جدول جو
جدول جو

معنی مکتهل - جستجوی لغت در جدول جو

مکتهل(مُ تَ هَِ)
نبت مکتهل، گیاه به پایان درازی رسیده و سخت و قوی گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاه به نهایت رشد رسیده. (از اقرب الموارد) ، دوموشده. (ناظم الاطباء). کهل گردیده و دوموشده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتهال شود، مرغزار شکوفه و گل برآورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکتحل
تصویر مکتحل
کسی که به چشم خود سرمه کشیده، سرمه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستهل
تصویر مستهل
ماه نو که نمودار و آشکار شده، کنایه از ابتدای ماه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ)
ملعون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
زنبیل. ج، مکاتل. (مهذب الاسماء) (زمخشری) (دهار). زنبیل که پانزده صاع گنجد در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زنبیلی که از برگ خرما بافند و در آن خرما و جز آن حمل کنند و پانزده صاع در آن گنجد. مکتله. ج، مکاتل. (از اقرب الموارد) ، محفد و آن چیزی است که ستور را درآن علف دهند. محتد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی رصاص ابیض است. (تحفۀ حکیم مؤمن). درختی است هندی که از ثمرۀ آن نان پزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
آن که چشم او سرمه کشیده باشد. (آنندراج). آن که در چشمها سرمه کشیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
از ذره های خاک که برخیزد از صبا
گردد بیاض دیدۀ اجرام مکتحل.
سیف اسفرنگ.
، در شدت و سختی افتنده. (آنندراج). کسی که در شدت و سختی افتاده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمینی که گیاه برآوردن گرفته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتحال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
کفل سازنده شتر را. (آنندراج). آنکه کفل می سازد شتر را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آن که بر شترکفل قرار دهد و سوار آن شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ لَ)
مکتل. (اقرب الموارد). رجوع به مکتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
روباروی شونده جهت مسأله و خواهنده. (آنندراج). آن که روباروی کسی می شود جهت در خواست و یا پرسیدن مسئله. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتهاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ هََ)
پنبۀ دانه دار. (ازمنتهی الارب) (آنندراج). پنبه ای که در آن پنبه دانه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَهَْ هَِ)
به مرد کهل مانسته. (منتهی الارب). کهل شده. به سن کهل رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فلیکن ذلک المشایخ و المتکهلین دون الشبان. (ابن البیطار یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خود را به کهلان منسوب کرده. رجوع به تکهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
تضرع کننده و زاری کننده و التماس کننده در دعا، مباهله کننده و نفرین کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ لَ)
نعجه مکتهله، بز که پشم سرش سیاه سپیدی آمیز باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). بزی که پشم سرش سیاه سپیدی آمیخته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِل ل)
باران که با شدت و همراه بانگ فروریزد، آسمان که ’هلل’ یعنی نخستین باران را فروریزد، کودک که هنگام ولادت صدای گریۀخود را بلند کند، و نیز هر متکلمی که صدای خویش را بلند یا کوتاه کند، قومی که هلال را ببینند. (از اقرب الموارد). جویندۀ ماه نو بینندۀ ماه نو، شهر و ماه که هلال آن هویدا گردد. (از اقرب الموارد) ، روی درخشنده از شادی، شمشیر از نیام کشنده. (ناظم الاطباء) ، ابر بارنده. و رجوع به استهلال شود
لغت نامه دهخدا
ابن الکمیت بن زید اسدی مملوک. و او را پنجاه ورقه شعر است. (از فهرست ابن الندیم). از اهالی کوفه بود و بر ابوالعباس سفاح در انبار وارد شد و نخست او را زندانی کردندو سپس آزاد گشت و در حدود سال 150 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 107 از المرزبانی و الاغانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَتْ تَ)
گرد. (منتهی الارب) (آنندراج). مدور. (اقرب الموارد) ، فراهم آمده. (منتهی الارب) (آنندراج). گردآورده و فراهم آمده. (ناظم الاطباء). مجتمع. (اقرب الموارد) ، کوتاه. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد درشت اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرمه کشیده، در سختی افتاده سرمه بچشم کشیده، آنکه در شدت و سختی افتاده. در شدت و سختی افتنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهل
تصویر مستهل
روی درخشنده از شادی، جوینده هلال، بیننده ماه نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکهل
تصویر متکهل
شبیه شونده به کهل (مردی که سنین عمرش بین 30 و 50 باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتحل
تصویر مکتحل
((مُ تَ حِ))
سرمه به چشم کشیده، کسی که در سختی افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین