جدول جو
جدول جو

معنی مکاید - جستجوی لغت در جدول جو

مکاید
مکیدت ها، مکرها، فریب ها، جمع واژۀ مکیدت
تصویری از مکاید
تصویر مکاید
فرهنگ فارسی عمید
مکاید(مَ یِ)
جمع واژۀ مکیده به معنی بداندیشی و بدسگالی. (آنندراج) (اقرب الموارد) (دهار). مکیدتها. حیله ها. کیدها. مکرها. خدعه ها: عاقل... در دفع مکاید دشمن تأخیر صواب نبیند. (کلیله و دمنه). واثقم که به فضل خویش مرا از مکاید شیاطین انس نگاه دارد. (منشأت خاقانی چ محمد روشن ص 258). تا بعد از شداید بسیار و مکاید بیشمار به مدت ده روز به ملکت پدر رسید. (سندبادنامه ص 144). دفع شداید و مکاید ایام را همدستی واجب بینید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 37). به نمایم اضداد و مکاید حساد بدان رسید که در دست ناصرالدین شهید شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 357). هر چند این ساعت عقاید ایشان از مکاید قصد ما خالی باشد... (مرزبان نامه، ایضاً ص 170). دلایل مکاید او بر گنه کاری خویش و بی گناهی شتر گواهی می دهد. (مرزبان نامه، ایضاً ص 246). از شر مکاید و آفت مصاید در حوزۀ احتمای این حرم کرم آسایش بینم. (مرزبان نامه، ایضاً ص 288). حسن صباح مصاید مکاید بگسترد. (جهانگشای جوینی). تا به حدی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند. (گلستان). رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب. (گلستان). و رجوع به مکائد شود
لغت نامه دهخدا
مکاید
جمع مکیده، بد اندیشی ها، ترفندگری ها
تصویری از مکاید
تصویر مکاید
فرهنگ لغت هوشیار
مکاید((مَ یِ))
جمع مکیده، مکرها، خدعه ها
تصویری از مکاید
تصویر مکاید
فرهنگ فارسی معین
مکاید
حیله ها، کیدها، مکرها، خدعه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکایدت
تصویر مکایدت
مکر کردن، حیله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
مصیدها، دام ها، تله ها، جمع واژۀ مصید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکایدت کردن
تصویر مکایدت کردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، گول زدن، اورندیدن، غدر اندیشیدن، سالوسی کردن، فریفتن، گربه شانه کردن، تنبل ساختن، غدر کردن، شید آوردن، نارو زدن، مکر کردن، ترفند کردن، دستان آوردن، نیرنگ ساختن، کید آوردن، تبندیدن، پشت هم اندازی کردن، خدعه کردن، چپ رفتن، حقّه زدن، غدر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
مائد. کوهی است. (منتهی الارب). کوهی است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مکیل و مکیله. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به مکیل و مکیله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
پیماینده و آنکه پیمانه می کند. (ناظم الاطباء). با یکدیگر پیماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکایله شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
نزدیک شدن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک آمدن کاری که شود. کود. مکاده. (منتهی الارب) (آنندراج). کود. مکاده. (اقرب الموارد). و رجوع به کود شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بد سگالیدن. مکیده. (منتهی الارب). کید. مکیده. (ناظم الاطباء) :
چونکه عاجز شد ز صد گونه مکید
چون زنان او چادری بر سر کشید.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن ج 6 ص 3824).
نیست باطل هرچه یزدان آفرید
از غضب وز حلم و از نصح و مکید.
مولوی.
و رجوع به مکیده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ دَ / یِ دِ)
مکایده. مکایدت: بر سبیل مکایده با پدر در نهان به خلیفۀ بغداد و به سلاطین و ملوک دیگر بلاد، کسان فرستاده است. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکایدت و مکایده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی دستان آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بدسگالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکر کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکایده و مکایدت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ / یِ دَ)
مکایده. مکر. حیله. خدعه. بدسگالی: و بر حق و حقیقت مکایدت و مجاهدت هر دو اطلاع تمام یافتم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 254). و رجوع به مکایده و مکایده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مکیده به معنی بدسگالی و بداندیشی. (غیاث). جمع واژۀ مکیده. (ناظم الاطباء) : به انواع مکائد تمسک می ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 432). و رجوع به مکاید شود
جمع واژۀ مکود. رجوع به مکود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کیدکننده. (غیاث) (آنندراج) :
چونکه یوسف سوی او می ننگرید
خانه را پر نقش خود کرد آن مکید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مصائد. جمع واژۀ مصید. آلت های صیدجانوران. دام: حسن صباح مصاید مکاید بگسترد. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مصائد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَیِ)
فریبنده و مکر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با همدیگر غدر کننده و مکر نماینده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکاید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مواید
تصویر مواید
جمع مایده (مائده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاید
تصویر متکاید
همفریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
جمع مصیده: آنچه بدان شکار کنند دامها، شکارگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکید
تصویر مکید
بدسگال چاره گر حیله کردن دستان ساختن، حیله گری چاره گری: (شیر را آزمودم و اندازه زور و قوت او معلوم کرد و رای و مکیدت او بدانست و در هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم) (کلیله. مصحح مینوی. 89)، جمع مکاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاید
تصویر تکاید
یکدیگر را فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکایدت
تصویر مکایدت
خدعه، حیله، مکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکایده
تصویر مکایده
بد اندیشی بد سگالی ترفندگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاید
تصویر کاید
مکار حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاید
تصویر کاید
((یِ))
مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
((مَ یِ))
جمع مصید و مصیده، دام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواید
تصویر مواید
((مَ یِ))
جمع مائده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاید
تصویر تکاید
((تَ یُ))
یکدیگر را فریب دادن، دشواری نمودن، رنجانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکایدت
تصویر مکایدت
((مُ یِ دَ))
مکر کردن، حیله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکایده
تصویر مکایده
((مُ یِ دَ یا دِ))
بداندیشی
فرهنگ فارسی معین