جدول جو
جدول جو

معنی مژو - جستجوی لغت در جدول جو

مژو
مرجمک عدس: عدس نرسنگ گونه ای علف خاردار که در قدیم جهت سوخت حمامها بکار میرفته است و بعربی آنرا شرس خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
مژو
((مَ))
مرجمک، عدس
تصویری از مژو
تصویر مژو
فرهنگ فارسی معین
مژو
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
تصویری از مژو
تصویر مژو
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکو
تصویر مکو
ماکو، جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مکوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محو
تصویر محو
از بین بردن، زایل کردن، کنایه از بسیار شیفته و توجه کننده به چیزی، کنایه از ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست، مبهم، در تصوف مقابل اثبات، از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند، محق
محو شدن (گشتن): کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن، در تصوف رسیدن به مقام محو
محو کردن (گردانیدن): ستردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
پاک کردن حروف و نقوش را از لوح، پاک کردن نوشته و نقش و جز آن را، زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آویشن کوهی، مروارید کوهی پارسی تازی گشته مرو مرو خوش خرنباش از گیاهان فرانسوی پر خوره از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژه
تصویر مژه
موی پلک چشم، مژگان
فرهنگ لغت هوشیار
زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و بوسیله حرکت این مژکها جابجا میشوند و یا طعمه خود را صید میکنند. بعلت وجود همین مژک ها این تک سلولیها را مژکداران مینامند و نمونه آنها جانوری است بنام پارامسی، زواید سیتوپلاسمی که در سطح خارجی سلولهای پوششی استوانه یی شکل قصبه الریه موجود است و عمل آنها راندن ذرات خارجی و اخلاط بخارج است
فرهنگ لغت هوشیار
مزد: و همچنین است حکم در طعامها و حبوب با کی نبود شرابها که مباح بود کردنش وبدان مژد فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشو
تصویر مشو
خلر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطو
تصویر مطو
ترکه، خوشه، ستاک شاخ نو رسته که بر شاخ کهن بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مگو
تصویر مگو
دوم شخص مفرد نهی از گفتن نگو، نا گفتنی: (مثل آنکه راز مگویی را فاش میسازد با اشاره دست گفت) (شام. 9- 328)
فرهنگ لغت هوشیار
افزاریست جولاهگان را که ماشوره را در آن نصب کنند و جامه بافند، آلتی است در چرخ خیاطی که قرقره فلزی را در آن جا دهند و زیر سوزن چرخ در محل مخصوص متصل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میو
تصویر میو
صدای گربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهو
تصویر مهو
مروارید، سنگ ماه، خرما، شیر آبکی، تگرگ، شمشیر تیز سنگ قمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محو
تصویر محو
((مَ))
ستردن، زایل کردن، نابود کردن، پاک کردن نوشته
فرهنگ فارسی معین
((مُ ژَ))
زواید سیتوپلاسمی که تعداد بسیاری از جانوران یک سلولی حول بدن خود دارند و به وسیله حرکت این مژک ها جابه جا می شوند و یا طعمه خود را صید می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مگو
تصویر مگو
((مَ))
ناگفتنی، سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موژ
تصویر موژ
موژه، تالاب، آبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مژه
تصویر مژه
موی پلک چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موژ
تصویر موژ
آبگیر، تالاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محو
تصویر محو
Extermination
دیکشنری فارسی به انگلیسی
уничтожение
دیکشنری فارسی به روسی
उन्मूलन
دیکشنری فارسی به هندی