و قید و بند. (ناظم الاطباء). زندان. (مهذب الاسماء). جای بازداشت. حبس. دوستاقخانه. دوستاخانه. بند. سجن. دوستاق. دوستاخ. جای حبس و زندان. (غیاث). ج، محابس: ایشان را نظری بر محبس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 315). مشورت می کرد شخصی با کسی کز تردد وارهد وز محبسی. مولوی. اول محبس و زندانی که به قم بوده است، حجره ای بوده از سرای یزد که آن دیوان بوده است. (تاریخ قم ص 40)
بند و قید. (منتهی الارب). زندان و قید و بند. (ناظم الاطباء). زندان. (مهذب الاسماء). جای بازداشت. حبس. دوستاقخانه. دوستاخانه. بند. سجن. دوستاق. دوستاخ. جای حبس و زندان. (غیاث). ج، محابس: ایشان را نظری بر محبس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 315). مشورت می کرد شخصی با کسی کز تردد وارهد وز محبسی. مولوی. اول محبس و زندانی که به قم بوده است، حجره ای بوده از سرای یزد که آن دیوان بوده است. (تاریخ قم ص 40)
کسی که محبس (پردۀ بانقش) را به روی فراش میگستراند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حبس کننده عین و تسبیل کننده ثمره در راه خدا. واقف، وقف کننده. (ناظم الاطباء) ، بندکننده. بازداشت کننده. (منتهی الارب). حبس کننده. (ناظم الاطباء)
کسی که مِحبَس (پردۀ بانقش) را به روی فراش میگستراند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حبس کننده عین و تسبیل کننده ثمره در راه خدا. واقف، وقف کننده. (ناظم الاطباء) ، بندکننده. بازداشت کننده. (منتهی الارب). حبس کننده. (ناظم الاطباء)
پرده ای با نقش که بر روی چیزها کشند، جامه ای که بر روی فراش انداخته بر آن به خواب روند. (منتهی الارب). چادر شب، جامۀ گردپوش. حبس الفراش بالمحبس، پوشید فرش را به گردپوش. (منتهی الارب)
پرده ای با نقش که بر روی چیزها کشند، جامه ای که بر روی فراش انداخته بر آن به خواب روند. (منتهی الارب). چادر شب، جامۀ گردپوش. حبس الفراش بالمحبس، پوشید فرش را به گردپوش. (منتهی الارب)
روی در هم کشیده. ترشروی. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم، فرهنگ نوادر لغات) : ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس. مولوی. و رجوع به تعبیس شود. - روی معبس کردن، روی درهم کشیدن. چهره دژم کردن. روی ترش کردن: تا بعد نبی کیست سزاوار امامت بیهوده مخا ژاژ و مکن روی معبس. ناصرخسرو
روی در هم کشیده. ترشروی. (کلیات شمس چ فروزانفر جزو هفتم، فرهنگ نوادر لغات) : ضحاک بود عیسی عباس بود یحیی این ز اعتماد خندان وز خوف آن معبس. مولوی. و رجوع به تعبیس شود. - روی معبس کردن، روی درهم کشیدن. چهره دژم کردن. روی ترش کردن: تا بعد نبی کیست سزاوار امامت بیهوده مخا ژاژ و مکن روی معبس. ناصرخسرو