جدول جو
جدول جو

معنی مکتنی - جستجوی لغت در جدول جو

مکتنی(مُ تَ)
کنیه گذارنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کنایه کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اکتناء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکتنف
تصویر مکتنف
احاطه کننده، فراگیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتسی
تصویر مکتسی
کسوت پوشیده، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
بناشده، بر پایه قرار گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتبی
تصویر مکتبی
کودکی که به مکتب می رود، مکتب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
در تصرف و مالکیت کسی درآمده، کسب شده، به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتنی
تصویر معتنی
کسی که به کاری توجه و اهتمام کند، اعتنا کننده، اهتمام کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
یابنده، کسب کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
میوه چیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). کسی که میوه چیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نا)
بنا برکرده شده. (آنندراج). اسم مفعول از ’ابتناء’، بنا کرده شده. مبنی. دکتر خیام پور آرد: ’ابتنی’ مانند مجرد خود که ’بنی’ باشد متعدی است. ’فیومی’ گوید: و بنیت البیت و غیره ابنیه و ابتنیته، فانبنی مثل ’بعثته فانبعث’ و بنابراین وقتی که ’مبتنی’ بجای ’مبنی’ استعمال می شود باید آن را به صیغۀ اسم مفعول یعنی به فتح نون و الف آخر خواند، نه به صیغۀ اسم فاعل یعنی به کسر نون و یاء آخر، ولی معمولاً این نکته را رعایت نکنند و آن را به صیغۀ اسم فاعل خوانند چنانکه گویند: ’مبتنی بر اینکه...’ یعنی ’مبنی بر اینکه...’. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 10). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بناکننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برآورندۀ خانه. (از منتهی الارب) ، آن که سبب بناکردن میگردد. (ناظم الاطباء) ، بناشونده. (آنندراج) ، بنا کرده شده و برپا شده و افراشته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نا)
چیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
پناه جوینده و یک سوشونده. (غیاث) (آنندراج) ، کسی و یا چیزی که احاطه می کند و محصور می سازد. (ناظم الاطباء) :
حرص و کین هست از طباع مختلف
مر مرا بر چار ضد شد مکتنف.
(منسوب به مولوی، مثنوی چ رمضانی ص 121).
و رجوع به اکتناف شود، مددگار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مکان و جای. (ناظم الاطباء) :
دیدن آن پرده مکانی نبود
رفتن آن راه زمانی نبود.
نظامی.
پس وصف حرکت مکانی کرد. (مصنفات باباافضل ج 2 ص 392). و رجوع به مکان شود
لغت نامه دهخدا
(مَکْ کَ تَ)
مکه و مدینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فاصبحت منفیا علی غیر ریبه
و قدکان لی بالمکتین مقام.
نصر بن حجاج (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
روباروی شونده جهت مسأله و خواهنده. (آنندراج). آن که روباروی کسی می شود جهت در خواست و یا پرسیدن مسئله. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتهاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِهْ)
به کنه چیز دررسنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه به کنه چیزی می رسد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتناه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ)
پناهگاه:
چونکه کردی دم او را آن طرف
گر رود واپس رود تا مکتنف.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 369)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَنْ نی)
بیان شده بطور کنایه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
خس و خاشاک روبنده. (غیاث) (آنندراج) ، پوشیده. نهان. پنهان:
معدن لعل و عقیق مکتنس
بهتر است از صدهزاران کان مس.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 111)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکانی
تصویر مکانی
در تازی نیامده جایگاهی منسوب به مکان: (پس وصف حرکت مکانی کرد) (مصنفات بابا افضل 392: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده دبستانی نو آموز منسوب به مکتب، شاگردی که به مکتب رود: (این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست) (جمال زاده. سروته یک کرباس. 120)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسی
تصویر مکتسی
جامه پوشنده کسوت پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتفی
تصویر مکتفی
کافی و بسنده کننده بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتنف
تصویر مکتنف
پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
سرمایه دار، سرمایه دهنده بدست آمده کسب شده. گرد آورنده (مال) فراهم آورنده ذخیره کننده، لازم گیرنده ملازم (حیا و جز آن)، دارنده مالک
فرهنگ لغت هوشیار
تیمار دارنده، به شمار آورنده، کوشنده اعتنا کننده اعتمام کننده تیماردارنده: و در استخلاص بواسطه ارباب قدرت و اهل اختصاص که براستی همه مشفق و معتنی بودند بهر طریق می کوشید
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته شده ساخته پرداخته بنیاد یافته سازنده بنیاد نهنده بنا کرده شده مبنی. توضیح ابتنی مانند مجرد خود که بنی باشد متعدی است. فیومی گوید: و بنیت البیت و غیره ابنیه و ابتنیته فانبنی مثل بعثته فانبعث. و بنابراین وقتی که مبتنی بجای مبنی استعمال میشود باید آنرا بصیغه اسم مفعول یعنی بفتح نون و الف آخر خواند نه بصیغه اسم فاعل یعنی بکسر نون و یاء آخر ولی معمولا این نکته را رعایت نکنند و آنرا بصیغه اسم فاعل خوانند چنانکه گویند: مبتنی بر اینکه... یعنی مبنی بر اینکه... بنا کننده، بنا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسی
تصویر مکتسی
((مُ تَ))
پوشاننده، جامه پوشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتنی
تصویر مقتنی
((مُ تَ))
فراهم کننده، به دست آورنده، مالک، متصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتفی
تصویر مکتفی
((مُ تَ))
اکتفا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتنف
تصویر مکتنف
((مُ تَ نِ))
احاطه کننده، فراگیرنده، پناه جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
((مُ تَ))
بنا کننده، وابسته به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتنی
تصویر معتنی
((مُ تَ))
اعتناکننده، اهتمام کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره