- مکاشفه
- کشف کردن، آشکار کردن، امری را ظاهر کردن، در تصوف آشکار شدن اسرار بر سالک بدون تفکر و اندیشه
معنی مکاشفه - جستجوی لغت در جدول جو
- مکاشفه
- کشف کردن آشکار ساختن، در یافتن روح عارف است حقایق عوالم مجرد را. بعضی گویند مکاشفه عبارتست از حضور دل در شواهد مشاهدات و علامت مکاشفه تحیر در کنه عظمت خداوند است. برخی گویند مکاشفه عبارت از حصول علم است برای نفس بفکر یا حدس و یا سانحه ای خاص. برخی گویند مکاشفه عبارتست از بلوغ بماورا حجاب وجودا (فرم. سج. 384)
- مکاشفه ((مُ شَ فَ یا ش فِ))
- آشکار شدن اسرار و امور غیبی در دل عارف، کشف کردن، آشکار ساختن، کشف، جمع مکاشفات
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مکاشحه و مکاشحت در فارسی: دشمنی پنهانی دشمنی کردن، پنهان داشتن دشمنی را: (مکاشحت او به مکافحت رسید) (مرزبان نامه. چا. اول تهران. 28)
مکانفت در فارسی: همیاری همپشتی یکدیگر را یاری کردن مساعدت کردن
مکاشفه . . .} و اسباب منازعت و مکاشفت بریده شود) (بیهقی. فض. 510)
مونث کاشف آشکار کردن، آشکارگی پیدایی مونث کاشف، آشکار کردن پیدا کردن، گشاد گی پیدایی، جمع کواشف
کشف کردن آشکار ساختن، باکسی آشکارا عداوت کردن
نویافته
هم نویسی
مهرورزی، هم مهری
به یکدیگر نامه نوشتن
دشمنی کردن، پنهان داشتن دشمن
با کسی عشق ورزیدن، عشق بازی کردن
با هم سخن گفتن، با یکدیگر گفتگو کردن
برخورد کردن با کسی، یافتن و دیدن چیزی
یکدیگر را شناختن، با هم اظهار آشنایی کردن
راز را از کسی پنهان داشتن، دشمنی را مکتوم ساختن
مالی که برای پرداختن آن با هم قرارومدار می گذارند
مباشرت در فارسی: کار گزاری پاکاری پیشکاری، سرپرستی، جالش گای آرامش، کار پردازی
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
آنکه بهمدیگر آشکار کند عیب را
پاداش دادن به بدی
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
مرادفه و مرادفت در فارسی ترک نشینی (ترک پارسی است و افزوده بر خود که بر سر نهند برابر است با بخشی یا بری از چیزی چون بخشی از زین یا پالان) پشت نشینی، همردگی، دنبال روی سپس روی ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده
شمشیر زدن
مساعفت و مساعفه در فارسی: یاری یاوری یاری کردن، یاری
مشارفه و مشارفت در فارسی خود ستایی خود برتر دانی، آگاهی، والایی، نزدیک شدن، برآمدن
مصادفه در فارسی: یافتن، دویدن، بر خورد کردن با این مانک در تازی نیامده برخورد کردن با کسی
دو چند کردن
مصارفه در فارسی: ور تنیدن (مبادله کردن)، سر باژ سر باج مبادله کردن، عوارضی که بمقتضای حال مودیان مالیات برای جبران کسردر آمدهای مالیاتی از آنان وصول میشد
عشقبازی با هم
معاشرت در فارسی: همزیستی، آمیزش آمد و شد همامیزی، گفت و شنود
معارفه در فارسی: آشنایی شناسایی یکدیگر را شناختن، باهم اظهار آشنایی کردن، شناخت یکدیگر، اظهار آشنایی
یاری کردن با کسی