جدول جو
جدول جو

معنی محو

محو((مَ))
ستردن، زایل کردن، نابود کردن، پاک کردن نوشته
تصویری از محو
تصویر محو
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محو

محو

محو
از بین بردن، زایل کردن، کنایه از بسیار شیفته و توجه کننده به چیزی، کنایه از ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست، مبهم، در تصوف مقابلِ اثبات، از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند، محق
محو شدن (گشتن): کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن، در تصوف رسیدن به مقام محو
محو کردن (گردانیدن): ستردن، نابود ساختن
محو
فرهنگ فارسی عمید

محو

محو
پاک کردن حروف و نقوش را از لوح، پاک کردن نوشته و نقش و جز آن را، زایل کردن
فرهنگ لغت هوشیار