جدول جو
جدول جو

معنی مکانفت - جستجوی لغت در جدول جو

مکانفت
یکدیگر را یاری کردن مساعدت کردن
تصویری از مکانفت
تصویر مکانفت
فرهنگ لغت هوشیار
مکانفت
((مُ نَ یا نِ فَ))
مساعدت کردن
تصویری از مکانفت
تصویر مکانفت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معانات
تصویر معانات
سختی کشیدن، رنج دیدن، کشمکش داشتن، رنجاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانبت
تصویر مجانبت
دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکابدت
تصویر مکابدت
سختی دیدن، رنج بردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاشحت
تصویر مکاشحت
دشمنی کردن، پنهان داشتن دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالفت
تصویر موالفت
انس والفت گرفتن، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانست
تصویر مجانست
هم جنس شدن، هم جنس بودن مانند هم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثافنت
تصویر مثافنت
هم زانو نشستن، کنایه از همنشینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
با هم ستیزه کردن، عناد کردن، دوری جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانفت
تصویر کانفت
نوعی شیرینی شبیه آب نبات که آن را در کاغذ می پیچند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکانت
تصویر مکانت
جا، جایگاه، پایگاه، منزلت، مقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاشفه
تصویر مکاشفه
کشف کردن، آشکار کردن، امری را ظاهر کردن، در تصوف آشکار شدن اسرار بر سالک بدون تفکر و اندیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالفت
تصویر مخالفت
ناسازگاری کردن، ستیزه کردن، دشمنی کردن، در موسیقی گوشۀ اوج دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موانست
تصویر موانست
با کسی انس گرفتن، با هم انس و الفت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاثرت
تصویر مکاثرت
در بسیاری مال به هم فخر کردن، چیرگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
کیفر، پاداش، پاداش دادن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تَ حَ)
مکاشفه. دشمنی آشکار کردن. آشکارا خصومت ورزیدن. خصومت علنی: آن مکاشفت میان وی و آن امیرابوالفضل بیفتاد. (تاریخ سیستان). چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود و به زرق و افتعال دست زده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). کار جنگ و مکاشفت میان ایشان مدتی دراز پیچیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548). میان وی و پسران علی تکین مکاشفتی سخت بزرگ بپای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 581). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست. (سندبادنامه ص 241). چنانکه مناقشت زایل گردد و مکاشفت باطل شود. (سندبادنامه ص 244). برزبان رسولان از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). براین جمله تا مدت یک ماه مکاشفت قایم بود. (جهانگشای جوینی). مخالفت اظهار کرد و مکاشفت پیدا. (جهانگشای جوینی). چون سلطان شاه خبر مکاشفت ایشان بدانست شادان شد. (جهانگشای جوینی). سلطان فرمود که غرض او از این رأی مکاشفت اتابک فارس است. (جهانگشای جوینی). چون نهاراً و جهاراً مکاوحت و مکاشفت او متعذر بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکاشفه و مکاشفه شود.
- مکاشفت کردن، دشمنی آشکار ورزیدن: بنده برگ نداشت پیرانه سر که از محنتی بجسته و دیگر مکاشفت با خلق کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 163).
، مکاشفه. کشف شدن امور غیبی بر کسی: خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 118). و رجوع به مکاشفه (اصطلاح تصوف) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
به معنی رنج و آفت بود. (فرهنگ جهانگیری). به معنی رنج و آفت و آزار باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مکانه. (مهذب الاسماء) ، مکانتها و جایگاهها و منزلتها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
با کسی یاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را یارمندی کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج). همدیگر را یارمندی و اعانت کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزد عروضیان اثبات یکی از دو حرف یا اثبات دو حرف است ازجزء یا حذف یکی از دو حرف یا حذف هر دو حرف است از جزء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مکانه. جایگاه. جای. مکان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پایگاه و مرتبه و عزت و جاه و منزلت. (ناظم الاطباء). پایگاه و مرتبه و عزت. (غیاث). رتبه. مقام. قدر. مقدار. مرتبت. درجه. پایه. جاه. خطر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نزدیک شه مکانت خود بین وظن مبر
در کس، که کس بدین شرف و این مکان رسید.
سوزنی.
مجدالدوله موقعی تمام داشت و مکان و مکانت نصر پیش او معمور شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 269). چون موش با همه صغارو مهانت خویش از مشرع چنان کاری عظیم بدر می آید اولیتر که ما با این مکنت و مکانت... جواب این خصم توانیم داد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 208).
- مکانت جستن، مقام و منزلت طلب کردن. رتبه و پایگاه طلبیدن: کلیله گفت چگونه قربت و مکانت جویی به نزدیک شیر. (کلیله و دمنه).
- مکانت یافتن، منزلت پیدا کردن. به مقام و مرتبت نایل شدن: این گاو را به خدمت آوردم تا قربت و مکانت یافت و من از محل و درجت خویش بیفتادم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 74)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امکانات
تصویر امکانات
جمع امکان: با جمیع امکانات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانت
تصویر مکانت
جایگاه، پایگاه و مرتبه، عزت و جاه و درجه
فرهنگ لغت هوشیار
قانفت روسی کاندک شیرینیی مانند آب نبات که معمو چهار گوش یا قرص مانند یا کروی شکل سازند و در کاغذ پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
مکاشفه . . .} و اسباب منازعت و مکاشفت بریده شود) (بیهقی. فض. 510)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاکفت
تصویر مکاکفت
رنج سختی آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانفه
تصویر مکانفه
مکانفت در فارسی: همیاری همپشتی یکدیگر را یاری کردن مساعدت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانت
تصویر مکانت
((مَ نَ))
پایگاه، مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاکفت
تصویر مکاکفت
((مَ کَ))
رنج، سختی، آزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
بازدارندگی، جلوگیری، بازداری، جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امکانات
تصویر امکانات
توانایی ها، داشته ها، دستمایه، ابزارها، آساینده ها
فرهنگ واژه فارسی سره
جا، جایگاه، درجه، رتبه، مقام، منزلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد