جدول جو
جدول جو

معنی مؤیدیه - جستجوی لغت در جدول جو

مؤیدیه(مُ ءَیْ یِ دی یَ)
منسوب به مؤید. آنچه به مؤید نسبت دارد، درهمی است که به نام ملک مؤید در مصر سکه زده شده است و در 26 صفر 818 هجری قمری در قاهره اعلام و ابلاغ کردند به خلق که قرار معاملات را به این دراهم بگذارند. (از رسالۀ اوزان و مقادیر). و رجوع به نقودالعربیه ص 63 و فهرست آن شود
لغت نامه دهخدا
مؤیدیه(مُ ءَیْ یِ دی یَ)
مؤیدیان. سلسله ای که نخستین پادشاه آن مؤید آیبه (آی آبه) (جلوس 522- وفات 569 هجری قمری) بوده و پس از وی پسرش طغان شاه و پسر او سنجرشاه تا سال 583 هجری قمری سلطنت داشته اند. علامۀ قزوینی نویسد: ’در این سال یعنی 583 تکش بر نیشابور خراسان مستولی شده و سلطنت حقیقی از دست مؤیدیان بیرون رفت ولی تا سنۀ 591 باز سنجرشاه در نیشابور بود. در این سال به تهمت عصیان او را به خوارزم خواندند و چشم او را میل کشیدند و در سنۀ 595وفات نمود. (از یادداشتهای قزوینی ج 3 صص 332-333)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُءْ صَ دَ)
موصده. سرپوشیده (سرپوچیده). (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294) : والذین کفروا بآیاتنا هم اصحاب المشئمه، علیهم نار مؤصده. (قرآن 19/90 و 20) ، و آنان که کافر شدند به آیتهای ما ایشان یاران دست چپند بر ایشان آتش سرپوچیده است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294) ، بسته شده. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 355) : ناراﷲالموقده. التی تطلع علی الافئده. انها علیهم مؤصده فی عمد ممدده. (قرآن 6/104 تا 9) ، آتش خدا برافروخته شده است. آن آتشی است که برآمد بر دلها بدرستی که آتش بر آنها بسته شده در ستونهای کشیده شده. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 355)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءْ)
شیر بیشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
دستگیر و یاری دهنده و امدادکننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آماده و مهیای برای سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد مسلح. (منتهی الارب) ، سلاح پوشیده، قوی و توانا و قوت گرفته بر سلاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یَ)
خواجه مؤید مهنه از نبیره های شیخ ابوسعید ابوالخیر و از عرفا و شعرای قرن نهم بود. در علوم ظاهر و باطن کامل و مجالسی به غایت گرم و سماعی بی نهایت مؤثر داشت و سلاطین وی را تعظیم کردندی. از اوست:
از مه روی تو آیینۀ جان ساخته اند
وندر آن آینه دل را نگران ساخته اند.
مزار خواجه در گنبد جد اوست. (از مجالس النفائس ص 35). و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
امیر مؤید. لقب منصور بن نوح بن نصر سامانی است در حیات او، و پس از مرگ او را لقب امیر سدید داده اند. (یادداشت مؤلف). رجوع به منصور بن نوح... شود
لقب هشام ثانی، دهمین خلیفۀ اسپانیا (از 366 تا 399 هجری قمری). (یادداشت مؤلف). رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 16 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یَ)
قوت داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت داده شده. نیروداده شده. (ناظم الاطباء). قوت داده شده. تقویت شده. نیرویافته. تأییدگشته. (یادداشت مؤلف) ، تأییدکرده شده و از جانب خداوند تبارک و تعالی نیروداده شده. (ناظم الاطباء) :
به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوئی
مؤید است و موفق، مقدم است و امام.
فرخی.
فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی... آن است که... متغلبان را... خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
استاد و طبیب است و مؤید ز خداوند
بل کز حکم و علم مثال است مصور.
ناصرخسرو.
مؤیدی که به حق عنف و لطف سیرت او
معین ظلمت و نور است و یار آتش و آب.
مسعودسعد.
ملک مؤید مظفر منصور معظم. (سندبادنامه ص 8). امیر کبیر عادل مؤید مظفر. (گلستان).
مؤید نمی مانداین ملک گیتی
نشاید بر او تکیه بر هیچ مسند.
سعدی.
