- مکی
- از مردم مکه، سوره هایی از قران که در مکه نازل شده
معنی مکی - جستجوی لغت در جدول جو
- مکی
- منسوب به مکه
- مکی ((مَ یّ))
- منسوب به مکه، سوره هایی از قرآن که در مکه نازل شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جا گرفته، جای گیر، صاحب پایگاه و منزلت
مونث مکی
مکان دارنده و صاحب مکان
چگونگی یافته چگونیده چگونگی بخش، مستی آور کیفیت داده چگونگی داده با کیفیت
مبالغه و دقت در معامله کردن
بدسگال چاره گر حیله کردن دستان ساختن، حیله گری چاره گری: (شیر را آزمودم و اندازه زور و قوت او معلوم کرد و رای و مکیدت او بدانست و در هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم) (کلیله. مصحح مینوی. 89)، جمع مکاید
ماند گار، گرانسنگ مکث کننده درنگ کننده، با وقار رزین، مکث
مکاس، برای مثال نشانه نهادند بر اسپریس / سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس (فردوسی - ۲/۲۹۲)
نشاط آور
رم کننده
رم کننده، حیوانی که زود رم می کند و می گریزد
بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، کنایه از ملیح، زیبا
منسوب به نمک: نمک زده نمکدار، با ملاحتملیح (بیشتر در مورد زنان و دختران و کودکان بکار رود)
مکینت در فارسی: پایگاه، گرانسنگی آهستگی در فارسی خوزی بر گرفته از مکنه تازی لاتینی تازی گشته دستگاه چرخین
وقار، آهستگی
آنچه بدان چیزها را پیمایند و وزن کنند، پیمانه، مقیاس: (... تا بعد از این مدت حکیم مطلق و فیلسوف اعظم ارسطاطالیس این نقد را بقسطاس منطق بسخت و بمحک حدود نقد کرد و بمکیال قیاس بپیمود تا شک و ریب ازو برخاست) (چهارمقاله. 111)، جمع مکاییل
مکیفه در فارسی مونث مکیف چگونگی بخش، مستی آور مونث مکیف، جمع مکیفات
جمع مکیفه (مکیف)
مکیدت در فارسی: دستان سازی، بد اندیشی بد سگالی، چاره گری فریب
فروبردن، مک زدن، ترشف
حیله کردن دستان ساختن، حیله گری چاره گری: (شیر را آزمودم و اندازه زور و قوت او معلوم کرد و رای و مکیدت او بدانست و در هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم) (کلیله. مصحح مینوی. 89)، جمع مکاید
مکث کردن درنگ کردن
پیمانه