جدول جو
جدول جو

معنی مؤوق - جستجوی لغت در جدول جو

مؤوق
(مُ ءَوْ وِ)
کسی که در طعام خود تأخیرنماید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، کم کننده طعام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مؤوق
(عَ عَ ضَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب، مادۀ م وق). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مواقه و موق شود، بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). و رجوع به مواقه و موق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موثوق
تصویر موثوق
مورد اعتماد، مورد اطمینان قرارگرفته، کسی که به او اطمینان و اعتماد شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُءَوْ وَ)
مؤوبه. بادی که همه روزه وزد. (ناظم الاطباء) ، مجتمعشده گرداگرد درخت. (ازمنتهی الارب) ، مدور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
آفت رسیده. (منتهی الارب). کشت آفت رسیده. (ناظم الاطباء). آفت دیده. مئیف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
سخن چین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مائس. (منتهی الارب) ، مفسد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
کج کننده. (از منتهی الارب). خمنده و کج کننده. (ناظم الاطباء). کج و خمیده گرداننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
گرانبار از کار. (منتهی الارب). گرانبار. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جنبیدن آینۀ زانو میان پوست و استخوان. (منتهی الارب، مادۀ م وج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نِ)
در شگفت آورنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ نِ)
خوش آیند و پسندیده. (ناظم الاطباء) ، در شگفت آورنده. (آنندراج). مؤنّق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
تأویل شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ رِ)
مؤرّق. بیداردارنده کسی را. (آنندراج). بیدار نگاهدارنده و بازدارنده از خواب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤرّق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریق. مؤرق. بیداردارنده کسی را. بیدارنگاهدارنده و بازدارنده از خواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رَ)
نعت مفعولی از تأریق. بیدارداشته شده. (منتهی الارب) (آنندراج). بازداشته شده از خواب و بیدار نگاهداشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 12هزارگزی جنوب نیشابور با 119 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد گرفتار به اولق که نوعی از دیوانگی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مول. (ناظم الاطباء). بامال شدن. (منتهی الارب، مادۀ م ول). بسیارمال شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
بازگرداننده. (منتهی الارب). آنکه بازمی گرداند و بازمی خواند. (ناظم الاطباء). بازگرداننده کسی را به سوی او. (آنندراج) ، آنکه بیان می کند سخن را. (ناظم الاطباء). بیان کننده آنچه کلام بدان باز می گردد. (منتهی الارب). بیان کننده. (آنندراج) ، آنکه تأویل می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تأویل شود، تفسیرکننده خواب
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مستحکم و استوار و ثابت و دارای اعتماد و اعتمادکرده شده. (ناظم الاطباء). استوار. (آنندراج).
- موثوق ٌ به، اعتمادکرده شده به آن. آنکه یا آنچه بدو اعتماد شده است. ثقه شمرده شده: مرجوع الیه در مهمات دولت و موثوق به در رای وتدبیر و تقدیم و تأخیر. (ترجمه تاریخ یمینی ص 386). و این قیاس نیست که موثوق به باشد. (درهالتاج ج 2 ص 153). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- موثق بها، موثوق به. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب قبل شود.
- یاران موثوق بهم، یاران و دوستان وفادار که به یکدیگر اعتماد دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِطِ)
از ’ب ٔق’، رسیدن سختی و بلا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بومادران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
نزدیک مردن رسیدن، یا مردن و جان دادن، فراهم آمدن فیقه در پستان ناقه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکستن سوفار تیر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
کسی که در طعام خود تأخیر نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
پناه و جای دهنده. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْوا)
پناه و جای داده شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وی)
پناه و جای دهنده، پناه و جای گیرنده. ج، مؤوین. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِهْ)
آه گوینده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موه. ماهه. (ناظم الاطباء). آب درآمدن در کشتی. (تاج المصادر بیهقی). آب گردیدن در کشتی. (آنندراج). رجوع به موه شود، پدید آمدن آب چاه و بسیار شدن آن. (تاج المصادر بیهقی). آب برآمدن از چاه و بسیارآب گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ئو)
جمع واژۀ مأنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به مأنه شود، جمع واژۀ مأن، به معنی چوب یا آهن که زمین شیار کنند با وی. و تهیگاه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مأن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
خر خورندۀ علف تا شکمش درآگنده شود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
تشنه گرداننده، فربه و کلان خلقت گرداننده ستور را (آب و علف). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وَ)
کلان سر زشت خلقت. بزرگ سر و بزرگ اندام و زشت خلقت. مأوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه سر و هیکل درشت دارد. رجوع به مأوم شود، زشت اندام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کشتی بار کرده. (ناظم الاطباء). رجوع به وسق و وسیق و ایساق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موثوق
تصویر موثوق
بنگرید به موثق مورد اطمینان معتمد موثق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موثوق
تصویر موثوق
((مَ یا مُ))
مورد اطمینان، معتمد، موثق
فرهنگ فارسی معین