به واو مجهول، افزاری است جولاهگان را که ماشوره در میان آن نصب کنند و جامه بافند. (برهان). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. مکوک. (آنندراج). ابزاری مر جولاهگان را که ماشوره را در میان آن نصب کرده جامه بافند و ماکو نیز گویند. (ناظم الاطباء). در اراک (سلطان آباد) ماکو، آلتی در چرخهای خیاطی که قرقرۀ فلزی را در آن جا دهند و زیر سوزن چرخ در محل مخصوص جا دهند. (حاشیۀ برهان چ معین) : نفرین کنم زدرد فعال زمانه را کو داد کبر و مرتبت این کوفشانه را آن را که با مکوی و کلابه بود شمار بربط کجا شناسدو چنگ و چغانه را. شاکر بخاری (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مکوک و ماکو شود
به واو مجهول، افزاری است جولاهگان را که ماشوره در میان آن نصب کنند و جامه بافند. (برهان). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. مکوک. (آنندراج). ابزاری مر جولاهگان را که ماشوره را در میان آن نصب کرده جامه بافند و ماکو نیز گویند. (ناظم الاطباء). در اراک (سلطان آباد) ماکو، آلتی در چرخهای خیاطی که قرقرۀ فلزی را در آن جا دهند و زیر سوزن چرخ در محل مخصوص جا دهند. (حاشیۀ برهان چ معین) : نفرین کنم زدرد فعال زمانه را کو داد کبر و مرتبت این کوفشانه را آن را که با مکوی و کلابه بود شمار بربط کجا شناسدو چنگ و چغانه را. شاکر بخاری (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مکوک و ماکو شود
افزاریست جولاهگان را که ماشوره را در آن نصب کنند و جامه بافند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره فلزی را در آن جا دهند و زیر سوزن چرخ در محل مخصوص متصل سازند
افزاریست جولاهگان را که ماشوره را در آن نصب کنند و جامه بافند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره فلزی را در آن جا دهند و زیر سوزن چرخ در محل مخصوص متصل سازند
سوسمار که خایۀ بسیاردارد در شکم. (مهذب الاسماء). بیضه زیر بال گیرنده یا بیضه داده از سوسمار و ملخ و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
سوسمار که خایۀ بسیاردارد در شکم. (مهذب الاسماء). بیضه زیر بال گیرنده یا بیضه داده از سوسمار و ملخ و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
چاه اندک آب. (مهذب الاسماء). چاه که آبش کم گردد سپس آن اندک اندک در تک آن گرد آید. ج، مکل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چاهی که آب آن کم گردد و سپس اندک اندک جمع گردد. (ناظم الاطباء) ، نفس مکول، نفس کم خیر. (از ذیل اقرب الموارد)
چاه اندک آب. (مهذب الاسماء). چاه که آبش کم گردد سپس آن اندک اندک در تک آن گرد آید. ج، مُکُل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چاهی که آب آن کم گردد و سپس اندک اندک جمع گردد. (ناظم الاطباء) ، نفس مکول، نفس کم خیر. (از ذیل اقرب الموارد)
هست کننده و خلق کننده و از نو بیرون آورنده. (ناظم الاطباء). موجد. به وجود آورنده: جملۀ ابداع و انشاء و اختراع و افشاء تعلق به مکون اشیاء و خالق ماشاء دارد. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 26)
هست کننده و خلق کننده و از نو بیرون آورنده. (ناظم الاطباء). موجد. به وجود آورنده: جملۀ ابداع و انشاء و اختراع و افشاء تعلق به مکون اشیاء و خالق ماشاء دارد. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 26)
مخلوقات و موجودات. (غیاث). جمع واژۀ مکونه. موجودات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صنایع به او رسد مکونات و مقدرات و محدثات از خلق زمین و سماوات و شمس و قمر و نجوم مسخرات. (کشف الاسرار ج 3 ص 639). گازر شده به گاه وجودمکونات معبر شده به گاه کرامات اولیا. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید ص 18). مکونات همه داغ نیستی گیرند که کس نماند از ضربت زوال مصون. جمال الدین عبدالرزاق. تار و پود مکونات در هم نیفتادی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 99). به مظهر مکونات فردا خواهد آمد امروز کس نداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 267). اثبات وحدانیت او در هرذره ای از ذرات مکونات موجود است. (جهانگشای جوینی). ابداع مکونات شمه ای از آثار شوکت و عظمت او. (دستورالکاتب محمد بن هندوشاه چ مسکو ص 1). او را به شرف نطق از دیگر مکونات ممتاز گردانید. (دستور الکاتب محمد بن هندوشاه چ مسکو ص 4). نه خود را و نه غیر را از مکونات هیچ فعل و ارادات و اختیار نبیند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 427). - مکونات اربع، معادن (جماد) ، نبات، حیوان وانس (آدمی). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مخلوقات و موجودات. (غیاث). جَمعِ واژۀ مکونه. موجودات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صنایع به او رسد مکونات و مقدرات و محدثات از خلق زمین و سماوات و شمس و قمر و نجوم مسخرات. (کشف الاسرار ج 3 ص 639). گازر شده به گاه وجودمکونات معبر شده به گاه کرامات اولیا. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید ص 18). مکونات همه داغ نیستی گیرند که کس نماند از ضربت زوال مصون. جمال الدین عبدالرزاق. تار و پود مکونات در هم نیفتادی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 99). به مظهر مکونات فردا خواهد آمد امروز کس نداند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 267). اثبات وحدانیت او در هرذره ای از ذرات مکونات موجود است. (جهانگشای جوینی). ابداع مکونات شمه ای از آثار شوکت و عظمت او. (دستورالکاتب محمد بن هندوشاه چ مسکو ص 1). او را به شرف نطق از دیگر مکونات ممتاز گردانید. (دستور الکاتب محمد بن هندوشاه چ مسکو ص 4). نه خود را و نه غیر را از مکونات هیچ فعل و ارادات و اختیار نبیند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 427). - مکونات اربع، معادن (جماد) ، نبات، حیوان وانس (آدمی). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
پارسی تازی گشته مکوک: ماکو که ماشوره در میان آن کرده جامه دوزند مانند مکوک کج اندر کف جولاهه سد تار بریدی تا در تار دگر رفتی (مولانا)، گونه ای آبخوری، سنگی برابر با یک ششم کفیز افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
پارسی تازی گشته مکوک: ماکو که ماشوره در میان آن کرده جامه دوزند مانند مکوک کج اندر کف جولاهه سد تار بریدی تا در تار دگر رفتی (مولانا)، گونه ای آبخوری، سنگی برابر با یک ششم کفیز افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 16 قفیز یا 5 من
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 16 قفیز یا 5 من