- مؤید من عنداﷲ، تأییدشده از جانب خدا. که ایزد عزوجل تأییدش کرده باشد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
قوت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج). تقویت کننده. نیرودهنده. یاری کننده. مساعد. نیروبخش. قوت دهنده. (یادداشت مؤلف) ، تأییدکننده. تحکیم کننده. استوارسازنده: سخن فلانی مؤید این مسأله است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یَ)
قوت داده شده. نیروداده شده. (ناظم الاطباء). قوت داده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مؤیّد شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یِ)
کار بزرگ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دشواری. ج، مآید. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه و بلا و سختی. ج، مآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ دی یَ)
حال، گویند فلان علی مهیدیته. (منتهی الارب، مادۀ ه دی)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ)
قوی و توانا و سلاح پوشیده. (ناظم الاطباء). قوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَبْ بَ دَ)
تأنیث مؤبد. (یادداشت مؤلف) ، ماده شتر رمنده و نافرمان و متوحشه. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). ماده شتر نافرمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یَ)
تأنیث مؤذی. رجوع به مؤذی و موذیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُءَسْ سی)
مؤنث مؤسی. رجوع به مؤسی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَصْ صَ دَ)
پیراهن کوچک. (ناظم الاطباء). پیراهن کوچک که زیر جامه پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصده. (منتهی الارب). پیراهن کوچک دختران خردسال. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَکْ کَ دَ)
تأنیث مؤکّد. ج، مؤکدات
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَکْ کَ دَ / دِ)
مؤکد. استوار و سخت. تأکیدشده: اوامر موکده صادرفرمود. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤکد شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ جَ دَ)
شتر مادۀ قوی پشت. (منتهی الارب، مادۀ ا ج د) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ دَ مَ)
تأنیث مؤدم. (یادداشت مؤلف). زن دانای تجربه کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یِ مَ)
زن دولتمند بی شوهر. (منتهی الارب، مادۀ أی م) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن مالدار بی شوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ دی یَ)
نوعی از بزان. (منتهی الارب). نوعی از بزان درشت و به رنگ سرخ، و معروف تر رقیدیه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَزْ یَ دی یَ)
نام سلسله ای از امرای عرب که بر قسمتی از عراق و نعمانیه حکومت داشتند و مشهورترین و آخرین آنان امیر سیف الدوله صدقه بن منصور بن دبیس بن علی بن مزید است که به ملک العرب شهرت داشت و در سال 501 هجری قمری در جنگی که با سلطان غیاث الدین محمد بن ملکشاه بن الب ارسلان پادشاه سلجوقی نمود کشته شد و ولایاتش ضمیمۀ قلمرو حکومت پادشاه سلجوقی گشت و ابن الخازن قصیدۀ مرثیه ای در مرگ اوگفته است. (از اخبارالدوله السلجوقیه ص 80 و 81)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دی یَ)
از ’م ج د’، الابل المجیدیه، به صیغۀ مصغر از شتران یمن است و گویند منسوب است به محلی که نام آن مجید است. (از اقرب الموارد). شتران مجیدیه، جنسی از شتران مجیدیۀ یمنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از روستاهای سابق شمیران شهرستان تهران بود که اکنون منضم به شهر تهران شده، ناحیه ای است در شمال نظام آباد و سمنگان و جنوب شمس آباد و غرب نارمک و شرق سیدخندان. و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(تَلَ فْ فُ)
رویداء. (ناظم الاطباء). رجوع به رویداء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
اصلاح کردن میان کسان و الفت دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
قوت و نیرو دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ نی یَ)
نوعی سکۀ طلا و گویا منسوب به بنی عبدالمؤمن بوده است. (از یادداشت مؤلف) : فمنهم من الخمسه دنانیر مصریه فی الشهر و هی عشره مؤمنیه. (ابن جبیر). الاجراء علی ذلک کله نیف علی الفی دینار مصریه فی الشهر و هی اربعه آلاف دینار مؤمنیه. (ابن جبیر). و کان سبعه دنانیر و نصف دینار و من الدنانیر المصریه التی هی خمسهعشر دیناراً مؤمنیه. (ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَدْ دی)
اداکننده و گزارنده و پردازنده حق کسی را. (ناظم الاطباء). گزارنده. اداکننده. پرداخت کننده، وام دار. خراج گذار. (یادداشت مؤلف) :
شد ز بی مکسبی و بی مالی
ملک شه از مؤدیان خالی.
نظامی.
در حضور صاحب جمع و مشرف و مؤدی یا وکیل او ملاحظه... می نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 34). محاسبات رعایا و مؤدیان وجوهات دیوانی و وقفی... محاسبۀ کل رعایاو مؤدیان... در دفتر مفروغ و مفاصا حساب به مهر مستوفی به مؤدیان داده می شود. (تذکرهالملوک ص 47). جمعرعایا و مؤدیان در سررشتۀ حساب خود ابواب جمع مؤدیان و محاسبه مفروغ می نمایند. (تذکرهالملوک ص 51). نسخۀ محاسبات کل مؤدیان و تحویلداران سرکار خاصه...باید به تصدیق سرکار خاصه برسد. (تذکرهالملوک ص 42).
- مؤدیان حسب دیوانی، آنان که بدهی دیوانی دارند. وامداران به دیوان.
- ، آنانکه حساب درآمد دیوان را به عهده دارند و مسئول پرداخت آن هستند: نسخۀ حساب محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات... مشخص و مفاصا می دهند... (تذکرهالملوک ص 6).
- مؤدیان حسابیه، پرداخت کنندگان حساب دیوان: اگر نقصانی و کسری در مالیات دیوانی به جهتی از جهات بهم رسد که در خدمت وزیر اعظم مؤدیان حسابیه موجه و محکوم به نمایند... در دفاتر خلود ثبت و به نقصان عمل می نمایند. (تذکرهالملوک ص 6).
- مؤدیان مالیات، آنان که از درآمد خود مالیات بدهکارند و می پردازند: محاسبات رعایا و مستأجران و غیره مؤدیان مالیات سرکار مزبور را تنقیح داده مفاصا به مهر خود تسلیم می نماید. (تذکرهالملوک ص 50).
- مؤدیان وجوهات دیوانی، پرداخت کنندگان پولهای دولتی: مؤدیان وجوهات دیوانی ضبطی وزیر دارالسلطنۀ اصفهان جزو اویند. (تذکرهالملوک ص 50).
، آن که سبب می گردد وقوع چیزی را. سبب و موجب و باعث و محرک، آن که دلالت و راهنمایی می کند، آن که می آورد و می رساند. (ناظم الاطباء). رساننده. (غیاث) (منتهی الارب) ، کشاننده. منتهی. منجر. (یادداشت مؤلف) : این است امتحانات مشهوره و زیاده از این مؤدی اطناب بود. (اسطرلاب نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مویدین
تصویر مویدین
جمع موید. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار