جدول جو
جدول جو

معنی محبس

محبس
(مَ بَ)
بند و قید. (منتهی الارب). زندان و قید و بند. (ناظم الاطباء). زندان. (مهذب الاسماء). جای بازداشت. حبس. دوستاقخانه. دوستاخانه. بند. سجن. دوستاق. دوستاخ. جای حبس و زندان. (غیاث). ج، محابس: ایشان را نظری بر محبس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 315).
مشورت می کرد شخصی با کسی
کز تردد وارهد وز محبسی.
مولوی.
اول محبس و زندانی که به قم بوده است، حجره ای بوده از سرای یزد که آن دیوان بوده است. (تاریخ قم ص 40)
لغت نامه دهخدا